جدول جو
جدول جو

معنی عضرن - جستجوی لغت در جدول جو

عضرن
(عِ رِ)
برزق است. (مخزن الادویه). رجوع به برزق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مرضی که در پایین دست و پای چهارپایان پیدا می شود و موها می ریزد و ترکیدگی ایجاد می کند
فرهنگ فارسی عمید
(عِ رِ)
عضرس است در معنی گیاهی که سبزی آن به سپیدی زند و... (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضرس شود، درخت خطمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خطمی بری. (الفاظ الادویه) (تحقۀ حکیم مؤمن). خطمی بری است که به یونانی بادر و به عربی شحم المرج نامند. (مخزن الادویه). خطمی صحرائی به یونانی البا و به عربی شحم المرج خوانند، و طبیخ آن رااگر با سرکه و زیت بر اعضا مالند منع مضرت گزندگان کند. (برهان). یک دانۀ آن را عضرسه گویند. (از اقرب الموارد) ، آب ایستاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بطنی است از یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عرن برآمدن در پای ستور. (از ناظم الاطباء). عرنت الدابه، آن چارپا دچار ’عرنه’ شد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ بُوو)
عران نهادن بر بینی شتر. (از منتهی الارب). برس اندر بینی شتر کردن. (تاج المصادر بیهقی). برس در بینی شتر کردن. (المصادر زوزنی). عرن البعیر، در بینی شتر ’عران’چوب قرار داد. (از اقرب الموارد) ، بدرد آمدن بینی از عران. (از منتهی الارب). عرن البعیر (بصیغۀ مجهول) ، شتر از درد بینی خود شکایت کرد بجهت ’عران’. (از اقرب الموارد) ، پی پیچیدن تیر را. (از ناظم الاطباء). عرن السهم، پی پیچید بر آن تیر. (از اقرب الموارد). رصف. رجوع به رصف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چیزی است در پهلوی دست و پای اسب نزدیک به زانو بمانند چرم می شود و روزبروز بلندتر می گردد. و عرب آن را اعظم السبق می گوید. بخور آن تب ربع را نافع است. (از برهان). اسم عربی زوایدی است که در حوالی سم و زانوی اسب و شتر باشد. در مزاج و افعال مانند سم است. و سائیدۀ او بقدر نیم درهم با سرکه جهت صرع رطوبی، و با آب سرد جهت جمیع سموم، و بخور او جهت اختناق رحم مفید است. و گویند چون صاحب تب ربع او را به قصد رفع تب از حیوان جدا کند، رفع تب او می شود. (مخزن الادویه) ، به لغت اهل شام، نوع سفید یوفاریقون است. (از مخزن الادویه). یوفاریقون ابیض. اوفاریقون ابیض
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
آب بسیار. (منتهی الارب). غمر. (اقرب الموارد) ، بوی طبیخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عرن. رجوع به عرن شود، دود. (منتهی الارب). دخان. (اقرب الموارد) ، درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب). درختی است به وسیلۀ آن دباغی کنند. (از اقرب الموارد) ، گوشت پخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریش گردن ستور. (منتهی الارب). ’عران’ که مرضی است. (از اقرب الموارد). رجوع به عران شود، بیماریی است که در پایین پای ستور برآیدو موی برافکند. یا کفتگی دست و پای ستور. یا درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا گردد. (منتهی الارب). شقاق، و آن ترکیدگی دست و پای آدمی و اسب و حیوانات دیگر است. (از برهان). عران، و آن مرضی است که انتهای پای ستور را فرامیگیرد و وی را از بین می برد، و گویند تشقق و شکافتگی است در دستها و پاهای ستور، و گویند آن سختی و ضخامتی است که در بندگاه پای اسب پدیدار گردد. (از اقرب الموارد). عرنه. (منتهی الارب). رجوع به عرنه و نیز به عرن شود:
دست را چون مرکب تیغ و قلم کردی مدار
نیست غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
جمع واژۀ عرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عرین شود، جمع واژۀ عرینه. (ناظم الاطباء). رجوع به عرینه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بوی طبیخ. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بوی طبیخ یا بطیخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
گورخر. (منتهی الارب). حمارالوحش. (اقرب الموارد) ، سرما. (از منتهی الارب). برد. (اقرب الموارد) ، یخچه. (منتهی الارب). برد. تگرگ. ژاله. (از اقرب الموارد).
- امثال:
ابرد من عضرس. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).
، آب سرد و شیرین. (منتهی الارب). آب سرد وگوارا. (از اقرب الموارد) ، برف. (منتهی الارب). ثلج. (از اقرب الموارد) ، برگ که صبح بر آن تری باشد، و برگ چسبیده بر سنگریزه در زیر آب. (منتهی الارب). برگ درخت که بر آن ژاله باشد، وگویند سبزیی است که بر سنگ چسبیده باشد و در آب خیس شده باشد. (از اقرب الموارد). عضارس. و رجوع به عضارس شود، گیاهی است که سبزی آن به سپیدی زند و سخت بردارد تری را. (منتهی الارب). عشب و گیاهی است اشهب که به سبزی زند، و ژاله و ’ندی’ را بسیار برمی دارد. (از اقرب الموارد). عضارس. عضرس. ج، عضارس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ / عِ رِ)
میان دو خصیه و دبر، حلقۀ دبر، سرین، یا استخوان برآمدۀ بالای دبر، خط که از ذکر تا دبر است. فلان أهلب العضرط، بر عضرط او موی بسیار است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
نوکر که فقط با طعام شکم خدمت کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مزدور. (منتهی الارب). اجیر. (اقرب الموارد) ، ناکس. (منتهی الارب). لئیم. (اقرب الموارد). عضارط و رجوع به عضارط شود. ج، عضارط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، عضاریط، عضارطه. (منتهی الارب) ، خادم و به دنبال کسی دونده. ج، عضاریط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
گیاهی است که در نان کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
خبر. سمعت عضره، خبری شنیدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عضه در حال رفع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضه و عضین شود، جمع واژۀ عضاهه. (ناظم الاطباء). رجوع به عضاهه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عضه در حال نصب وجر. عضون. پاره ها. (ترجمان القرآن جرجانی). پاره پاره. و یا سحر و کهانت: الذین جعلوا القرآن عضین. (قرآن 91/15) ، آنانکه ساختند قرآن را پاره پاره یعنی بخش کردند قرآن را به چندین وصف باز نمودند ازسحر و شعر و کهانت. (آنندراج). رجوع به عضه شود.
عضیوط (ع ی )
{{عربی، صفت}} آنکه وقت جماع حدث کند و گه اندازد، یا اینکه قبل از دخول انزال آیدش. (از منتهی الارب). رجوع به عظیوط شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَزْیْ)
آشکار کردن و بر زبان آوردن کلمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عارن
تصویر عارن
شیر جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضر
تصویر عضر
آشکار گفتن بر زبان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
هزار چشم سپید از گیاهان آب فراوان، دود، بوی پختنی، گوشت پخته، آماس خرده گاه دراسپ بیماری که در پایین پای ستور بر آید و موی برافکند یا کفتگی دست و پای ستور یا درشتی که در خرد گاه دست و پای اسب پیدا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
گور خر، تگرگ یخچه، آب خنک، سرما، برف انجل دشتی (انجل خطمی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
کرد و خورد کردی خوردی مزدوری که برابر خوراک کار کند پیرو بندم، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضین
تصویر عضین
جادوگری نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرن
تصویر عرن
((عَ رَ))
ترکیدگی دست و پای ستور
فرهنگ فارسی معین