جدول جو
جدول جو

معنی عضرم - جستجوی لغت در جدول جو

عضرم
(عِ رِ)
گیاهی است که در نان کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تضرم
تصویر تضرم
شعله ور شدن آتش، برافروخته شدن از خشم
فرهنگ فارسی عمید
(عِ لَ)
درخت نیل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
جانورکی است نیک سخت اندام که بر درخت میباشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
شترسخت اندام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مرد درشت خلقت. (منتهی الارب). الرجل الشدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شتر مادۀ درشت اندام. (منتهی الارب). ناقۀ صلب و سخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
فضلۀ شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَمْ مَ)
بخیل تنگدل و بدخوی. (منتهی الارب). بخیل. ضیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
برزق است. (مخزن الادویه). رجوع به برزق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
خبر. سمعت عضره، خبری شنیدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
سخت درشت. (منتهی الارب). خشن شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
نوکر که فقط با طعام شکم خدمت کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مزدور. (منتهی الارب). اجیر. (اقرب الموارد) ، ناکس. (منتهی الارب). لئیم. (اقرب الموارد). عضارط و رجوع به عضارط شود. ج، عضارط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، عضاریط، عضارطه. (منتهی الارب) ، خادم و به دنبال کسی دونده. ج، عضاریط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ / عِ رِ)
میان دو خصیه و دبر، حلقۀ دبر، سرین، یا استخوان برآمدۀ بالای دبر، خط که از ذکر تا دبر است. فلان أهلب العضرط، بر عضرط او موی بسیار است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
عضرس است در معنی گیاهی که سبزی آن به سپیدی زند و... (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضرس شود، درخت خطمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خطمی بری. (الفاظ الادویه) (تحقۀ حکیم مؤمن). خطمی بری است که به یونانی بادر و به عربی شحم المرج نامند. (مخزن الادویه). خطمی صحرائی به یونانی البا و به عربی شحم المرج خوانند، و طبیخ آن رااگر با سرکه و زیت بر اعضا مالند منع مضرت گزندگان کند. (برهان). یک دانۀ آن را عضرسه گویند. (از اقرب الموارد) ، آب ایستاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
گورخر. (منتهی الارب). حمارالوحش. (اقرب الموارد) ، سرما. (از منتهی الارب). برد. (اقرب الموارد) ، یخچه. (منتهی الارب). برد. تگرگ. ژاله. (از اقرب الموارد).
- امثال:
ابرد من عضرس. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).
، آب سرد و شیرین. (منتهی الارب). آب سرد وگوارا. (از اقرب الموارد) ، برف. (منتهی الارب). ثلج. (از اقرب الموارد) ، برگ که صبح بر آن تری باشد، و برگ چسبیده بر سنگریزه در زیر آب. (منتهی الارب). برگ درخت که بر آن ژاله باشد، وگویند سبزیی است که بر سنگ چسبیده باشد و در آب خیس شده باشد. (از اقرب الموارد). عضارس. و رجوع به عضارس شود، گیاهی است که سبزی آن به سپیدی زند و سخت بردارد تری را. (منتهی الارب). عشب و گیاهی است اشهب که به سبزی زند، و ژاله و ’ندی’ را بسیار برمی دارد. (از اقرب الموارد). عضارس. عضرس. ج، عضارس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بن دنب اسب و شتر. (منتهی الارب). عسیب اسب و شتر. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عضم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عضم شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
عکرم اللیل، سیاهی شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام مردی است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام اسب منذر بن اعلم، سجن عارم، زندانی است در کوفه که عبدالله بن زبیر را در آن زندانی کردند. (منتهی الارب)
ابن ابی سلم. بطنی از مرهبه بن دعام از صعب بن دومان بن بکیل از قحطانیه است. (معجم قبائل العرب ج 2 ص 701)
لقب ابوعثمان محمد بن فضل بصری
لغت نامه دهخدا
(عَ شَرْ رَ)
تیر درگذرنده. (منتهی الارب). رجوع به عشرب شود، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ)
چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، دریای بزرگ بسیارآب، هرچه بسیارباشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، جواد و بسیارعطا، مهتر و بردبار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خضارم، خضارمه، خضرمون
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
سرگین شیر بیشه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زبانه زدن آتش. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافروخته شدن از خشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خشم گرفتن. (آنندراج). برافروخته شدن از خشم بر کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سخت و شدید، سخت سرد: یوم عارم، روز سخت سرد، پلید. رجل عارم، مرد پلید، شوخ. (منتهی الارب) ، صبی عارم، کودک شادمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضرم
تصویر مضرم
آذر سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضرم
تصویر غضرم
زمین گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضرم
تصویر خضرم
چاه پر آب، دریای بزرگ مهتر بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضام
تصویر عضام
دم اسپ، دم اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
گور خر، تگرگ یخچه، آب خنک، سرما، برف انجل دشتی (انجل خطمی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
کرد و خورد کردی خوردی مزدوری که برابر خوراک کار کند پیرو بندم، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضلم
تصویر عضلم
نیلدار درخت نیل از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرم
تصویر عجرم
سخ نیرومند تهمتن: مرد، ستبر درشت، خپله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارم
تصویر عارم
سخت، روز سرد، مرد پلید، شوخ، بد خوی گزند رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضرم
تصویر تضرم
شعله ور شدن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکرم
تصویر عکرم
سیاهی شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضرم
تصویر تضرم
((تَ ضَ رُّ))
شعله ور شدن آتش، برافروخته شدن از خشم
فرهنگ فارسی معین