جدول جو
جدول جو

معنی عصافیر - جستجوی لغت در جدول جو

عصافیر
عصفورها، پرندگان کوچک تر از کبوتر، گنجشک ها، جمع واژۀ عصفور
تصویری از عصافیر
تصویر عصافیر
فرهنگ فارسی عمید
عصافیر
(عَ)
جمع واژۀ عصفور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). گنجشکان. سبکبالان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عصفور شود، نقّت (طارت) عصافیر بطنه، گرسنه شد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طارت عصافیر رأسه، کنایه از بزرگسالی و سالمندی است. (از اقرب الموارد) ، عصافیرالقتب، میخهای پالان شتر. (منتهی الارب) ، عصب ها و پی ها که بر استخوانهای سنسن است. (از اقرب الموارد). رجوع به سنسن شود، عصافیرالمنذر، شتران نیکو و نجیب که پادشاه نعمان بن منذر را بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : وهب النعمان للنابغه مائه من عصافیره. (اقرب الموارد) ، درختی است مسمی به ’من رأی مثلی’ و مر او را صورتی است مانند عصافیر، و در پارس بسیار میشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- لسان العصافیر، درخت زبان گنجشک. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العصافیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
عقارها، خانه ها، ملک ها، آبها و زمینهای زراعتی، جمع واژۀ عقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذافیر
تصویر حذافیر
کناره های چیزی، تمام، همه، سراسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصاویر
تصویر تصاویر
تصویرها، صورت کشیدن ها، درست کردن صورت چیزی ها، جمع واژۀ تصویر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
عرفاص. رجوع به عرفاص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عقّار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسم جنس ادویه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). هر گیاه که بدان تداوی کنند. مفردات طب. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادویه که از قسم بیخ نباتات است. (غیاث اللغات) (آنندراج). دواهای نباتی. گیاهان داروئی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقّار شود: آن طبیبان را داروها و عقاقیرهاست که از هندوستان و از هر جا آرند. (تاریخ بیهقی).
گهی الوان احوال عقاقیر
که چه گرم است از آن چه خشک و چه تر.
ناصرخسرو.
هر عقاقیر که داروکدۀ بابل راست
حاضرآرید و بها بدرۀ زر باز دهید.
خاقانی.
نه پیش من دواوین است و دفتر
نه عیسی را عقاقیر است و هاون.
خاقانی.
ازین و آن دوا مطلب چون مسیح هست
زیرا اجل گیاست عقاقیر این و آن.
خاقانی.
از این دو عقاقیر صحرای دلها
در این هفت دکان گیائی نیابی.
خاقانی.
هر چه بدان ماند از ظروف و اوانی و...عقاقیر و اخلاط و توابل که هر چیز از آن از عالمی به عالمی می برند. (ترجمه محاسن اصفهان، در وصف بازار اصفهان). بر آن کوه عقاقیر بسیار است از اطراف اهل فارس بدان کوه آینده و عقاقیر چینند و جمع کنند. (تاریخ قم ص 87). آنچه اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او شود، ظروف طلا و نقره و... شکر و قند و عقاقیر و قهوه و... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 33) ، حدید جدید العقاقیر، آهن اصل و نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عقّیر. (ناظم الاطباء). رجوع به عقّیر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کافور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : وتصفی هذه الکوافیر بالتصعید. (ابن البیطار). و رجوع به کافور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیهران. رجوع به عیهران شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاذور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به عاذور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاشوراء. (ناظم الاطباء). رجوع به عاشوراء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصواد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصواد شود، تشنگان، گویند: ابل عصاوید، یعنی شتران تشنه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابر سطبر درهم پیوسته. (منتهی الارب) ، درهم افتاده. گویند: جأت الابل و الخیل عصاوید، هرگاه بر همدیگر سوار باشند. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، تاریکی بسیار و توبرتو، عصاوید الکلام، آنچه پیچیده باشد از کلام. (منتهی الارب). سخن درهم افتاده. (از اقرب الموارد) ، قوم عصاوید فی الحرب، گروه درهم پیوسته همه اقران خود را. (منتهی الارب). گروهی که در جنگ با اقران خود در هم پیچیده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عوّار. رجوع به عوار شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طیفور: و بین ایدیهن طیافیر الذهب و الفضه مملوه بحب الملوک. (رحلۀ ابن بطوطه). و رجوع به طیفور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تصویر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). صورتهای برانگیخته از چوب و گل و جز آن. (منتهی الارب). تماثیل. (اقرب الموارد). نگارها و صورت ها و نقشها و تصویرها. (ناظم الاطباء) :
وگر آذر بدانستی تصاویرش نگاریدن
نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش.
منوچهری.
و مبارات بر عمارات بازارها خرج کردند. و چنان معمور شدکه چشم از تصاویر و تعاریج آن سیر نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چاپ اول تهران ص 439).
ز یک عکس شمشیرش این هفت رقعه
تصاویر این هفت ایوان نماید.
خاقانی.
روی گندم گون او بوده تصاویر بهشت
آدم از سودای گندم زان پریشان آمده.
خاقانی.
در همه گیتی نگاه کردم و بازآمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او.
سعدی.
نقاش که صورتش ببیند
از دست بیفکند تصاویر.
سعدی.
بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت
در آن ز نور تصاویر و اندرین از نار.
حکیم غمناک.
و رجوع به تصویر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احفار. جج حفر.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حذفور و حذفار. مردمان آمادۀ جنگ. (منتهی الارب) ، سرها. کناره های چیزی. کنارهای چیزی. نواحی. جمله. تمامی. گرفتن بحذافیر چیزی را، بالتمام یا به جوانب یا به اعالی آن.
- بحذافیره، بحذافیرها، بجمله. بالتمام. بأسره. بجوانب. (منتهی الارب). بتمامی: و در خبر آمده است: من اصبح آمناً فی سربه معافی فی بدنه و عنده قوه یومه فکأنما حاز الدنیا بحذافیرها. (تاریخ بیهقی ص 357). پادشاه باید که کریم بود، چنانکه دنیا بحذافیرها در چشم او نیفتد. (حدائق الانوار امام فخر رازی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حثفره: اخذبحثافیر امر، گرفتن تا آخر کار را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جج ظفر و ظفر. (متن اللغه). جمع واژۀ ظفر و ظفر و ظفر شذوذاً، بمعنی ناخن. (آنندراج). ناخنها. جمع واژۀ ظفر و اظفور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به ظفر و ظفر و ظفر و اظفار و اظفور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصموم. (دهار). رجوع به عصموم شود
لغت نامه دهخدا
(عُصَ)
مصغر عصفور. گنجشک کوچک. گنجشک خرد. (از ناظم الاطباء). رجوع به عصفور و عصیفر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصمور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصمور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قسمی از زیتون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یعافیر
تصویر یعافیر
جمع یعفور، آهوان گوسالگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاریر
تصویر مصاریر
جمع مصیر، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
جمع عقار، بیخ های گیاهی جمع عقار داروهای نباتی گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاقیل
تصویر عصاقیل
گرد باد ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجاجیر
تصویر عجاجیر
گروهه خازه (گلوله خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاویر
تصویر تصاویر
نگارها و صورتها و نقشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظافیر
تصویر اظافیر
جمع ظفر، ناخنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنافیر
تصویر جنافیر
جمع جنفور، کهنه گورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصا فیر
تصویر عصا فیر
جمع عصفور، گنجشکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاویر
تصویر تصاویر
((تَ))
جمع تصویر، صورت ها، پرده های نقاشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اظافیر
تصویر اظافیر
جمع اظفار، ججمع ظفر، ناخن ها، چنگال ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
((عَ))
جمع عقار، داروها، گیاهان دارویی
فرهنگ فارسی معین