قبضۀ کمان. (منتهی الارب). مقبض قوس. (اقرب الموارد). ج، عضام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سرآماج و بیل گندم پاک کن که به صورت انگشتان سازند. (منتهی الارب). چوبی دارای انگشتان که گندم را بدان به باد دهند. (از اقرب الموارد). سراماج و افشون. (ناظم الاطباء) ، دمغزۀ شتر و اسب و بز کوهی نر. (منتهی الارب). عسیب اسب و شتر و بز کوهی. (از اقرب الموارد). ج، اءعضمه. عضم، تختۀ فدان که بر سرش آهن باشد، خطی در کوه که رنگش مخالف رنگ کوه باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
قبضۀ کمان. (منتهی الارب). مقبض قوس. (اقرب الموارد). ج، عِضام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سرآماج و بیل گندم پاک کن که به صورت انگشتان سازند. (منتهی الارب). چوبی دارای انگشتان که گندم را بدان به باد دهند. (از اقرب الموارد). سراماج و افشون. (ناظم الاطباء) ، دمغزۀ شتر و اسب و بز کوهی نر. (منتهی الارب). عسیب اسب و شتر و بز کوهی. (از اقرب الموارد). ج، اءَعضِمه. عُضم، تختۀ فدان که بر سرش آهن باشد، خطی در کوه که رنگش مخالف رنگ کوه باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
سر آماج چوبی است که گاو آهن را بدان بندند، کرباد بیل شانه مانندی که با آن گندم کوفته را باد دهند در مازندران به خرمن کر گفته می شود، دمغازه اسب، دمغازه اشتر، دستگیر کمان
سر آماج چوبی است که گاو آهن را بدان بندند، کرباد بیل شانه مانندی که با آن گندم کوفته را باد دهند در مازندران به خرمن کر گفته می شود، دمغازه اسب، دمغازه اشتر، دستگیر کمان
رایت، پرچم، بیرق، نشان، نشانه، در علوم ادبی نامی که شخص به آن معروف باشد، اسم خاص، مهتر، بزرگ تر قوم، پارچۀ بسته شده بر بالای چوبی که در مراسم عزاداری در جلو دستۀ عزاداران حمل می شود، نقش و نگار جامه علم به خون تازه (چرب) کردن: علم را به خون دشمن آغشته ساختن در جنگ علم روز: کنایه از صبح، آفتاب علم شدن: کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶) علم صبح: کنایه از روشنایی صبح علم کردن: راست کردن، افراشتن، برافراشتن، کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود، کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی، کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند، کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
رایت، پرچم، بیرق، نشان، نشانه، در علوم ادبی نامی که شخص به آن معروف باشد، اسم خاص، مهتر، بزرگ تر قوم، پارچۀ بسته شده بر بالای چوبی که در مراسم عزاداری در جلو دستۀ عزاداران حمل می شود، نقش و نگار جامه عَلَم به خون تازه (چرب) کردن: عَلَم را به خون دشمن آغشته ساختن در جنگ عَلَم روز: کنایه از صبح، آفتاب عَلَم شدن: کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مِثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶) عَلَم صبح: کنایه از روشنایی صبح عَلَم کردن: راست کردن، افراشتن، برافراشتن، کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود، کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی، کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند، کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
استخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، سخوٰان، ستخوٰان عظم رمیم: در علم زیست شناسی استخوان پوسیده عظم قحف: در علم زیست شناسی آهیانه عظم قص: در علم زیست شناسی استخوان سینه، جناغ سینه عظم غربالی: در علم زیست شناسی استخوان پرویزنی که بالای جمجمه قرار دارد
اُستِخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، سُخوٰان، سُتَخوٰان عَظم رمیم: در علم زیست شناسی استخوان پوسیده عَظم قحف: در علم زیست شناسی آهیانه عَظم قص: در علم زیست شناسی استخوان سینه، جناغ سینه عَظم غربالی: در علم زیست شناسی استخوان پرویزنی که بالای جمجمه قرار دارد
