جدول جو
جدول جو

معنی عطفگاه - جستجوی لغت در جدول جو

عطفگاه(عَ)
محل پیچیدن. جای پیچیدگی.
- عطفگاه زمین، کنایه از منتهای زمین که دریای محیط متصل آن است. (آنندراج). کنارۀ زمین و حوالی قطب:
سوی عطفگاه زمین تاختند
در آن سایبان رایت افراختند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
جای عرض و نمایش دادن چیزی، میدان سان دیدن و شمردن سپاهیان، جای گرد آمدن سپاهیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
مهره ای که زنان با آن مردان را افسون کنند، مهرۀ افسون
فرهنگ فارسی عمید
محلی که روز عید در آنجا نماز عید می خوانند یا مراسم عید را برگزار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرفگاه
تصویر طرفگاه
دنیا، جهان، برای مثال دو پروانه بینم دراین طرفگاه / یکی رو سپید است و دیگر سیاه (نظامی۵ - ۹۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
(عَ فَ)
اسم المره است از مصدر عطف. رجوع به عطف شود، در فن تربیت اسب این کلمه به معنی نوعی بازگردانیدن ناگهانی اسب، به هنگام دوانیدن آن، مصطلح بوده است: مهترپیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کرّ و فرّ و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). بداند که عطفه ها چه باشد که دل به سوار دهد. (از آداب الحرب و الشجاعهچ سهیلی ص 214). اگر شمشیر را تازد هر دوپای او نرم تر کند و عطفه بر او تنگتر کند. (همان متن ص 215).
- عطفه کردن، در تداول جنگهای قدیم، ناگهان بازگشتن سوار و یا کژ بر دشمن تاختن: لشکر سلطان عطفه کردند و همه را مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). طاهر عطفه کرد و به ضربه او را از مرکب بینداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 199). نزدیک بود که فتحی برآید اما ابوعلی و فایق عطفه کردند و تقدیر باری تعالی موافق مراد ایشان آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 117). مصاف دادند لشکر مغول عطفه کردند و با بشریه آمدند از ناحیۀ دجیل. (جامع التواریخ رشیدی).
، مهره ای است افسون را که بدان زنان مردان را بند کنند از زنان دیگر. (از منتهی الارب). مهره ای است که زنان بوسیلۀ آن مردان را متمایل می کنند. (از اقرب الموارد) ، درختی است که بدان شاخ انگور آویخته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
اسم النوع است ازمصدر عطف. (از اقرب الموارد). رجوع به عطف شود، به معنی عطفه است. (از منتهی الارب). رجوع به عطفه شود، شاخه های انگور که بر آن درخت آویخته باشد. (منتهی الارب). اطراف مو که آویخته باشد. (از اقرب الموارد) ، درخت عصبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عصبه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عافی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مهمانان و واردشوندگان: و از مأثورات کرم و سخاء آن پادشاه دام ملکه آن است که... بیرون از تشریفات حشم و... اطلاقات عفاه... هر سال هزار خروار غله... منبرفرموده است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 26). و رجوع به عافی و عفات شود، هو کثیر العفاه،او بسیار مهمان و ضیافت کننده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
که گرمی آن نشسته باشد. که حرارت آن کاسته شده باشد: مثل النورهالغیر المطفاه. (کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 148، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عطف. رجوع به عطف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
لب که وقت خنده برگردد. (منتهی الارب). عفلاء. رجوع به عفلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
زمین هیچکاره. (آنندراج). جای مهمل گذاشته شده و اهمال شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جای لاف، (آنندراج) :
لاف بسی شد که در این لافگاه
بر تو جهانی بجوی خاک راه،
نظامی (مخزن الاسرار ص 113)،
دل دو نیم نداری به گوشه ای بنشین
به لافگاه محبت به یک گواه مرو،
صائب
لغت نامه دهخدا
(عَ / عَ رَ)
جای عرض دادن چیزی. (آنندراج). جای عرض و نمایش چیزی. محل عرضه. (فرهنگ فارسی معین). معرض. نمایشگاه. عرضه گاه. عرضگه. رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود، میدان شمار کردن سپاه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). فراهم آمدنگاه دشمن. (ناظم الاطباء). میدان سان. جای سان دادن سپاه. عرضگه. عرضه گاه. لشکرگاه. رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود: روز چهارم بابک به عرضگاه بنشست و سپاه گرد آمد. (ترجمه طبری بلعمی).
سپه گرد کرد اندران، رشنواد
عرضگاه بنهاد و روزی بداد.
فردوسی.
عرضگاه و دیوان بیاراستند
کلید در گنجها خواستند.
فردوسی.
سپهبد بشد تا عرضگاه شاه
بفرمود تا پیش او شد سپاه.
فردوسی.
به عرضگاه تو لشکر چنانکه پار نبود
هزار و هفتصد و اند پیل بد به شمار.
فرخی.
گفت این فراخ و پهنا دشت گشاده چیست
گفتم که عرضگاه بشد بی عدد سپاه.
فرخی.
لشکرگه سفاهت من عرض داد دیو
من ایستاده همره عارض به عرضگاه.
سوزنی.
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند.
خاقانی.
فردا که عرضگاه محشر و هول و فزع اکبر باشد. این اهمال و امهال را چه حجت آرد. (سندبادنامه ص 217).
ز بس غارت آوردن از بهر شاه
غنیمت نگنجیددر عرضگاه.
نظامی.
شها منم که بلا را بجز فضای دلم
بگاه عرض سپه نیست عرضگاه سپاه.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَفْوْ)
عفوگه. جایی که آمرزش گنهکاران در آن کنند. (آنندراج) :
چون فیض ازل در آن مکان ماند
هم چون گنهم به عفوگه خواند.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ)
آن موضع از بدن آدمی که در آن دوش می باشد. (آنندراج). شانه گاه. (از منتهی الارب). آن موضع از بدن آدمی که در آن شانه جای دارد. (فرهنگ فارسی معین) ، کتف. دوش. (فرهنگ فارسی معین) :
زدش بر کتفگاه و بردش ز جای
چنان کان ستمگر درآمد ز پای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
تفرج گاه و محل عیش و عشرت و تفرج وگشت. (ناظم الاطباء). عیشستان. عشرت کده:
درون تیره دلان عیشگاه سلطانست
چرا که دزد شب تار میشود محظوظ.
نعمت اﷲخان عالی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
محله ای است قدیمی در مشهد که آن را سرشور هم نامند
لغت نامه دهخدا
نمازگاه عید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، محلی در بیرون شهر که در آنجا نماز عید فطرگذارند، (یادداشت مرحوم دهخدا)، عیدگه:
دو گیتی عیدگاه آفتابش
شهید غمزۀ حاضرجوابش،
حکیم زلالی (از آنندراج)،
، محلی دربیرون هر شهر (از شهرهای اسلامی) که در آنجا شتر نحرکنند و قربان کنند به روز گوسفندکشان، (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مراد از دنیا. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامۀ نظامی) :
دو پروانه بینم در این طرفگاه
یکی روسپید است و دیگر سیاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
جای خطر. جای آفت. آفتگاه:
سر برون زد ز عرش نورانی
در خطرگاه سر سبحانی.
نظامی.
چون قدر مایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند.
نظامی.
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ فَ)
گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد و گاوان می خورند آنرا، و برخی از ریشه های آن را چون بر زن ’فارک’ و دشمن دارندۀ شوی بپاشند، زوج خود را دوست خواهد داشت. (از منتهی الارب). یک دانۀ عطف گویند، همان لبلاب است. (از اقرب الموارد). و رجوع به عطف شود. گیاهی است از تیره پنیرکیان که بعضی انواع آن بصورت درختچه و برخی بصورت درخت می باشند. برگهایش کامل و آرایش گلها بصورت آرایش گرزن است. در حدود 30 نوع از این گیاه شناخته شده است. گشت برگشت. برگشت. کست بر کست. سوادالهند. سوادالسند. سوادالاکراد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطفاه
تصویر مطفاه
در تازی باستانی: آتش کش در تازی نوین: آتش نشان خود روی آتش نشانی
فرهنگ لغت هوشیار
جای لاف: لاف بسی شد که درین لافگاه برتو جهانی بجوی خاک راه (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ما مهره ای که بدان زنان مهر شویان را به سوی خود بر انگیزند گشت برگشت از گیاهان، برگریشه برگ رشته مانندی که گیاهان بالا رونده با آن خود را به تنه درختان می چسبانند، پیچک پاپیچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیدگاه
تصویر عیدگاه
روز جشن و سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
نمایشگاه، معرض، محل عرضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفگاه
تصویر طرفگاه
دنیا جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
((عَ رَ یا رْ))
محل سان دیدن و گرد آمدن لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
((عَ طَ فَ))
گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
((عَ طْ فِ یا فَ))
مهره ای جادویی برای افسون کردن مرد تا پای بند زن خود باشد
فرهنگ فارسی معین