خمیدن. (از منتهی الارب) ، کژ گردانیدن، گویند: عصل العود، یعنی کژ گردانید چوب را، و اگر کجیش سرشتی باشد فعلش از باب سمع آید. (از منتهی الارب). کژ گردانیدن. (از اقرب الموارد) ، شاش کردن. (از ناظم الاطباء) : عصل الصبی، آن کودک ادرار و بول کرد. (از اقرب الموارد). آب تاختن
خمیدن. (از منتهی الارب) ، کژ گردانیدن، گویند: عصل العود، یعنی کژ گردانید چوب را، و اگر کجیش سرشتی باشد فعلش از باب سمع آید. (از منتهی الارب). کژ گردانیدن. (از اقرب الموارد) ، شاش کردن. (از ناظم الاطباء) : عصل الصبی، آن کودک ادرار و بول کرد. (از اقرب الموارد). آب تاختن
کج گردیدن با سختی و صلابت و خشکی سرشتی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، عصل الفرس، بن دم آن اسب کج گردید و تا بالای ران او رسید، و چنین اسبی را عصل و أعصل گویند، عصل السهم، آن تیر در پرتاب خمیده شد. (از اقرب الموارد)
کج گردیدن با سختی و صلابت و خشکی سرشتی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، عصل الفرس، بن دم آن اسب کج گردید و تا بالای ران او رسید، و چنین اسبی را عَصِل و أعصَل گویند، عصل السهم، آن تیر در پرتاب خمیده شد. (از اقرب الموارد)