جدول جو
جدول جو

معنی عشن - جستجوی لغت در جدول جو

عشن
(خَ رَ)
به خواست خود گفتن و تخمین نمودن. (از منتهی الارب). با رأی و نظر خود گفتن و تخمین زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عشن
انگاردن (تخمین زدن)
تصویری از عشن
تصویر عشن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدن
تصویر عدن
(پسرانه)
بهشت زمینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشن
تصویر بشن
قد و قامت، برای مثال وه که برخی پای تا سر او / بشن و بالای چون صنوبر او (انوری - مجمع الفرس - بشن)، تن، بدن، سینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عون
تصویر عون
مساعدت، یاری، مساعد، مددکار، پشتیبان خادم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهن
تصویر عهن
پشم گوسفند و شتر و مانند آن، پشم رنگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشن
تصویر رشن
دادگر، عادل، در آیین زردشتی فرشتۀ عدالت، روز هجدهم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشر
تصویر عشر
ده آیۀ قرآن که به شاگردان می آموختند، علامتی زرین در پایان هر ده آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشا
تصویر عشا
شام، غذای شب، غذایی که در شب می خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جشن
تصویر جشن
افزایش حرارت بدن و سرعت نبض، تب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشن
تصویر خشن
فاقد نرمش و مهربانی، تندخو مثلاً نگاه خشن،
فاقد لطافت یا ظرافت، زمخت مثلاً صدای خشن،
مقابل نرم، زبر، ناهموار مثلاً پوست خشن
کبود
فرهنگ فارسی عمید
(عَ شَنْ نَ قَ)
مؤنث عشنق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عشانقه. رجوع به عشنق و عشانقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ زَ رَ)
مؤنث عشنزر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عشنزر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ زَ)
سخت و درشت اندام و بزرگ از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَنْ نَ)
درازقد سبک و کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عشانق. ج، عشانقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَنْ نَ)
نیک دراز، یا مرد پرگوشت نازک و نیکو اندام زیرک. ج، عشنطون. عشانط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَنْ نَ)
ترشروی زشتخوی. (منتهی الارب). آنکه چهره اش گرفته باشد و بدمنظره باشد از مردان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ لَ)
پیروی و تلاش نمودن اصل شاخ خرمابن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اعتشان. تتبع کرابه خرمابن را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
مرد به اهتزازرونده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مرتعش. (اقرب الموارد) ، مرد بددل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). مرد ترسو. (از اقرب الموارد) ، شتر و شترمرغ شتاب و اهتزازرونده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
لقب پادشاهی از حمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام اسبی. (ناظم الاطباء). نام اسب مراد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ زَ)
دشوار و پیچیده و درشت خلقت. (ناظم الاطباء). شدید و سخت در خلقت و آفرینش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ششن
تصویر ششن
پارسی تازی گشته ششن (معلوم کردن عیار طلا و نقره) شش سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعشن
تصویر رعشن
لرزان، ترسو، شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعن
تصویر شعن
پراکندن، ژولیدن برگ خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشن
تصویر جشن
شادی و عیش و کامرانی، عید، بزم، سور، مهمانی، ضیافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشن
تصویر خشن
درشت از هر چیز، زمخت، ناهموار، ناهنجار، درشت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشن
تصویر حشن
بویناکی خیک، چرکینی شیر، بوی چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشن
تصویر رشن
دادگر و به معنی مهمانی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشن
تصویر دشن
دستلاف فروش اول کاسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشن
تصویر بشن
قد وبالا، اندام وبدن آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشن
تصویر اشن
جامه وارونه، میوه کال ونارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشن
تصویر جشن
عید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عشق
تصویر عشق
دلباختگی، دل بردگی، دل دادگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشن
تصویر خشن
تند خو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشن
تصویر خشن
نکره
فرهنگ واژه فارسی سره