خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اشنوشه، ستوسر، شنوسه، کنایه از آنچه شبیه چیز دیگر باشد، کنایه از نتیجه، زاده، پرورده عطسه زدن (کردن): خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن عطسۀ صبح: کنایه از دمیدن صبح
خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اَشنوشه، سَتوسَر، شَنوسه، کنایه از آنچه شبیه چیز دیگر باشد، کنایه از نتیجه، زاده، پرورده عطسه زدن (کردن): خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن عطسۀ صبح: کنایه از دمیدن صبح
اسم المره است از مصدر عطف. رجوع به عطف شود، در فن تربیت اسب این کلمه به معنی نوعی بازگردانیدن ناگهانی اسب، به هنگام دوانیدن آن، مصطلح بوده است: مهترپیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کرّ و فرّ و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). بداند که عطفه ها چه باشد که دل به سوار دهد. (از آداب الحرب و الشجاعهچ سهیلی ص 214). اگر شمشیر را تازد هر دوپای او نرم تر کند و عطفه بر او تنگتر کند. (همان متن ص 215). - عطفه کردن، در تداول جنگهای قدیم، ناگهان بازگشتن سوار و یا کژ بر دشمن تاختن: لشکر سلطان عطفه کردند و همه را مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). طاهر عطفه کرد و به ضربه او را از مرکب بینداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 199). نزدیک بود که فتحی برآید اما ابوعلی و فایق عطفه کردند و تقدیر باری تعالی موافق مراد ایشان آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 117). مصاف دادند لشکر مغول عطفه کردند و با بشریه آمدند از ناحیۀ دجیل. (جامع التواریخ رشیدی). ، مهره ای است افسون را که بدان زنان مردان را بند کنند از زنان دیگر. (از منتهی الارب). مهره ای است که زنان بوسیلۀ آن مردان را متمایل می کنند. (از اقرب الموارد) ، درختی است که بدان شاخ انگور آویخته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
اسم المره است از مصدر عطف. رجوع به عطَف شود، در فن تربیت اسب این کلمه به معنی نوعی بازگردانیدن ناگهانی اسب، به هنگام دوانیدن آن، مصطلح بوده است: مهترپیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کرّ و فرّ و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). بداند که عطفه ها چه باشد که دل به سوار دهد. (از آداب الحرب و الشجاعهچ سهیلی ص 214). اگر شمشیر را تازد هر دوپای او نرم تر کند و عطفه بر او تنگتر کند. (همان متن ص 215). - عطفه کردن، در تداول جنگهای قدیم، ناگهان بازگشتن سوار و یا کژ بر دشمن تاختن: لشکر سلطان عطفه کردند و همه را مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). طاهر عطفه کرد و به ضربه او را از مرکب بینداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 199). نزدیک بود که فتحی برآید اما ابوعلی و فایق عطفه کردند و تقدیر باری تعالی موافق مراد ایشان آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 117). مصاف دادند لشکر مغول عطفه کردند و با بشریه آمدند از ناحیۀ دجیل. (جامع التواریخ رشیدی). ، مهره ای است افسون را که بدان زنان مردان را بند کنند از زنان دیگر. (از منتهی الارب). مهره ای است که زنان بوسیلۀ آن مردان را متمایل می کنند. (از اقرب الموارد) ، درختی است که بدان شاخ انگور آویخته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
سطحی که مرتفعتر از اطراف خود باشد. (فرهنگ فارسی معین). - عرشۀ کشتی، سطح بالای کشتی. (از فرهنگ فارسی معین). مرتفعترین جزء از کشتی که مردم در آنجا بنشینند. (از ناظم الاطباء)
سطحی که مرتفعتر از اطراف خود باشد. (فرهنگ فارسی معین). - عرشۀ کشتی، سطح بالای کشتی. (از فرهنگ فارسی معین). مرتفعترین جزء از کشتی که مردم در آنجا بنشینند. (از ناظم الاطباء)
اسم النوع است ازمصدر عطف. (از اقرب الموارد). رجوع به عطف شود، به معنی عطفه است. (از منتهی الارب). رجوع به عطفه شود، شاخه های انگور که بر آن درخت آویخته باشد. (منتهی الارب). اطراف مو که آویخته باشد. (از اقرب الموارد) ، درخت عصبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عصبه شود
اسم النوع است ازمصدر عطف. (از اقرب الموارد). رجوع به عطف شود، به معنی عَطفه است. (از منتهی الارب). رجوع به عَطفه شود، شاخه های انگور که بر آن درخت آویخته باشد. (منتهی الارب). اطراف مو که آویخته باشد. (از اقرب الموارد) ، درخت عَصبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عصبه شود
گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد و گاوان می خورند آنرا، و برخی از ریشه های آن را چون بر زن ’فارک’ و دشمن دارندۀ شوی بپاشند، زوج خود را دوست خواهد داشت. (از منتهی الارب). یک دانۀ عطف گویند، همان لبلاب است. (از اقرب الموارد). و رجوع به عطف شود. گیاهی است از تیره پنیرکیان که بعضی انواع آن بصورت درختچه و برخی بصورت درخت می باشند. برگهایش کامل و آرایش گلها بصورت آرایش گرزن است. در حدود 30 نوع از این گیاه شناخته شده است. گشت برگشت. برگشت. کست بر کست. سوادالهند. سوادالسند. سوادالاکراد. (فرهنگ فارسی معین)
گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد و گاوان می خورند آنرا، و برخی از ریشه های آن را چون بر زن ’فارک’ و دشمن دارندۀ شوی بپاشند، زوج خود را دوست خواهد داشت. (از منتهی الارب). یک دانۀ عَطَف گویند، همان لبلاب است. (از اقرب الموارد). و رجوع به عَطَف شود. گیاهی است از تیره پنیرکیان که بعضی انواع آن بصورت درختچه و برخی بصورت درخت می باشند. برگهایش کامل و آرایش گلها بصورت آرایش گرزن است. در حدود 30 نوع از این گیاه شناخته شده است. گشت برگشت. برگشت. کست بر کست. سوادالهند. سوادالسند. سوادالاکراد. (فرهنگ فارسی معین)
احمد بن عبیدالله بن محمد بن حمزۀ عطشی بغدادی، مکنی به ابوبکر. محدث بود و از ابوسعید اعرابی و دیگران روایت کرده است. و ابوالحسن محمد بن احمد جوالیقی کوفی به سال 359 ه. ق. نزد او حدیث آموخته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
احمد بن عبیدالله بن محمد بن حمزۀ عطشی بغدادی، مکنی به ابوبکر. محدث بود و از ابوسعید اعرابی و دیگران روایت کرده است. و ابوالحسن محمد بن احمد جوالیقی کوفی به سال 359 هَ. ق. نزد او حدیث آموخته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
اتسه پارسی است این واژه برابر و هماهنگ آواز (اتس) است که از دهان بیرون می آید آنرا با ع و ط نوشته و تازی نما کرده اند (اورنگ سد در) شنوسک خفه خفه اشنوسه پرشنه ستوسه ستوسر آبیشکن، همخویی همرفتاری حرکتی که بر اثر هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود اشنوسه شنوسه، نتیجه محصول، تربیت شده مربی. یا عطسه چاه. صدایی که بسبب بانگ کردن از چاه بر آید. یا عطسه شب. صبح صادق. یا عطسه صبح. آفتاب. یا عطسه عنبرین. بوی خوش (از گل یا چیز دیگر)
اتسه پارسی است این واژه برابر و هماهنگ آواز (اتس) است که از دهان بیرون می آید آنرا با ع و ط نوشته و تازی نما کرده اند (اورنگ سد در) شنوسک خفه خفه اشنوسه پرشنه ستوسه ستوسر آبیشکن، همخویی همرفتاری حرکتی که بر اثر هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود اشنوسه شنوسه، نتیجه محصول، تربیت شده مربی. یا عطسه چاه. صدایی که بسبب بانگ کردن از چاه بر آید. یا عطسه شب. صبح صادق. یا عطسه صبح. آفتاب. یا عطسه عنبرین. بوی خوش (از گل یا چیز دیگر)
مهره ما مهره ای که بدان زنان مهر شویان را به سوی خود بر انگیزند گشت برگشت از گیاهان، برگریشه برگ رشته مانندی که گیاهان بالا رونده با آن خود را به تنه درختان می چسبانند، پیچک پاپیچال
مهره ما مهره ای که بدان زنان مهر شویان را به سوی خود بر انگیزند گشت برگشت از گیاهان، برگریشه برگ رشته مانندی که گیاهان بالا رونده با آن خود را به تنه درختان می چسبانند، پیچک پاپیچال