دانستن، یقین کردن، یقین، معرفت، دانش علم ازلی: علم الهی، علم غیب علم اسفل: حکمت طبیعی علم اوسط: علم ریاضی علم بیان: علمی که به وسیلۀ آن می توان فهمید کدام یک از طرق تعبیر واضح تر و برای ادای مقصود مناسب تر است، به عبارت دیگر علمی که شناخته می شود به آن ایراد معانی در انحای مختلف و آن شامل سه باب است، باب اول در تشبیه، باب دوم در مجاز و استعاره، باب سوم در کنایه علم حروف: علمی که از خواص و تاثیر حروف به طور مفرد یا مرکب بحث می کند و موضوع آن حروف هجا است، علم سیمیا علم الهی: علمی که دربارۀ ذات واجب الوجود بحث می کند حکمت الهی: علمی که دربارۀ ذات واجب الوجود بحث می کند، علم الهی علم غیب: علم بر امور پنهانی، غیب دانی، برای مثال حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صمّا (سعدی۲ - ۳۰۳) علم لاهوت: علمی که دربارۀ عقاید متعلق به خداوند و خداشناسی بحث می کند علم لدنی: مقابل علم مکتسب، دانش ذاتی، علم من لدن، علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود علم لدن: مقابل علم مکتسب، دانش ذاتی، علم من لدن، علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود، علم لدنی
دانستن، یقین کردن، یقین، معرفت، دانش عِلم ازلی: علم الهی، علم غیب عِلم اسفل: حکمتِ طبیعی عِلم اوسط: علم ریاضی عِلم بیان: علمی که به وسیلۀ آن می توان فهمید کدام یک از طرق تعبیر واضح تر و برای ادای مقصود مناسب تر است، به عبارت دیگر علمی که شناخته می شود به آن ایراد معانی در انحای مختلف و آن شامل سه باب است، باب اول در تشبیه، باب دوم در مجاز و استعاره، باب سوم در کنایه عِلم حروف: علمی که از خواص و تاثیر حروف به طور مفرد یا مرکب بحث می کند و موضوع آن حروف هجا است، علم سیمیا عِلم الهی: علمی که دربارۀ ذات واجب الوجود بحث می کند حکمت الهی: علمی که دربارۀ ذات واجب الوجود بحث می کند، عِلم الهی عِلم غیب: علم بر امور پنهانی، غیب دانی، برای مِثال حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صمّا (سعدی۲ - ۳۰۳) عِلم لاهوت: علمی که دربارۀ عقاید متعلق به خداوند و خداشناسی بحث می کند عِلم لدنی: مقابلِ علم مکتسب، دانش ذاتی، علم من لدن، علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود عِلم لدن: مقابلِ علم مکتسب، دانش ذاتی، علم من لدن، علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود، عِلم لدنی
تأنیت عضمز. (ازاقرب الموارد). رجوع به عضمز شود، زن زفت گنده پیر سطبر. (منتهی الارب). عجوز. (اقرب الموارد) ، درشت کج دهن، زن نیک زیرک زشت رخسار، و زن ناکس کوتاه بالا. (منتهی الارب) ، زن درشت ’لحی’ و داهیه، و گویند زن زشت روی و لئیم و کوتاه. (از اقرب الموارد)
تأنیت عضمز. (ازاقرب الموارد). رجوع به عضمز شود، زن زفت گنده پیر سطبر. (منتهی الارب). عجوز. (اقرب الموارد) ، درشت کج دهن، زن نیک زیرک زشت رخسار، و زن ناکس کوتاه بالا. (منتهی الارب) ، زن درشت ’لحی’ و داهیه، و گویند زن زشت روی و لئیم و کوتاه. (از اقرب الموارد)
زهداردشتی زیت دشتی از گیاهان زیتون درختچه ایست از تیره زیتونیان که آن را زیتون کوهی نیز نامند. برگهایش متقابل و دارای پهنک بزرگ و گلهایش کوچکند و دارای آرایش گرزن می باشند چند گونه از این گیاه در حوضه بحرالروم (مدیترانه) شرقی شناخته شده است. از این گیاه گلوکزیدی به نام فیلیرین استخراج می کنند که در طب مورد استفاده دارد زیتون کوهی زغبج
زهداردشتی زیت دشتی از گیاهان زیتون درختچه ایست از تیره زیتونیان که آن را زیتون کوهی نیز نامند. برگهایش متقابل و دارای پهنک بزرگ و گلهایش کوچکند و دارای آرایش گرزن می باشند چند گونه از این گیاه در حوضه بحرالروم (مدیترانه) شرقی شناخته شده است. از این گیاه گلوکزیدی به نام فیلیرین استخراج می کنند که در طب مورد استفاده دارد زیتون کوهی زغبج