جدول جو
جدول جو

معنی عضارف - جستجوی لغت در جدول جو

عضارف
(عَ رِ)
جمع واژۀ عضرفوط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عضرفوط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عارف
تصویر عارف
(پسرانه)
دانا، آگاه، آنکه از راه تهذیب نفس و تفکر به معرفت خداوند دست می یابد، نام شاعر ایرانی قرن چهاردهم، عارف قزوینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عوارف
تصویر عوارف
جمع واژۀ عارفه، مؤنث واژۀ عارف، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارف
تصویر عارف
شناسنده، دانا، در تصوف کسی که خدا او را به مرتبۀ شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، کسی که عبادت حق را از آن جهت می کند که او را مستحق عبادت می داند نه از جهت امید ثواب یا خوف از عقاب، کسی که برای رسیدن به معرفت خداوند خود را ریاضت می دهد، حکیم ربانی، برای مثال عاصیان از گناه توبه کنند / عارفان از عبادت استغفار (سعدی - ۸۶)، صبور، شکیبا
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
دانا و شناسنده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح عرفانی) آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام بطریق حال و مکاشفه بر او ظاهر شده باشد نه بمجرد علم و معرفت حال. جنید گوید: عارف کسی است که حق از سر او گویا و خود ساکت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997). ابوتراب نخشبی گوید: عارف کسی است که چیزی او را مکدر نگرداند و گفته شده است که عارف کسی است که از وجود مجازی خویش محو و فانی گشته باشد. (شرح کلمات باباطاهر ص 50) (لمع صص 35- 39). و گفته شده است که عارف کسی است که عبادت حق را ازآن جهت انجام میدهد که او را مستحق عبادت میداند نه از جهت امید ثواب و خوف از عقاب. (مصباح الهدایه ص 85). و گفته شده است که عارف کسی است که دنیا بر او تنگ باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997) :
عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ
نه چو زنبور کزو شورش و غوغا شنوند.
خاقانی.
چون نظر از بینش توفیق ساخت
عارف خود گشت و خدا را شناخت.
نظامی.
صورت حال عارفان دلق است
اینقدر بس چو روی در خلق است.
سعدی (گلستان).
عابدان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار.
سعدی (گلستان).
تمنا کند عارف پاکباز
بدریوزه از خویشتن ترک آز.
سعدی (بوستان).
، مقابل عامی:
بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی به رقص برجستند.
سعدی.
، شکیبا. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عضارس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عضارس شود، جمع واژۀ عضرس. (اقرب الموارد). رجوع به عضرس شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
عضرس است در تمام معانی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عضارس. رجوع به عضرس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عضرط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عضرط شود، جمع واژۀ عضارط. (اقرب الموارد). رجوع به عضارط شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
نوکر که فقط با طعام شکم خدمت کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مزدور. (منتهی الارب). اجیر. (اقرب الموارد) ، لئیم. (اقرب الموارد). عضرط. و رجوع به عضرط شود. ج، عضارط، عضارطه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ضَ رِ)
مصغر عضرفوط، بحذف خامس. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضرفوط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
سختیهای زمانه. (منتهی الارب) (آنندراج). حوادث روزگار. (اقرب الموارد) ، شدت باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عارفه شود، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، مجازاً بمعنی بخششها. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) : آثار و ایادی و عوارف و مکارم آل سامان بر هیچکس از صنایع و بندگان ظاهر تو نیست که بر پسر سیمجور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38). دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). ایادی و عوارف او در دستها و سواعد هر یک چون سوار گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
جمع عارفه، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، بخششها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارف
تصویر عارف
دانا و شناسنده، خدا شناس
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عضارس، گور خران تگرگ ها عضارس رمن عضرس با همین آرش ها نیز هست گور خر، تگرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجارف
تصویر عجارف
سختی های زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوارف
تصویر عوارف
((عَ رِ))
جمع عارفه، نیکویی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارف
تصویر عارف
((رِ))
دانا، آگاه، خدا شناس
فرهنگ فارسی معین
سالک، صوفی، دانا، صاحبنظر، عالم، عریف، واقف
فرهنگ واژه مترادف متضاد