جدول جو
جدول جو

معنی عطی - جستجوی لغت در جدول جو

عطی
(عُ طَی ی)
مصغر عطاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطای کوچک و بخشش کم. (ناظم الاطباء). رجوع به عطاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطیه
تصویر عطیه
(دخترانه)
انعام، بخشش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عطیة الله
تصویر عطیة الله
(دخترانه)
عطاءالله
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عطیات
تصویر عطیات
عطیه ها، بخشش ها، دهش ها، جمع واژۀ عطیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، عتق، فغیاز، داشن، اعطا، احسان، صفد، بغیاز، سماحت، منحت، داشاد، داشات، جود، دهشت، بذل، داد و دهش، برمغاز، جدوا
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
هلاک شده و آن واحد عطم است به معنی هلاک شدگان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عاطم. رجوع به عطم و عاطم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
ابن اسود یمامی حنفی، از بنی حنیفه. وی از عالمان و امیران خوارج بود. او در روزگار نافعبن ازرق می زیست و چون نافع ’قعده’ را تکفیر کرد وی به همراهی برخی دیگر به نجده بن عامر پیوستند و با وی بیعت کردند. و چون نجده جهل در شریعت را معذور می دانست عطیه از وی نیز روی گردان شد و با ابی فدیک (عبدالله بن ثور) ازنجده جدا شدند و پس از اندکی از ابی فدیک نیز جدا گشت و از آن موقع خوارج به دو گروه تقسیم شدند یکی فدیکیه که پیروان فدیک بودند و دیگر عطویه که پیروان عطیه بن اسود بوده اند. عطیه سپس به سیستان رفت و در حدود سال 75 هجری قمری درگذشت. خوارج سیستان و خراسان و کرمان و قهستان همگی عطویه بوده اند. (از الاعلام زرکلی به نقل از الحور العین و اللباب و الملل و النحل)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
عطا خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرتکب کاری گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرتکب کاری شدن و فرورفتن در آن. (از اقرب الموارد) ، آغاز نمودن کار زشت و ذلت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ طا)
بسیاردهش. (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عطو. معطی تر. عطابخش تر. بسیارعطاتر. بخشنده تر. عطادهنده تر. (یادداشت بخط مؤلف). ما اعطاه للمال، یعنی چه نیکودهش است، کما یقال ما اولاه للمعروف فی التعجب و هذا شاذ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و ’ما اعطاه للمال’، ای ما اکثر عطاءه له کما قالوا: ’ما اولاه للمعروف و ما اکرمه لی’. و هذا شاذ لان التعجب لایکون الامن الثلاثی و مثله موقوف علی السماع. (از اقرب الموارد). و یقال: ’اعطی من اقرب’. (یادداشت بخط مؤلف) ، پارسا گردانیدن و بازداشتن کسی را از حرام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عفیف گردانیدن خدا کسی را. (از اقرب الموارد). عفیف گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پارساگردانیدن و بازگردانیدن کسی را از حرام. (آنندراج). نهفت نیاز گردانیدن. (المصادر زوزنی) ، در اصطلاح علماء معانی و بیان، یکی از صنایع بدیعی است که آنرا لزوم مالایلزم نیز گویند و آن چنان است که از بهر آرایش سخن چیزی را تکلف کنند که لازم نباشد وسخن بی آن درست و تمام بود، چنانکه در آخر اسجاع و ابیات پیش از حرف روی یا ردیف حرفی را التزام کنند که اگر نکنند هیچ زیان ندارد، چنانکه در ابیات زیر:
سهم تو در زمین کشیده سپاه
قدر تو بر فلک نهاده قدم
ناصح ملک تو قرین طرب
حاسد صدر تو ندیم ندم.
(از نفایس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
عطیه. چیزی که به کسی عطا کنند. بخشش. (فرهنگ فارسی معین). دهش:
نیل دهنده توئی به گاه عطیت
پیل دمنده تو به گاه کینه گزاری.
رودکی.
ای طالبان نعمت و سائلان عطیت چگونه رود حال شما. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253). رجوع به عطیه و عطیه شود.
- عطیت الهی، بخشش خداوندی. فیض الهی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زن نرم خوی فرمانبربی کبر و نخوت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خوشۀ طلع خرمابن نر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَیْ یَ)
عطوّد است در تمام معانی. (از منتهی الارب). رجوع به عطوّد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
ابن اسود کلبی. از موالی بنی کلب. وی شاعر و از اهالی شام بود و در عصر بنی امیه میزیست. و چون در ابیاتی مروان بن محمد را هجو کرده بود و یمانی ها را به شورش تشویق نموده بود مروان او را در حدود سال 130 هجری قمری به قتل رسانید. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی)
نام راوی شعر سنائی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اند بار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
کل تر و کورتر و غرتر و دیوانه تریم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
عطیه. عطیت. جایزه. انعام. بخشش: و برخوردار گردانادامیرالمؤمنین را از تو و از آن نعمت بزرگ و عطیۀ وافر و موهبت نفیس که ترا داد. (تاریخ بیهقی ص 307). رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین به تو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیۀ کلان... که تو داری. (تاریخ بیهقی ص 314).
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه.
سوزنی.
عقل با جان عطیۀ احدیست
جان با عقل زندۀ ابدیست.
نظامی.
مردمان با آبروی پریشان را صدقات فرماید و عطیه دهد. (مجالس سعدی). استمناح، عطیه خواستن. امتلاذ، عطیه گرفتن از کسی. عصر، عطیه دادن. (از منتهی الارب).
- ظفر عطیه، ظفربخش. ظفرده: پادشاه سلیمان مکان از چمینه الویۀ ظفر عطیه بجانب خوی برافراشت. (حبیب السیر، ج 3 ص 352).
، در اصطلاح فقهی، به اعتبار جنس، چهار نوع است:1- صدقه، و آن عقدی است که نیاز به ایجاب و قبول وقبض دارد. 2- هبه، که محتاج به ایجاب و قبول و قبض است و در آن قصد قربت شرط نیست. 3- سکنی و عمری و رقبی، که در آنها نیز ایجاب و قبول و قبض الزامی است. 4- تحبیس یا حبس، که در اعتبار قبض و تقید بمدت مانند سکنی است. (از فرهنگ علوم عقلی، به نقلاز شرح لمعه). در حدیث است: لایحل للرجل یعطی العطیه فیرجع فیها اًلا الوالد فیما أعطی ولده. و شافعی گوید: یجوز له أن یرجع صغیرا کان الولد أو کبیرا. (از منتهی الارب). و رجوع به صدقه و هبه و سکنی و حبس شود، در اصطلاح نجومی، بخشی که جهت تعیین عمر مولودبه هر کوکب دهند. عطیه بر حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به عطیۀ بزرگ (عظمی و کبری) و میانه (وسطی) و خرد (صغری). عطیه اصلاً برای استخراج مدت عمر مولود است مثلاً عطیۀ کبرای شمس 120 است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به التفهیم ص 521 شود
عطیه. دهش. بخشیده شده. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). دادنی. (دهار). داد. داده. عطیت. جائزه. عصر. عصر. عطا. عنّه. لهوه. نافله. نبله. نحل. نضاض. نفحه. نفل. (از منتهی الارب). ج، عطایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عطیّات. (اقرب الموارد). رجوع به عطیت و عطیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
ابن سعد بن جنادۀ عوفی جدلی قیسی کوفی، مکنی به ابوالحسن. از رجال حدیث و از شیعۀ کوفه بود و با ابن اشعث خروج کرد. لذا حجاج به محمد بن قاسم ثقفی فرمان داد تا عطیه را فراخواند و اگر علی بن ابی طالب (ع) را سب نکرد چهارصد ضربه تازیانه بدو بزند و موی سر و ریش او را بتراشد. و چون عطیه از انجام دادن این امر خودداری کرد فرمان حجاج در مورد او اجرا شد. آنگاه او به فارس پناه برد و در خراسان اقامت گزید. وچون عمر بن هبیرهبه ولایت عراق رسید او را اجازه داد تا به کوفه بازگردد و به سال 111 هجری قمری در این شهر درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از ذیل المذیل و تهذیب التهذیب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطیم
تصویر عطیم
جغرد ینیه (جغرد علف) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیه الهی
تصویر عطیه الهی
بخشش خداوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
جایزه، انعام، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیت بزرگ
تصویر عطیت بزرگ
زی بخش بزرگ زبانزد اختر ماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیت خرد
تصویر عطیت خرد
زی بخش خرد زبانزد اختر ماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیت میانه
تصویر عطیت میانه
زی بخش میانه زبانزد اختر ماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیفه
تصویر عطیفه
کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطین
تصویر عطین
عطینه مرد بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیل
تصویر عطیل
نره خرما بن نره گل پرچم گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیف
تصویر عطیف
زن مهربان زن نرمخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطی
تصویر تعطی
عطا خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطی
تصویر اعطی
بخشنده تر، عطا دهنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیت
تصویر عطیت
بخشش، دهش، چیزی که به کسی عطا کنند، عطیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
((عَ یِّ))
بخشش، چیزی که به کسی بخشیده شود، عطیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطیت
تصویر عطیت
((عَ یَّ))
بخشش، چیزی که به کسی بخشیده شود، عطیه
فرهنگ فارسی معین
انعام، بخشش، پاداش، جایزه، عطیت، موهبت، هبه، راتبه، مرسوم، مستمری، مقرری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وقف، اهدا
دیکشنری اردو به فارسی
اهداکننده
دیکشنری اردو به فارسی
اهدا کردن، کمک مالی کنید
دیکشنری اردو به فارسی