جدول جو
جدول جو

معنی عطشه - جستجوی لغت در جدول جو

عطشه
(عَ طِ / طُ شَ)
زن تشنه. (از منتهی الارب). مؤنث عطش. (از اقرب الموارد). ج، عطشات. (منتهی الارب). و رجوع به عطش شود
لغت نامه دهخدا
عطشه
(عَ شَ)
یک دفعه تشنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطیه
تصویر عطیه
(دخترانه)
انعام، بخشش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اشنوشه، ستوسر، شنوسه،
کنایه از آنچه شبیه چیز دیگر باشد، کنایه از نتیجه، زاده، پرورده
عطسه زدن (کردن): خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن
عطسۀ صبح: کنایه از دمیدن صبح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
مهره ای که زنان با آن مردان را افسون کنند، مهرۀ افسون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرشه
تصویر عرشه
سطح بالای کشتی، هر جای مسطحی که از اطراف خود بلندتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، عتق، فغیاز، داشن، اعطا، احسان، صفد، بغیاز، سماحت، منحت، داشاد، داشات، جود، دهشت، بذل، داد و دهش، برمغاز، جدوا
فرهنگ فارسی عمید
(عِ رَ شَ)
جمع واژۀ عرش. رجوع به عرش شود، جمع واژۀ عرش. رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
گیاهی است شبیه به نی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ شَ شَ)
جمع واژۀ عش ّ (ع ش ش / ع ش ش) . رجوع به عش ّ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کِ شَ)
مؤنث عکش. رجوع به عکش شود.
- ، شجرۀ عکشه، درخت بسیارشاخ درهم پیچیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ / عَ بَ شَ)
سستی و غفلت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). به عبشه، ای غفله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
اسم المره است از مصدر عطف. رجوع به عطف شود، در فن تربیت اسب این کلمه به معنی نوعی بازگردانیدن ناگهانی اسب، به هنگام دوانیدن آن، مصطلح بوده است: مهترپیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کرّ و فرّ و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). بداند که عطفه ها چه باشد که دل به سوار دهد. (از آداب الحرب و الشجاعهچ سهیلی ص 214). اگر شمشیر را تازد هر دوپای او نرم تر کند و عطفه بر او تنگتر کند. (همان متن ص 215).
- عطفه کردن، در تداول جنگهای قدیم، ناگهان بازگشتن سوار و یا کژ بر دشمن تاختن: لشکر سلطان عطفه کردند و همه را مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). طاهر عطفه کرد و به ضربه او را از مرکب بینداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 199). نزدیک بود که فتحی برآید اما ابوعلی و فایق عطفه کردند و تقدیر باری تعالی موافق مراد ایشان آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 117). مصاف دادند لشکر مغول عطفه کردند و با بشریه آمدند از ناحیۀ دجیل. (جامع التواریخ رشیدی).
، مهره ای است افسون را که بدان زنان مردان را بند کنند از زنان دیگر. (از منتهی الارب). مهره ای است که زنان بوسیلۀ آن مردان را متمایل می کنند. (از اقرب الموارد) ، درختی است که بدان شاخ انگور آویخته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ / شِ)
سطحی که مرتفعتر از اطراف خود باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- عرشۀ کشتی، سطح بالای کشتی. (از فرهنگ فارسی معین). مرتفعترین جزء از کشتی که مردم در آنجا بنشینند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
اسم النوع است ازمصدر عطف. (از اقرب الموارد). رجوع به عطف شود، به معنی عطفه است. (از منتهی الارب). رجوع به عطفه شود، شاخه های انگور که بر آن درخت آویخته باشد. (منتهی الارب). اطراف مو که آویخته باشد. (از اقرب الموارد) ، درخت عصبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عصبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ فَ)
گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد و گاوان می خورند آنرا، و برخی از ریشه های آن را چون بر زن ’فارک’ و دشمن دارندۀ شوی بپاشند، زوج خود را دوست خواهد داشت. (از منتهی الارب). یک دانۀ عطف گویند، همان لبلاب است. (از اقرب الموارد). و رجوع به عطف شود. گیاهی است از تیره پنیرکیان که بعضی انواع آن بصورت درختچه و برخی بصورت درخت می باشند. برگهایش کامل و آرایش گلها بصورت آرایش گرزن است. در حدود 30 نوع از این گیاه شناخته شده است. گشت برگشت. برگشت. کست بر کست. سوادالهند. سوادالسند. سوادالاکراد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
منسوب به سوق العطش بغداد که برخی از محدثان به آنجا نسبت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به عطش (سوق العطش) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
احمد بن عبیدالله بن محمد بن حمزۀ عطشی بغدادی، مکنی به ابوبکر. محدث بود و از ابوسعید اعرابی و دیگران روایت کرده است. و ابوالحسن محمد بن احمد جوالیقی کوفی به سال 359 ه. ق. نزد او حدیث آموخته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
قوت و برتری بر دیگران.
لغت نامه دهخدا
(عَ شا)
مؤنث عطشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطشانه. زن تشنه. ج، عطاش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ شَ)
زمین بی آب. ج، معاطش. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین بی آب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیشه
تصویر عیشه
زیست زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطبه
تصویر عطبه
گیرانه، پاره پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
اتسه پارسی است این واژه برابر و هماهنگ آواز (اتس) است که از دهان بیرون می آید آنرا با ع و ط نوشته و تازی نما کرده اند (اورنگ سد در) شنوسک خفه خفه اشنوسه پرشنه ستوسه ستوسر آبیشکن، همخویی همرفتاری حرکتی که بر اثر هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود اشنوسه شنوسه، نتیجه محصول، تربیت شده مربی. یا عطسه چاه. صدایی که بسبب بانگ کردن از چاه بر آید. یا عطسه شب. صبح صادق. یا عطسه صبح. آفتاب. یا عطسه عنبرین. بوی خوش (از گل یا چیز دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطشی
تصویر عطشی
مونث عطشان تشنه: مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ما مهره ای که بدان زنان مهر شویان را به سوی خود بر انگیزند گشت برگشت از گیاهان، برگریشه برگ رشته مانندی که گیاهان بالا رونده با آن خود را به تنه درختان می چسبانند، پیچک پاپیچال
فرهنگ لغت هوشیار
عطلت در فارسی بیکار گی فرغیش، آسوده روز (روز تعطیل)، بیکاری بیکار ماندن، بی پیرایگی: در زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
جایزه، انعام، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبشه
تصویر عبشه
سستی، ارنگی (غفلت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
((عَ طْ فِ یا فَ))
مهره ای جادویی برای افسون کردن مرد تا پای بند زن خود باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
((عَ طْ س))
اشنوسه، هوایی که بر اثر سرماخوردگی یا هر نوع تحریک بینی به شدت و با سر و صدا از بینی خارج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
((عَ طَ فَ))
گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرشه
تصویر عرشه
((عَ رَ ش))
جمع عرش. در فارسی به معنای قسمت بالای کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
((عَ یِّ))
بخشش، چیزی که به کسی بخشیده شود، عطیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
اتسه
فرهنگ واژه فارسی سره