جدول جو
جدول جو

معنی عضد

عضد
(عَضُ)
بازو که میان مرفق و کتف باشد. (منتهی الارب). بازو. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). ساعد، وآن از مرفق و آرنج است تا کتف. و بنی تمیم آن را مذکر دارند و تهامه مؤنث. (از اقرب الموارد). قسمتی ازدست مابین شانه و آرنج. (فرهنگ فارسی معین). عضد. عضد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عضد. عضد. عضد. (منتهی الارب). ج، أعضاد، أعضد. (اقرب الموارد) : قال سنشد عضدک بأخیک و نجعل لکما سلطانا. (قرآن 35/28) ، گفت بازوی ترا به برادرت خواهیم بست و برای شما قدرتی قرار خواهیم داد، یار و یاریگر. (دهار). یار. (ترجمان القرآن جرجانی) :فت ّ فی عضده، شکست همراهی اعوان او را و جدا گردانید او را از ایشان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و ما کنت متخذالمضلین عضدا. (قرآن 51/18) ، و گمراه کنندگان را مددکار و یاور نگرفته بودم.
خواب بیداریت آن دان ای عضد
که ببیند خفته کو در خواب شد.
مولوی.
که من این را بس شنیدم کهنه شد
چیز دیگر گو بجز آن ای عضد.
مولوی.
، آنچه از ساختمان و غیره اطراف هر چیز باشد، مانند تخته سنگهایی که در اطراف کنارۀ حوض نصب میشود. (از اقرب الموارد). عضد. و رجوع به عضد شود، عضد الطریق، کناره و ناحیۀ راه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا