جدول جو
جدول جو

معنی عشوزنه - جستجوی لغت در جدول جو

عشوزنه(عَ شَ زَ نَ)
مؤنث عشوزن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : قناه عشوزنه، نیزۀ سخت. (از اقرب الموارد). رجوع به عشوزن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوانه
تصویر شوانه
(دخترانه)
گله بان، چوپان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوزنه
تصویر دوزنه
سوزن، نیش حشرات گزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروزنه
تصویر مروزنه
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجوزه
تصویر عجوزه
زن پیر، پیرزن، دختر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوزنه
تصویر بوزنه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزنه
تصویر روزنه
روزن، سوراخ، شکاف، منفذ، دریچه، پنجرۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوزنه
تصویر دوزنه
دارای دو زن، مردی که دو زن داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مصدر دیگری است برای خشانه. (منتهی الارب) رجوع به خشانه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
حصن اشونه، اشوقه. نام شهری به اسپانیا میان استجه و شلبره. (ابن جبیر). قلعه ایست در اندلس از نواحی استجه. (مراصد). و سلفی گوید حصنی است مجاور قرطبه. (از معجم البلدان). و رجوع به فهرست حلل السندسیه و قاموس الاعلام ج 2 ص 989، و اشوقه شود
حصنی به اندلس از نواحی استجه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ /نِ / زِ نَ / نِ)
میمون را گویند و بعربی حمدونه خوانند. (برهان). مخفف ابوزنّه که کنیت میمون است و آنرا بفارسی کپی خوانند و گاه تصرف کرده، بوزینه به اشباع بعدالزاء و بوزنینه بزیادت نون نیز استعمال کنند و می تواند که بوزینه مخفف ابوزینه باشد و تحتانی در آن عوض نون اول بود بر قیاس دینار که اصل دنار بتشدید نون بود و بر این تقدیر یای اشباع نباشد، زیرا که تخفیف لفظ عربی در فارسی شایع است بخلاف زیادت در لفظ عربی. (آنندراج). بوزینه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوزنه. (منتهی الارب) :
مردم نه ای ای خربچه میماند رویت
چون بوزنه ای کو به سگی بازنماید.
طیان.
و بوزنه مر گربه را دوست دارد که گربه را کنار گیرد همی بوسدش. (جامعالحکمتین ص 171).
و بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزاران سگان شکاری و بوزنه، از این جنسها که تماشای ملوک باشد، از سرای خلافت بیرون گردند. (مجمل التواریخ و القصص).
هان و هان کم گوی کز خوبی سمر گشتم بخلق
بر دهان همچو کون بوزنه مسمار زن.
سوزنی.
خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس
این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک.
خاقانی.
در روزگار ماضی عهد گذشته بوزنه ای از دنیا اعراض کرد. (سندبادنامه ص 162). بوزنه گرد انجیرستان می گشت و... (سندبادنامه ص 164)
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ لَ)
خلاف کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
خرمابن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخل طویل. (از اقرب الموارد) ، جانورکی است خردتر از خارپشت، کرمی است در ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُشْ نَ / نِ)
پشمینه ای که موی ها از آن آویخته باشد مانند خرسک و کبه و امثال آن. (برهان قاطع) ، پشم رشته شده و پیچیده شده. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وَ زَ نَ)
ناووس. مقبره. (کافران) : گفت اینجا ناووسی هست از نواویس یعنی مروزنۀ گبرکان که سرها از آن جماعتی به آنجا نقل کرده اند از زمین برهوت. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ /نِ)
چوبی که بدان گاوان رانند. (آنندراج). رجوع به گاوشنک شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ زَ رَ)
مؤنث عشنزر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عشنزر شود
لغت نامه دهخدا
(قَشْ نَ)
مؤنث قشوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قشوان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَنْ/ زِنْ نَ)
گپی. (دهار) (مهذب الاسماء). بوزینه. حمدونه. میمون. بوزنه. قرد. شادی. بهنانه. چز. سنبالو. بشوتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از عوینه
تصویر عوینه
شبدرک (حومانه) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوزنه
تصویر ابوزنه
کپیک کپی سنبالو بهنانه
فرهنگ لغت هوشیار
ناووس مقبره (کافران) : گفت اینجا ناووسی هست از نواویس یعنی مروزنه گبرکان که سرها از آن جماعتی بانجا نقل کرده اند از زمین برهوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزنه
تصویر گوزنه
میدان گوی بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوانه
تصویر عوانه
خرما بن دراز، کرم ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشرنه
تصویر عشرنه
بیست تا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنونه
تصویر عنونه
سر نامه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علونه
تصویر علونه
سر نامه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوزنه
تصویر بوزنه
کپیک کپی سنبالو بهنانه بوزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوان
تصویر عشوان
خرما، خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست است و در تازی نیامده در فارسی: پیرزن زن پیر زن کلانسال. توضیح فصحای عرب بدین معنی عجوز هم گویند ولی عوام عرب عجوزه استعمال کنند، دختر: این بند را عجوزه ای بود ولادت او در بیست و هشتم صفر سنه احدی عشره و خمسمائه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شزونه
تصویر شزونه
درشتی ستبری درشتی زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزنه
تصویر روزنه
پارسی تازی گشته روزنه سوراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزنه
تصویر دوزنه
کوک کردن زبانزد خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوزه
تصویر عجوزه
((عَ زِ))
زن پیر، گنده پیر
فرهنگ فارسی معین
میوه ی باقی مانده بر درخت پس از چیدن آن
فرهنگ گویش مازندرانی