جدول جو
جدول جو

معنی عطاردی - جستجوی لغت در جدول جو

عطاردی
(عُ رِ)
منسوب به عطارد. رجوع به عطارد شود
لغت نامه دهخدا
عطاردی
(عُ رِ)
احمد بن عبدالجبار بن محمد بن عمیر بن عطارد تمیمی عطاردی، مکنی به ابوبکر. از فاضلان کوفه است که به سال 177 هجری قمری در این شهر متولد شد و در بغداد حدیث گفت و مغازی ابن اسحاق را روایت می کرد، و ابن اثیر مورخ آن را از وی شنیده است. عطاردی به سال 272 هجری قمری در کوفه درگذشت. (از الاعلام زرکلی از تاریخ بغداد). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
عطاردی
(عُ رِ)
عطارد بودن، کنایه از دبیر بودن. دبیری کردن. منشیگری کردن، به مناسبت آنکه عطارد را دبیر فلک خوانند:
چو آفتاب ضمیرم عطاردی چه کنم
کلاه عاریتی را چرا سپارم سر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطارد
تصویر عطارد
(پسرانه)
نام نزدیکترین سیاره به خورشید در منظومه شمسی که نماد نویسندگی و سخن سرایی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مطارده
تصویر مطارده
حمله کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطارد
تصویر عطارد
نزدیک ترین سیاره به خورشید و کوچک ترین آن ها، تیر، دبیر فلک، دبیر آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ)
منسوب به عصیده. سازی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ طی ی)
فرج بزرگ زن. (از تاج العروس). شرم بزرگ زن. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
منسوب به عوارض. آنچه بعنوان عوارض گرفته شود. رجوع به عوارض شود، محل وصول و اخذ عوارض. رجوع به عوارض شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ دَ)
فرقه ای از خوارج اصحاب عبدالرحمن بن عجردند، دراعتقادات با ’نجدات’ یکسانند جز آنکه اینان گویندطفل از هر تکلیفی مبراست تا آنکه بعد از بلوغ اسلام آورد و واجب است که پس از بلوغ او را به اسلام دعوت کنند و نیز گویند اطفال مشرکان در آتش جهنم خواهند بود. عجارده بده فرقه منشعب شده اند: میمونیه، حمزیه، شعیبیه، حازمیه، اطرافیه، خلفیه، معلومیه، مجهولیه، صلتیه، ثعالبه. (از شرح مواقف از کشاف) ، عجارده اصحاب عبدالکریم بن عجرداند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
از عرفاء قرن سوم هجری و استاد عبدالله بن خفیف است. (از نامۀ دانشوران ج 4 ص 83)
لغت نامه دهخدا
به معنی تاجها، . و آن نام دو شهر است یک در قسمت و حدود جاد در طرف شرقی اردن. دیگری در قسمت افرائیم. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
اسماعیل بن عبدالرحمان، مکنی به ابوعثمان. محدث بودو به سال 465 ه. ق. تولد یافت. حدیث را نزد ابوبکرمحمد بن یحیی بن ابراهیم مزکی و ابوسعد عبدالرحمان بن منصور بن دامش آموخت. (از اللباب فی تهذیب الانساب). علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
نام طائفه ای بوده است به گیلان، سفیدرود (مأخوذ از نام طائفۀ مذکور)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُ لَ / لَ)
دروازۀ عطاران، یکی از هفت دروازۀ شهر بخارا بود. و چون قتیبه بن مسلم بدانجا راه یافت، از دروازۀ عطاران تا دروازۀ نون را به قبایل ربیعه و مضر و باقی مردم یمن داد. رجوع به شرح آثار و احوال رودکی، سعید نفیسی ص 82، 84 و 286 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ)
عطا دادن. بخشندگی:
در هیچ روزگار نباشد چو تو کریم
کاندر عطادهی نبرد هیچ روزگار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ طی ی)
شرمگاه زن که سست و نرم باشد، کون و است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
محمد بن خداداد، مکنی به ابوبکر. وی فقیه حنبلی بود و از ابی الخطاب محفوظبن احمدالکلوذانی فقه آموخت و از ابی الخطاب نصر بن احمدالبطر و ابی عبدالله النعالی و جز آنان حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی حدیث شنیده است. (از لباب الانساب ج 2 ص 93)
لغت نامه دهخدا
شاید از ’پا’ بمعنی پای، رجل و ’لیک’ ادات نسبت باشد، شم، چارق، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته، (لغت نامۀ اسدی)، پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته بموضع و در آذربایجان آنرا شم خوانند، (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)، پای افزار بود، به آذربایجان چارق خوانند، (فرهنگ اسدی چ تهران)، کفش و پای افزار چرمین، (برهان) :
از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی
موزۀ چینی میخواهم و اسپ تازی،
علی قرط اندکانی (از لغت نامۀ اسدی)،
، پاپیچ، پاتابه، لفافه، (برهان)، پای تابه را گویند و بتازی لفافه خوانندش، (اوبهی)، پاتابه باشد و در فرهنگ هندوشاه با بای تازی بمعنی پاافزار است، (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مطارده. مطاردت. بر یکدیگر حمله آوردن: و لشکر بر دو جانب آب سغد نزول کردند و جوانان لشکر بر سبیل مطارده کرّ و فرّی می نمودند. (جهانگشای جوینی) جوانان جنگجو از هر جانب یک یک در میدان آیند و بر سبیل مجادله و مطارده دستی بر هم اندازند. (جهانگشای جوینی). با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود. برنشست و مطارده و مجادلۀ بسیار نمود. (جهانگشای جوینی).
- مطارده کردن، بر یکدیگرحمله کردن: قومی آنجا بگذاشته بود تا اگربر عقب لشکری برسد ساعتی مطارده کنند چندانکه میان او و خصم مابینی حاصل آید. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مطاردت و مطارده شود
بر یکدیگر حمله بردن. (تاج المصادر بیهقی). حمله آوردن بر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد و طراد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
ابن عوف بن کعب. جدی است جاهلی از تمیم از عدنانیه. وکرب بن صفوان و بکیر بن وساج از نسل او بشمار آیند. (از الاعلام زرکلی به نقل از جمهره الانساب و اللباب)
ابن محمد. حاسب و منجم. او راست: کتاب الجفر الهندی. العمل بالاسطرلاب. العمل بذات الحلق. ترکیب الافلاک. المرایا المحرقه. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
ستاره ای است از ستاره های خنس در آسمان دوم. (منتهی الارب). ستاره ای است از خنس در آسمان ششم. و آن هم به صورت منصرف و هم غیرمنصرف بکار رفته است. (از اقرب الموارد). ستاره ای معروف که بر فلک دوم تابد و آن را دبیر فلک گویند. علم و عقل بدو تعلق دارد. و شرف او در سنبله و وبال او در قوس. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام ستاره ای است از سیارات که اورا دبیر فلک و تیر فلک گویند و جای او در دوم آسمان است. (دهار). ستاره ای است از کواکب سبعۀ سیاره، معنای آن ’نافذ در امور’ می باشد، لذا دبیر و کاتب را بدان نامیده اند. و آن در فلک دوم است پس از فلک قمر. و دور قرص آن 720 میل است. عطارد یک بیست ودوم زمین است. (از صبح الاعشی). اولین سیارۀ شمسی است و بیست بار از زمین کوچکتر است و دوری آن از خورشید 85 میلیون کیلومتر و مدت مدار آن گرد خورشید 88 شبانه روز و مدت دورۀ محوری آن 24 ساعت و پنج دقیقه است و آن از سیارات داخله است و خانه و بیت او دو برج جوزا و سنبله است و شرف آن در پانزدهمین درجۀ سنبله است. آن را ذوجسدین نیز نامند و بلاد روم بدان منسوب است و در علم احکام نجوم، رب روز چهارشنبه است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خدای موهومی بت پرستان قدیم و قاصد ملأ اعلی و خدائی که همواره معاون علم و تجارت بود و یونانیان وی را هرمیس، یعنی مفسر ارادۀ خدایان می نامیدند. (از قاموس کتاب مقدس). عطارد به موجب افسانۀیونانی پیامبر یا قاصد خدایان و حامی قاصدان و بازرگانان بوده است. تیر. زادوس. زادوش. زاودش. (ناظم الاطباء). کوچکترین سیارۀ منظومه شمسی است. قطر آن 3030 میل و یک برابر ونیم ماه می باشد. عین عملی را که ماه نسبت به زمین انجام می دهد عطارد با خورشید می کند. دوری آن از خورشید 36 میلیون میل است. از آنجا که این ستاره بسیار کوچک است در حرکت انتقالیش به دور خورشید فقط یک بار به دور خود می چرخد. مدت حرکت انتقالی آن 88 روز است. همیشه یک طرف ستارۀ مذکور به طرف خورشید است و یک سال و یک روز آن با هم مساوی هستند. سمتی که به طرف خورشید است بسیار داغ است بطوری که سرب و قلع آن به صورت مذاب می باشد. سمت دیگر آن بسیار سرد است بطوری که 200 الی 300 درجه زیر صفر فارنهایت است. این ستاره دارای اتمسفر یا هوای محاطی نیست و بدین جهت قابل سکونت نمی باشد. عطارد در نزد یونانیان رب النوع سخنوری و بازرگانی بوده است. و قدما عطارد را سیاره ای می دانستند که در فلک دوم (فلک عطارد) قرار داشت و آن را دبیر فلک می نامیدند. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به التفهیم ص 130 شود:
همان تیر و کیوان برابر شده ست
عطارد به برج دو پیکر شده ست.
فردوسی.
تو آسمانی و هنر تو عطارد است
و آن بی قرین لقای تو چون ماه آسمان.
منوچهری.
سیماب دختر است عطارد را
کیوان چو مادر است و سرب دختر.
ناصرخسرو.
دبیری ورای وزیری است یعنی
عطارد ورای قمر یافت مأوی.
خاقانی.
جوزا گریست خون که عطارد ببست نطق
عنقا بریخت پر که سلیمان گذاشت تخت.
خاقانی.
مرا اگر تو ندانی عطاردم داند
که من کیم ز سر کلک من چه کار آید.
خاقانی.
عطارد تلمیذ افادت او بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 255).
عطارد را قلم مسمار کردی
پرند زهره برتن خار کردی.
نظامی.
ثریا بر ندیمی خاص گشته
عطارد بر افق رقاص گشته.
نظامی.
عطارد کرده زاول خط جوزا
سوی مریخ شیرافکن تماشا.
نظامی.
چرخ گردان را قضا گمره کند
صد عطارد را قضا ابله کند.
مولوی.
عطارد مشتری باید متاع آسمانی را.
مولوی.
- عطاردحشمت، دارای حشمت و جاه و جلال بسیار. به حشمت عطارد: ناهید بهجت سپهر احتشام عطارد حشمت بهرام انتقام. (حبیب السیر چ طهران ج 3 ص 1).
- عطاردضمیر، تیزفهم: مشتری رأی عطاردضمیر. (حبیب السیر چ طهران ج 3 جزوه 4 ص 322).
- عطاردفطنه، زیرک و بافراست و تیزفهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
نام دوائی که آن را سنبل رومی گویند. (غیاث اللغات). و آن بیخی باشد به رنگ شبیه مامیران و به شکل مانند عصارون. (آنندراج). سنبل رومی است، و آن بیخی باشد به رنگ شبیه مامیران و به شکل مانند اسارون. (برهان قاطع). سنبل رومی. (مخزن الادویه) (تذکرۀ ضریر انطاکی). نوعی سنبل الطیب. سنبل اقلیطی، عطری که از سنبل اقلیطی به دست آید، جوشاندۀ سنبل اقلیطی که در طب قدیم مصرف می شد. (فرهنگ فارسی معین) ، به اصطلاح کیمیاگران، جمست است که یکی از فلزات باشد. (از غیاث اللغات) (آنندراج). به لغت اکسیریان، روح توتیا است و بعضی زیبق را به این اسم می خوانند. (تحفۀ حکیم مؤمن). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از خارصینی است. (از مفاتیح العلوم خوارزمی). به اصطلاح اهل صنعت زیبق است به اعتبار مناسبت طبیعت آن به طبیعت عطارد، که با هر کوکبی به مناسبت آن تأثیر می نماید و همچنین زیبق با هر فلزی و دوائی به مناسبت آن تأثیر می کند. (مخزن الادویه). سیماب. جیوه. (یادداشت مرحوم دهخدا). جمست. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به جمست شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطاری
تصویر عطاری
مازاری شغل و عمل عطار، محل کسب عطار عطار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
ستاره ایست از ستاره های خنس در آسمان دوم، نزدیکترین سیارات به خورشید و کوچکترین آنها در 88 روز یک دور بدور خورشید میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
حمله کردن بیکدیگر حمله و ر شدن، حمله: و لشکری را که همه بیاذق رقعه مطاردت مااند در پای پیل میفکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آپاردی
تصویر آپاردی
بی چشم ورو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجارده
تصویر عجارده
نام گروهی از رویگردانان (خوارج) پیروان عبد الکریم بن عجرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطارده
تصویر مطارده
بیکدیگر حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوارضی
تصویر عوارضی
جای دریافت عوارض، مأمور دریافت عوارض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطارد
تصویر عطارد
((عُ رُ یا رِ))
تیر، کوچک ترین سیاره منظومه شمسی و نزدیک ترین سیاره به خورشید، در اساطیر یونان، رب النّوع نویسندگی، در ادب فارسی دبیر فلک است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاردت
تصویر مطاردت
((مُ رِ دَ))
حمله کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطارد
تصویر عطارد
تیر
فرهنگ واژه فارسی سره
داروفروشی، دوافروشی، عطرفروشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیر، سنبل الطیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد