منسوب به عصب. بسیارپی. رجوع به عصب شود، (اصطلاح پزشکی) مربوط به عصب و سیستم اعصاب. (فرهنگ فارسی معین). - حالت عصبی، فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربۀ روحی ناگهانی و شدید. (فرهنگ فارسی معین). - حرکت عصبی، مقابل حرکت تسخیری. (یادداشت مرحوم دهخدا). - حملۀ عصبی، صرع. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به صرع شود. ، عصبانی. (فرهنگ فارسی معین). خشمگین. خشمناک. رجوع به عصبانی شود، عصبی مزاج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عصبی مزاج شود
منسوب به عصب. بسیارپی. رجوع به عَصَب شود، (اصطلاح پزشکی) مربوط به عصب و سیستم اعصاب. (فرهنگ فارسی معین). - حالت عصبی، فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربۀ روحی ناگهانی و شدید. (فرهنگ فارسی معین). - حرکت عصبی، مقابل حرکت تسخیری. (یادداشت مرحوم دهخدا). - حملۀ عصبی، صرع. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به صرع شود. ، عصبانی. (فرهنگ فارسی معین). خشمگین. خشمناک. رجوع به عصبانی شود، عصبی مزاج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عصبی مزاج شود
عصبیّه. حمایت و طرفداری و مدافعه از کسی که خود را به شخص بستگی داده و یا شخص بدان بستگی دارد. (ناظم الاطباء). تعصب، و اصل آن، خصلتی است منسوب به عصبه که آن خویشان شخص باشند از جانب پدر، و در واقع آنان کسانی هستند که از حریم جد اعلای خود دفاع کنند: نبض منه عرق العصبیه، عصبیت او شعله ور شد و به هیجان آمد. (از اقرب الموارد). طرفداری و استواری و خویشاوندی. (غیاث اللغات). حمیت و تعصب. (فرهنگ فارسی معین). حمیت و طرفداری و سختی و میل و رغبت و تعصب و اشتیاق و حب وطن و حب خویشاوندی و قرابت و نسبت، و دستگیری و معاونت و حب مذهب و غیرت و عقاید مذهبی. (ناظم الاطباء) : دانی که عداوت و عصبیت میان ایشان تا کدام جایگاهست، افشین و بودلف عجلی. (تاریخ بیهقی ص 170). چون عصبیت کمر کین گرفت خانه ز پرداختن آیین گرفت. نظامی. عصبیت دین و غیرت پادشاهانه باعث آن شد که حضرت صاحبقرانی عزم گرجستان جزم فرمود. (ظفرنامۀ یزدی، از فرهنگ فارسی معین). تعصب، عصبیت کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی)
عَصَبیّه. حمایت و طرفداری و مدافعه از کسی که خود را به شخص بستگی داده و یا شخص بدان بستگی دارد. (ناظم الاطباء). تعصب، و اصل آن، خصلتی است منسوب به عَصَبه که آن خویشان شخص باشند از جانب پدر، و در واقع آنان کسانی هستند که از حریم جد اعلای خود دفاع کنند: نَبض َ منه عرق ُ العصبیه، عصبیت او شعله ور شد و به هیجان آمد. (از اقرب الموارد). طرفداری و استواری و خویشاوندی. (غیاث اللغات). حمیت و تعصب. (فرهنگ فارسی معین). حمیت و طرفداری و سختی و میل و رغبت و تعصب و اشتیاق و حب وطن و حب خویشاوندی و قرابت و نسبت، و دستگیری و معاونت و حب مذهب و غیرت و عقاید مذهبی. (ناظم الاطباء) : دانی که عداوت و عصبیت میان ایشان تا کدام جایگاهست، افشین و بودلف عجلی. (تاریخ بیهقی ص 170). چون عصبیت کمر کین گرفت خانه ز پرداختن آیین گرفت. نظامی. عصبیت دین و غیرت پادشاهانه باعث آن شد که حضرت صاحبقرانی عزم گرجستان جزم فرمود. (ظفرنامۀ یزدی، از فرهنگ فارسی معین). تعصب، عصبیت کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی)