جدول جو
جدول جو

معنی عطط - جستجوی لغت در جدول جو

عطط
(عُ طُ)
چادرهای شکافته و مقطوع. (منتهی الارب). چادرهای گشاده و مقطوع و ملحفه های مقطع. (ناظم الاطباء). ملحفه هایی که از طول یا از عرض بریده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطا
تصویر عطا
(دخترانه)
بخشش، انعام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خطط
تصویر خطط
خطه ها، سرزمینها، ناحیه ها، جمع واژۀ خطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشتن و مایل شدن به سوی چیزی، سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف، در دستور زبان علوم ادبی حرفی که با آن کلمه یا جمله ای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند مانند حرف «و»، باعطوفت، مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطا
تصویر عطا
بخشش، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، بذل، اعطا، احسان، عطیّه، جدوا، داشاد، داشات، داشن، دهشت، منحت، داد و دهش، جود، سماحت، فغیاز، برمغاز، بغیاز، صفد، عتق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطل
تصویر عطل
بی پیرایه و بی زیور بودن زن، بی مال و بی ادب گردیدن مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطط
تصویر شطط
تجاوز کردن از حد و اندازه، از اندازه گذشتن در هر چیزی، دور شدن از حق، جور و ستم بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطر
تصویر عطر
بوی خوش، مادۀ خوش بویی که از گل یا چیز دیگر می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطن
تصویر عطن
خوابگاه شتران و جایگاه یا آغل گوسفندان نزدیک آب
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
به درازا شکافته شدن جامه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شکافته شدن جامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطش
تصویر عطش
تشنگی عطش تشنه تشنه شدن، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطب
تصویر عطب
هلاک شدن، عاجز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاط
تصویر عطاط
تهمتن، شیر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
دهش، بخشش، دادن، دهشت، عطیت، عطا در فارسی بخشش دهش فغیاز داشاذ دنبال روزی، بخشش کردن، بخشیدن، بخشش دهش انعام، آن چه که بخشیده شود جمع اعطیه، آن چه که بخشیده شود جمع اعطیه
فرهنگ لغت هوشیار
پرش ساختگی (پرش خال) پرش چسبان، بد یاد کنی به بدی یاد کردن، به تیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنط
تصویر عنط
زیبا گردنی زیبایی گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطر
تصویر عطر
خوشبوی شدن و خوشبوی کردن به عطر، ماده خوشبو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطس
تصویر عطس
عطسه آمدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطم
تصویر عطم
پشم رنگین، پشم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطف
تصویر عطف
میل کردن، مهربانی نمودن به کسی، بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
وات بی دیل (حرف بی نقطه)، بی پیرایگی در زن، گردن، تهی، بی مایگی بی فرهنگی، برز (قامت)، کرپ (کالبد)، خوشه خرما خوش بالا خوش اندام بی مایه بی ادب نا فرهیخته: مرد، بی زه کمان، بی پیرایه زن، بی افسار: ستور، بی ساز و برگ: مرد، بی داغ و نشان: اسپ و اشتر بی پیرایه گردیدن (زن)، بی مال ماندن، بی ادب گردیدن، بی کار ماندن، بی پیرایه، بی کار. یا حروف عطل. حروف بی نقطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطن
تصویر عطن
شتر گاه آغل: نزدیک آب آرامگاه ستوران در کنار آب جمع اعطان
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان گشتن، دروغ بستن، کندیدن جای ناکنده را، بی باکی در جنگ، دریدن جامه نو را، دریده شدن، خون آلوده کردن پستان را، رندیدن باد زمین را
فرهنگ لغت هوشیار
بیشروی، بیداد ستمگری، فزونخواهی تجاوز کردن از حد و مرتبه خود دور شدن از حد و مرتبه خویش دور شدن از حق واندازه، جور کردن ستم کردن، دوری کردن از حق، ستم ظلم، زیادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطط
تصویر خطط
جمع خطه، پاره زمین ها، سرزمین ها جمع خطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطط
تصویر شطط
((شَ طَ))
دوری از حق، ستم، ظلم، زیادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطن
تصویر عطن
((عَ طَ))
خوابگاه چهارپایان در نزدیکی آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطل
تصویر عطل
((عَ طِ))
بی پیرایه، بیکار، حروف، حروف بی نقطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطل
تصویر عطل
((عَ طْ یا طَ))
بی پیرایه گردیدن (زن)، بی مال گردیدن، بی ادب گردیدن، بیکار ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطف
تصویر عطف
((عَ طْ))
مایل شدن به چیزی، کلمه ای را به وسیله حرف ربط به کلمه قبلی ربط دادن، شیرازه کتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطف
تصویر عطف
((عِ طْ))
جانب، پهلو، کرانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطش
تصویر عطش
((عَ طَ))
تشنه شدن، تشنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطا
تصویر عطا
دهش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطر
تصویر عطر
خوشبویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطف
تصویر عطف
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره