یاری کردن کسی را و مدد کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یاری کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، بر بازوی کسی زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر بازو زدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، دردناک گردیدن بازوی کسی. فعل آن مجهول بکار رود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دردمند شدن بازو. (المصادرزوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، خسته کردن پالان بازوی شتر را. (از منتهی الارب). گزیدن ’قتب’ شتر را و زخم کردن وی را. (از اقرب الموارد) ، آمدن رکائب را از جانب اعضاد آنها و گرد کردن آن را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر بازو بستن چیزی را. (از منتهی الارب) ، سخت و قوی بازو شدن، بازو گرفته نشاندن گشن ماده را، بریدن درخت را. (از منتهی الارب). درخت از بن بریدن. (المصادر زوزنی). درخت بریدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عضد الشجره، درخت را به وسیلۀ معضد قطع کرد. (از اقرب الموارد). و چنین درختی را شجر معضود گویند. (از منتهی الارب)
یاری کردن کسی را و مدد کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یاری کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، بر بازوی کسی زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر بازو زدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، دردناک گردیدن بازوی کسی. فعل آن مجهول بکار رود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دردمند شدن بازو. (المصادرزوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، خسته کردن پالان بازوی شتر را. (از منتهی الارب). گزیدن ’قتب’ شتر را و زخم کردن وی را. (از اقرب الموارد) ، آمدن رکائب را از جانب اعضاد آنها و گرد کردن آن را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر بازو بستن چیزی را. (از منتهی الارب) ، سخت و قوی بازو شدن، بازو گرفته نشاندن گشن ماده را، بریدن درخت را. (از منتهی الارب). درخت از بن بریدن. (المصادر زوزنی). درخت بریدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عضد الشجره، درخت را به وسیلۀ معضد قطع کرد. (از اقرب الموارد). و چنین درختی را شجر معضود گویند. (از منتهی الارب)
بازو که میان مرفق و کتف باشد. (منتهی الارب). بازو. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). ساعد، وآن از مرفق و آرنج است تا کتف. و بنی تمیم آن را مذکر دارند و تهامه مؤنث. (از اقرب الموارد). قسمتی ازدست مابین شانه و آرنج. (فرهنگ فارسی معین). عضد. عضد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عضد. عضد. عضد. (منتهی الارب). ج، أعضاد، أعضد. (اقرب الموارد) : قال سنشد عضدک بأخیک و نجعل لکما سلطانا. (قرآن 35/28) ، گفت بازوی ترا به برادرت خواهیم بست و برای شما قدرتی قرار خواهیم داد، یار و یاریگر. (دهار). یار. (ترجمان القرآن جرجانی) :فت ّ فی عضده، شکست همراهی اعوان او را و جدا گردانید او را از ایشان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و ما کنت متخذالمضلین عضدا. (قرآن 51/18) ، و گمراه کنندگان را مددکار و یاور نگرفته بودم. خواب بیداریت آن دان ای عضد که ببیند خفته کو در خواب شد. مولوی. که من این را بس شنیدم کهنه شد چیز دیگر گو بجز آن ای عضد. مولوی. ، آنچه از ساختمان و غیره اطراف هر چیز باشد، مانند تخته سنگهایی که در اطراف کنارۀ حوض نصب میشود. (از اقرب الموارد). عضد. و رجوع به عضد شود، عضد الطریق، کناره و ناحیۀ راه. (از اقرب الموارد)
بازو که میان مرفق و کتف باشد. (منتهی الارب). بازو. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). ساعد، وآن از مرفق و آرنج است تا کتف. و بنی تمیم آن را مذکر دارند و تهامه مؤنث. (از اقرب الموارد). قسمتی ازدست مابین شانه و آرنج. (فرهنگ فارسی معین). عَضِد. عُضُد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عَضد. عَضَد. عِضد. (منتهی الارب). ج، أعضاد، أعضُد. (اقرب الموارد) : قال سنشد عضدک بأخیک و نجعل لکما سلطانا. (قرآن 35/28) ، گفت بازوی ترا به برادرت خواهیم بست و برای شما قدرتی قرار خواهیم داد، یار و یاریگر. (دهار). یار. (ترجمان القرآن جرجانی) :فَت ّ فی عضده، شکست همراهی اعوان او را و جدا گردانید او را از ایشان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و ما کنت متخذالمضلین عضدا. (قرآن 51/18) ، و گمراه کنندگان را مددکار و یاور نگرفته بودم. خواب بیداریت آن دان ای عضد که ببیند خفته کو در خواب شد. مولوی. که من این را بس شنیدم کهنه شد چیز دیگر گو بجز آن ای عضد. مولوی. ، آنچه از ساختمان و غیره اطراف هر چیز باشد، مانند تخته سنگهایی که در اطراف کنارۀ حوض نصب میشود. (از اقرب الموارد). عَضَد. و رجوع به عضد شود، عضد الطریق، کناره و ناحیۀ راه. (از اقرب الموارد)
بازو. (منتهی الارب). عضد. رجوع به عضد شود، درخت بریده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیماریی است در بازوی شتر و در بازوی ستور. (منتهی الارب). بیماریی در بازوهای شتر. (از اقرب الموارد) ، آنچه از ساختمان و غیره اطراف هر چیز باشد. (از اقرب الموارد). عضد. رجوع به عضد شود
بازو. (منتهی الارب). عَضُد. رجوع به عضُد شود، درخت بریده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیماریی است در بازوی شتر و در بازوی ستور. (منتهی الارب). بیماریی در بازوهای شتر. (از اقرب الموارد) ، آنچه از ساختمان و غیره اطراف هر چیز باشد. (از اقرب الموارد). عَضُد. رجوع به عَضُد شود
مغیث الدین فناخسرو ابوشجاع بن رکن الدوله حسن پادشاه مقتدر سلسلۀ آل بویه. عمادالدوله در سال 338 هجری قمری جانشینی خود و امارت فارس را به عضدالدوله تفویض نمود. عضدالدوله چون به سال 338 ه. ق. / 949م. به امارت رسید در آغاز بلامنازع بود و اعیان و بزرگان کشور نسبت به وی کمال احترام را مرعی میداشتند و آرامش در قلمرو او حکمفرما بود. حکومت اصفهان و حوالی آن را در آن زمان پدر وی، رکن الدوله داشت و اهواز و خوزستان و بغداد تحت نفوذ عم او معزالدوله بود، حکومت کرمان و قسمت جنوب شرقی ایران نیز با یکی از عمال آل بویه موسوم به محمد بن الیاس بود و وی در طریق بندگی و اطاعت نسبت به عضدالدوله راه دوستی و وداد می سپرد. اما این آرامش دیری نپائید. در سال 357 هجری قمری فرستادۀ وی یاسعبن محمد اسماعیل در کرمان از در شورش و طغیان درآمد و دست تجاوز به متصرفات عضدالدوله زد. عضدالدوله با شنیدن این خبر پسر خود ابوالفوارس را با گروهی از لشکریان به کرمان فرستاد واو بر یاسع غلبه کرد و ف تنه کرمان را خواباند. سپس عضدالدوله بر عمان تاخت و آنجا را نیز ضمیمۀ متصرفات خود کرد. معزالدوله در 356 هجری قمری درگذشت. و پیش از مرگ پسر خود بختیار (عزالدوله) را به جانشینی خود تعیین کرد و به او وصیت کرد که از پسر عم خود عضدالدوله اطاعت کند و در امور مملکت با او مشورت نماید. بختیار برخلاف نصیحت پدر مشغول لهو و لعب گردید. در همان اوقات ابوالفرج که حکمرانی عمان را داشت، آن حدود را به عضدالدوله واگذاشت و در سال 357 هجری قمری این امیر کرمان را از آل الیاس گرفت. رفتار جاهلانۀ بختیار با ترکان در بغداد موجب قیام رئیس آنان سبکتکین نام گردید و این شخص در غیاب وی منزل او را محاصره کرد و اتباع و اقوامش را دستگیر کرد و بغداد را در تصرف خویش درآورد. عزالدوله از اهواز به واسط رفت. طولی نکشید که سبکتکین درگذشت و ریاست ترکان بغداد به الپتکین نام رسید و او کار بر عزالدوله سخت گرفت بطوری که مجبور شد از رکن الدوله و عضدالدوله یاری بخواهد. عضدالدوله در سال 364 هجری قمری به طرف بغداد حرکت کرد و آن شهر را از ترکان گرفت ولی طمع در دارالخلافه بست و به تدابیر مخصوص عزالدوله را به استعفا واداشت و او را دستگیر ساخت. چون این خبر به رکن الدوله رسیدخود را از سریر بر زمین افکند و از خوردن و آشامیدن دست کشید و از شدت غم به مرضی مبتلی شد که دیگر از آن خلاص نگردید. وی برای گوشمالی پسر خود عزم تسخیر بغداد کرد. عضدالدوله برای جلب رضایت پدر رسولی به دربار او به ری فرستاد، و چون رسول شروع به اظهار مطلب کرد، رکن الدوله دست به نیزه زد و خواست او را به قتل رساند، ولی چون غضبش تسکین یافت ضمن پیامی پسرش رااز اینکه به خاطر چند درهمی که خرج کرده و از این بابت بر او و برادرزاده اش منت نهاده و طمع در املاک اوکرده است سخت نکوهش کرد. عضدالدوله چون از حال پدر آگاه شد چاره جز این ندید که بغداد را به عزالدوله واگذارد و به فارس مراجعت کند. در سنۀ 366 هجری قمری رکن الدوله درگذشت و قبل از فوتش عذر پسر را پذیرفت و او را جانشین خود کرد، همدان و اطراف آن را به فخرالدوله، و اصفهان را به مؤیدالدوله (دو پسر دیگر) تفویض نمود و بدانان نصیحت کرد که پس از وی از عضدالدوله اطاعت کنند و ترک هرگونه خلاف و نفاقی نمایند. عضدالدوله معروفترین امیر آل بویه است و در طول سلطنت خویش در فتح بلاد و آبادی شهرها و ساختن کاخها همت گماشت. اقتدار او از سواحل دریای عمان تا شام و حدود مصر مسلم گردید و نخستین بار در بغداد خطبه به نام او خواندند. عضدالدوله به سال 372 هجری قمری / 982م. به واسطۀ شدت مرض صرع جهان را بدرود گفت و فوت او در مجامع و طبقات مختلف اثری عظیم بخشید، چه این امیر مردی بود عاقل، فاضل، با سیاست، باهیبت، طرفدار فضلا و دانشمندان، مروج علم و معرفت، آبادکننده شهرها و دستگیر ضعفا. خود شخصاً با علما و فضلا مباحثه می کرد و از این جهت بارگاهش مجمع دانشمندان گردید و کتابهای بسیاری به نام او نوشته اند. عضدالدوله شیعی مذهب بود و در عین حال همه ادیان و مذاهب را محترم می شمرد و فقرای آنان را مورد رأفت قرار می داد. و بند امیر در فارس نیز از آثار اوست. جنازه وی را در جوار حرم علی بن ابی طالب (ع) به خاک سپردند. (از فرهنگ فارسی معین). برای اطلاع از شرح حال مفصل عضدالدوله رجوع به تاریخ مفصل ایران، عباس اقبال و الاعلام زرکلی ج 5 و الکامل ابن اثیر ج 8 و الاّثار الباقیۀ بیرونی ص 133 و بغیه الوعاه و سیرالنبلاء و نیز رجوع به فناخسرو شود
مغیث الدین فناخسرو ابوشجاع بن رکن الدوله حسن پادشاه مقتدر سلسلۀ آل بویه. عمادالدوله در سال 338 هجری قمری جانشینی خود و امارت فارس را به عضدالدوله تفویض نمود. عضدالدوله چون به سال 338 هَ. ق. / 949م. به امارت رسید در آغاز بلامنازع بود و اعیان و بزرگان کشور نسبت به وی کمال احترام را مرعی میداشتند و آرامش در قلمرو او حکمفرما بود. حکومت اصفهان و حوالی آن را در آن زمان پدر وی، رکن الدوله داشت و اهواز و خوزستان و بغداد تحت نفوذ عم او معزالدوله بود، حکومت کرمان و قسمت جنوب شرقی ایران نیز با یکی از عمال آل بویه موسوم به محمد بن الیاس بود و وی در طریق بندگی و اطاعت نسبت به عضدالدوله راه دوستی و وداد می سپرد. اما این آرامش دیری نپائید. در سال 357 هجری قمری فرستادۀ وی یاسعبن محمد اسماعیل در کرمان از در شورش و طغیان درآمد و دست تجاوز به متصرفات عضدالدوله زد. عضدالدوله با شنیدن این خبر پسر خود ابوالفوارس را با گروهی از لشکریان به کرمان فرستاد واو بر یاسع غلبه کرد و ف تنه کرمان را خواباند. سپس عضدالدوله بر عمان تاخت و آنجا را نیز ضمیمۀ متصرفات خود کرد. معزالدوله در 356 هجری قمری درگذشت. و پیش از مرگ پسر خود بختیار (عزالدوله) را به جانشینی خود تعیین کرد و به او وصیت کرد که از پسر عم خود عضدالدوله اطاعت کند و در امور مملکت با او مشورت نماید. بختیار برخلاف نصیحت پدر مشغول لهو و لعب گردید. در همان اوقات ابوالفرج که حکمرانی عمان را داشت، آن حدود را به عضدالدوله واگذاشت و در سال 357 هجری قمری این امیر کرمان را از آل الیاس گرفت. رفتار جاهلانۀ بختیار با ترکان در بغداد موجب قیام رئیس آنان سبکتکین نام گردید و این شخص در غیاب وی منزل او را محاصره کرد و اتباع و اقوامش را دستگیر کرد و بغداد را در تصرف خویش درآورد. عزالدوله از اهواز به واسط رفت. طولی نکشید که سبکتکین درگذشت و ریاست ترکان بغداد به الپتکین نام رسید و او کار بر عزالدوله سخت گرفت بطوری که مجبور شد از رکن الدوله و عضدالدوله یاری بخواهد. عضدالدوله در سال 364 هجری قمری به طرف بغداد حرکت کرد و آن شهر را از ترکان گرفت ولی طمع در دارالخلافه بست و به تدابیر مخصوص عزالدوله را به استعفا واداشت و او را دستگیر ساخت. چون این خبر به رکن الدوله رسیدخود را از سریر بر زمین افکند و از خوردن و آشامیدن دست کشید و از شدت غم به مرضی مبتلی شد که دیگر از آن خلاص نگردید. وی برای گوشمالی پسر خود عزم تسخیر بغداد کرد. عضدالدوله برای جلب رضایت پدر رسولی به دربار او به ری فرستاد، و چون رسول شروع به اظهار مطلب کرد، رکن الدوله دست به نیزه زد و خواست او را به قتل رساند، ولی چون غضبش تسکین یافت ضمن پیامی پسرش رااز اینکه به خاطر چند درهمی که خرج کرده و از این بابت بر او و برادرزاده اش منت نهاده و طمع در املاک اوکرده است سخت نکوهش کرد. عضدالدوله چون از حال پدر آگاه شد چاره جز این ندید که بغداد را به عزالدوله واگذارد و به فارس مراجعت کند. در سنۀ 366 هجری قمری رکن الدوله درگذشت و قبل از فوتش عذر پسر را پذیرفت و او را جانشین خود کرد، همدان و اطراف آن را به فخرالدوله، و اصفهان را به مؤیدالدوله (دو پسر دیگر) تفویض نمود و بدانان نصیحت کرد که پس از وی از عضدالدوله اطاعت کنند و ترک هرگونه خلاف و نفاقی نمایند. عضدالدوله معروفترین امیر آل بویه است و در طول سلطنت خویش در فتح بلاد و آبادی شهرها و ساختن کاخها همت گماشت. اقتدار او از سواحل دریای عمان تا شام و حدود مصر مسلم گردید و نخستین بار در بغداد خطبه به نام او خواندند. عضدالدوله به سال 372 هجری قمری / 982م. به واسطۀ شدت مرض صرع جهان را بدرود گفت و فوت او در مجامع و طبقات مختلف اثری عظیم بخشید، چه این امیر مردی بود عاقل، فاضل، با سیاست، باهیبت، طرفدار فضلا و دانشمندان، مروج علم و معرفت، آبادکننده شهرها و دستگیر ضعفا. خود شخصاً با علما و فضلا مباحثه می کرد و از این جهت بارگاهش مجمع دانشمندان گردید و کتابهای بسیاری به نام او نوشته اند. عضدالدوله شیعی مذهب بود و در عین حال همه ادیان و مذاهب را محترم می شمرد و فقرای آنان را مورد رأفت قرار می داد. و بند امیر در فارس نیز از آثار اوست. جنازه وی را در جوار حرم علی بن ابی طالب (ع) به خاک سپردند. (از فرهنگ فارسی معین). برای اطلاع از شرح حال مفصل عضدالدوله رجوع به تاریخ مفصل ایران، عباس اقبال و الاعلام زرکلی ج 5 و الکامل ابن اثیر ج 8 و الاَّثار الباقیۀ بیرونی ص 133 و بغیه الوعاه و سیرالنبلاء و نیز رجوع به فناخسرو شود
عبدالرحمان بن احمد (مولانا...) دانشمند ایرانی قرن هشتم هجری. تولد او درقصبۀ ایج (فارس) پایتخت قدیم ولایت شبانکاره بود. واو به یک واسطه شاگرد ناصرالدین بیضاوی محسوب می شود. وی از جمله پنج تنی است که خواجه حافظ گوید فارس در عهد شاه شیخ ابواسحاق اینجو به وجود آنان مزین بود. عضدالدین دارای مشرب تصوف بود و در حکمت و کلام و مذهب و اخلاق مهارت داشت. برای شرح بیشتر رجوع به تاریخ مغول، عباس اقبال ص 510 و نیز به عبدالرحمان (ابن احمد...) در همین لغت نامه و فرهنگ فارسی معین شود
عبدالرحمان بن احمد (مولانا...) دانشمند ایرانی قرن هشتم هجری. تولد او درقصبۀ ایج (فارس) پایتخت قدیم ولایت شبانکاره بود. واو به یک واسطه شاگرد ناصرالدین بیضاوی محسوب می شود. وی از جمله پنج تنی است که خواجه حافظ گوید فارس در عهد شاه شیخ ابواسحاق اینجو به وجود آنان مزین بود. عضدالدین دارای مشرب تصوف بود و در حکمت و کلام و مذهب و اخلاق مهارت داشت. برای شرح بیشتر رجوع به تاریخ مغول، عباس اقبال ص 510 و نیز به عبدالرحمان (ابن احمد...) در همین لغت نامه و فرهنگ فارسی معین شود
علی رضا قاجار. رئیس ایل قاجار و ازرجال اواخر دورۀ قاجاریه. پس از خلع محمدعلی شاه قاجار، پسر دوازده ساله اش احمد میرزا از طرف ملیون به سلطنت رسید و عضدالملک به نیابت سلطنت تعیین شد، و پس از فوت او در رمضان سال 1328 هجری قمری ابوالقاسم خان ناصرالملک نایب السلطنه گردید. (فرهنگ فارسی معین)
علی رضا قاجار. رئیس ایل قاجار و ازرجال اواخر دورۀ قاجاریه. پس از خلع محمدعلی شاه قاجار، پسر دوازده ساله اش احمد میرزا از طرف ملیون به سلطنت رسید و عضدالملک به نیابت سلطنت تعیین شد، و پس از فوت او در رمضان سال 1328 هجری قمری ابوالقاسم خان ناصرالملک نایب السلطنه گردید. (فرهنگ فارسی معین)
داس درخت بر. (منتهی الارب) (آنندراج). داس و یا شمشیرمانندی که بدان درخت می برند. ج، معاضد. (ناظم الاطباء). دهره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیف که خوار داشته شود به درخت بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). شمشیری که به درخت بریدن مستعمل شده باشد. ج، معاضد. (ازاقرب الموارد). و رجوع به معضاد شود، بازوبند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، توشه دان مسافر که بر بازو افکند. ج، معاضد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
داس درخت بر. (منتهی الارب) (آنندراج). داس و یا شمشیرمانندی که بدان درخت می برند. ج، معاضد. (ناظم الاطباء). دهره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیف که خوار داشته شود به درخت بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). شمشیری که به درخت بریدن مستعمل شده باشد. ج، معاضد. (ازاقرب الموارد). و رجوع به معضاد شود، بازوبند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، توشه دان مسافر که بر بازو افکند. ج، معاضد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
منسوب به عضدالدولۀ دیلمی. رجوع به عضدالدولۀ دیلمی شود. - بند عضدی، بندی است در حوالی شیرازکه در زمان عضدالدولۀ دیلمی برای مشروب کردن اراضی کربال علیا و سفلی ساخته شد و به بند امیر شهرت دارد: بند عضدی که در جهان مثل آن عمارت نیست از محکمی و نیکوئی ولایت کربال علیا را آب می دهد. (نزهه القلوب ج 3 ص 219). از یزدخواست راه زمستان به بند عضدی رود بدست چپ و راه تابستان بدست راست به کوشک زرد. (نزهه القلوب ج 3 ص 185). رجوع به بند امیر شود. - سقلاطون عضدی، سقلاطون نوعی جامه و یا ماهوت دورواست، و در ترجمه تاریخ یمینی آن را با نسبت به عضدی ذکر کرده است و در حاشیۀ کتاب نویسد بهتر از همه قسم سقلاطون آن بود که عضدالدوله اختیار کرده بود: و پنجاه تخت جامه ملون از جامه های تستری و سقلاطون عضدی حله های فخری... (ترجمه تاریخ یمینی ص 181)
منسوب به عضدالدولۀ دیلمی. رجوع به عضدالدولۀ دیلمی شود. - بند عضدی، بندی است در حوالی شیرازکه در زمان عضدالدولۀ دیلمی برای مشروب کردن اراضی کربال علیا و سفلی ساخته شد و به بند امیر شهرت دارد: بند عضدی که در جهان مثل آن عمارت نیست از محکمی و نیکوئی ولایت کربال علیا را آب می دهد. (نزهه القلوب ج 3 ص 219). از یزدخواست راه زمستان به بند عضدی رود بدست چپ و راه تابستان بدست راست به کوشک زرد. (نزهه القلوب ج 3 ص 185). رجوع به بند امیر شود. - سقلاطون عضدی، سقلاطون نوعی جامه و یا ماهوت دورواست، و در ترجمه تاریخ یمینی آن را با نسبت به عضدی ذکر کرده است و در حاشیۀ کتاب نویسد بهتر از همه قسم سقلاطون آن بود که عضدالدوله اختیار کرده بود: و پنجاه تخت جامه ملون از جامه های تستری و سقلاطون عضدی حله های فخری... (ترجمه تاریخ یمینی ص 181)
احمد میرزا بن فتحعلی شاه قاجار، شاهزادۀ قاجاری و از رجال قرن سیزدهم هجری در ایران. وی پدر سپهسالار وجیه الدوله میرزا و مؤلف ’تاریخ عضدی’ است. (از فرهنگ فارسی معین)
احمد میرزا بن فتحعلی شاه قاجار، شاهزادۀ قاجاری و از رجال قرن سیزدهم هجری در ایران. وی پدر سپهسالار وجیه الدوله میرزا و مؤلف ’تاریخ عضدی’ است. (از فرهنگ فارسی معین)