جدول جو
جدول جو

معنی عشراء - جستجوی لغت در جدول جو

عشراء
(عُ شَ)
شتر مادۀ باردار که ده یا هشت ماه بر حمل آن گذشته باشد و نام ’مخاض’ از او زایل شده. یا ناقه ای که مانند زنان نفساء باشد بعد بچه آوردن. ج، عشراوات، عشار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و تثنیۀ آن عشراوان شود. (منتهی الارب) ، قله، که از بازیچه های کودکان است. (از اقرب الموارد). عویشراء. و رجوع به عویشراء شود، جمع واژۀ عشر. (منتهی الارب). رجوع به عشر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعراء
تصویر شعراء
شاعران، بیست و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲۷ آیه، جامعه، طسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشرات
تصویر عشرات
عشره، مرتبۀ بعد از آحاد، از ده تا نود، دهگان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شِ)
جمع واژۀ عشیر، بمعنی ده یک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ عشیر، بمعنی عشر، ده یک: ’تسعه اعشراء الرزق فی التجاره’. (از اقرب الموارد) ، نافرمانی کردن و جمع کردن گروهی را بر خیر و شر. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
سورۀ بیست و ششم از قرآن کریم و آن 227 آیت است، پس از فرقان وپیش از نمل. در مکه نازل شده و با این آیه شروع میشود: طسم تلک آیات الکتاب المبین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
جمع واژۀ شاعر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شعرا (در تداول فارسی زبانان). رجوع به شعرا و شاعر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعشم. (از اقرب الموارد). رجوع به اعشم شود، هر درختی که خشک آن بیش از تر و رطب آن باشد. (از اقرب الموارد). زمین که درخت خشکش بیش و ترکم باشد. (منتهی الارب) ، زمین گردناک. (منتهی الارب) : أرض عشماء، زمین که بجهت رسیدن غبار و گرد، در آن درختان خشک باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عاشوراء. (منتهی الارب). روز دهم یا نهم محرم. (ناظم الاطباء). رجوع به عاشورا و عاشوراء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام معشوقۀ وامق که بر او عاشق بود و آن کنیزکی بود بکر ودوشیزه. (برهان) (آنندراج). در اشعار و روایات پارسی از او نام بسیار برده شده است، بیشتر بصورت عذرا بی همزۀ آخر. منظومۀ ’وامق و عذرا’ را عنصری در بحرمتقارب سروده بوده است که ابیاتی از آن باقی است:
حجله همان است که عذراش بست
بزم همان است که وامق نشست.
نظامی.
مجنون به لیلی رسید و وامق به عذرا. (جهانگشای ج 2 ص 78).
نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید
اسیر قید محبت نه چون تو عذرائی.
سعدی (بدایع).
کسی ملامت وامق کند به نادانی
عزیز من که ندیده ست روی عذرا را.
سعدی.
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلفریبی.
سعدی.
، نام یکی از زنان اسکندر ذوالقرنین نیز عذرا بود
بنت شاهنشاه بن ایوب و دختر برادر سلطان سلاح الدین ایوبی است و المدرسه العذرائیه از آثار او است به دمشق. وی به سال 593 هجری قمری بدمشق درگذشت.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است به غوطۀ دمشق از اقلیم خولان و بدان مناره ای است و حجر بن عدی الکندی بدانجا بقتل رسید و قبرش آنجاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چوب دستی با گره بیرون برآمده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دختر مهاصربن مالک، از بنی ضبه بن عبد، از عذره. از زنان شاعر بود و داستان عشق او با پسرعمش عروه بن حزام شهرت دارد، چه آنان از کودکی بر هم عاشق بودند ولی پدر عفراء در غیاب عروه او را بدیگری ازدواج داد و او با شوی خود به شام رفت. عروه چون از این واقعه آگاه گشت به دیدار او رفت و پس از این دیدار درگذشت. عفراء چون این بدید اشعاری در رثاء عروه سرایید و بر قبر او رفت و همانجا درگذشت و در کنار عروه دفن شد (در حدود سال 50 ه. ق). (از الاعلام زرکلی از التاج ج 3 ص 621) (جمهره الانساب ص 420) (اعلام النساء ص 1025) (الدرالمنثور ص 346). و رجوع به عروه بن حزام و ’عروه و عفرا’ و اعلام النساء ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قصر عفراء، جائی است به شام قریب نوا. (منتهی الارب). نام قریه ای به شام نزدیک نوی. (ابن البیطار در ذیل کلمه آآکثار)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اعفر شود، ترید سپید کرده شده، ریگ سرخ، شب سپید، زن سپید. (منتهی الارب). بیضاء. (اقرب الموارد) ، شب سیزدهم از ماه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین بی نشان ویران پا سپرنشده. (منتهی الارب). زمین ’بیضا’ که گامی در آنجا ننهاده باشند. (از اقرب الموارد) ، شاه عفراء، گوسپند که بر سپیدی پشم آن سرخی غالب باشد، و نیز ظبیه عفراء. (از منتهی الارب). مادۀ آهوئی که بر سپیدی وی سرخی غالب باشد، و آنکه پشتش سرخ و پهلو و تهیگاه وی اندک سپید بود. (ناظم الاطباء). ج، عفر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام مادر علی بن محمد بن عیسی خیاط، که ضعیف الروایه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
جمع واژۀ عشره. رجوع به عشره شود.
- دعای عشرات، یکی از ادعیۀ مشهور است که آغاز میشود به ’سبحان اﷲ و الحمد ﷲ و لااله الااﷲ و اﷲاکبر...’. رجوع به کتب ادعیه شود.
، (اصطلاح حساب) آن را دهائی گویند و دهائی همه نه اند چنانکه ده و بیست و سی و چهل و پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد و نود. (غیاث اللغات) (آنندراج). مرتبۀ بعد از آحاد از اعداد را گویند که از ده تا نود باشد، و دهاک نیز گویند. (ناظم الاطباء). دهگان. (التفهیم). مرتبۀبعد از آحاد که از ده تا نودونه را شامل است. دهگان در اصطلاح فرهنگستان. (از فرهنگ فارسی معین) :
آن نبینی که یکی ده گردد
چون ز آحاد رسد در عشرات.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ)
جمع واژۀ عشره. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عشره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دجله العوراء، دجلۀ بصره راگویند. (از معجم البلدان). شعبه ای از دجله که از مکان کنونی شهر بصره میگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ خوا / خا)
درخشیدن برق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعور. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به أعور شود. ج، عور (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عوران، عیران. (از اقرب الموارد) ، زن دوبین و حولاء. (اقرب الموارد). زن یک چشم، یا زن که یکی را دو بیند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سخن زشت یا کارزشت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). سخن زشت. (دهار). کار قبیح و زشت و سخن زشت و فحش. (از ناظم الاطباء) : أعرض عن العوراء و لاتسمعها (تاریخ بیهقی ص 685) ، یعنی از سخن زشت روی بگردان و آن را گوش مده. عجبت ممن یؤثر العوراء علی العیناء (از اقرب الموارد) ، یعنی در شگفتم از کسی که سخن زشت را بر سخن نیکو برتری میدهد، دشت بی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلاه عوراء، فلاتی که آب در آن نباشد، لیله عوراءالقرّ، شبی بدون سرما، مفرد و واحد ’عوران’. (از اقرب الموارد). رجوع به عوران شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
اول تاریکی شبانگاه که مابین مغرب و عتمه باشد. و یا از زوال آفتاب تا طلوع فجر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شبانگاه. (ترجمان القرآن جرجانی). وقت نماز خفتن، و از نماز شام تا نماز خفتن. (دهار).
- صلاتاالعشاء، نماز مغرب و نماز عتمه. (از منتهی الارب).
- صلاهالعشاء، نماز خفتن: و من بعد صلاهالعشاء ثلاث عورات لکم... (قرآن 58/24) ، و پس از نماز خفتن سه عورت است مر شما را.
- عشاء آخر (آخره) ، وقت نماز خفتن. (از مهذب الاسماء) (ازدهار).
- عشاء اول (اولی ̍) ، وقت نماز شام. (از مهذب الاسماء) (از دهار).
- نماز عشاء، نماز بعد از نماز مغرب، و آن چهار رکعت است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در شرع، یکی از نمازهای روزانه است، و آن نمازی است واجب با چهار رکعت که وقت ادای آن پس از نماز مغرب است تا نصف شب شرعی. (فرهنگ فارسی معین). صلاهالعشاء. نماز خفتن
لغت نامه دهخدا
(اَ شِرْ را)
جمع واژۀ شریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شری. (منتهی الارب). جمع واژۀ شری ̍، بمعنی ناحیه: دخلوا اشراءالحرم، ای نواحیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقشر. برکنده پوست، هرچه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- حیه قشراء، مار پوست برکنده.
- شجره قشراء، درخت پوست از گرما رفته، او کأن بعضها قد قشر. (منتهی الارب).
، زن پوست رفته بینی از گرما، سخت سرخ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قشراء
تصویر قشراء
پوست انداخته چون مار، پوست رفته چون درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقراء
تصویر عقراء
مونث اعقر ریگ توده بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفراء
تصویر عفراء
شب سیزدهم از هر ماه، زمین بی نشان، زن سپید
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اعشی بی راهنمایی سرگردانی، تاریکی، خرما، خرمابن، شتر کم بین مونث اعشی شب کور، ضعیف چشم، ماده شتری که جلو خود را نبیند و دست بر هر چیزی گذارد، نوعی خرما
فرهنگ لغت هوشیار
بکر، دوشیزه، جمع آن عذرای است، ناسفته، آشکارا، آبام خوشه، بر نام مریم علیها السلام بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودن، د بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم. بکر دوشیزه (دختر)، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شاعر، چامه سرایان، نام یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآن) مونث اشعر و درختان انبوه، سگ مگس، رمکانگاه (رمکان موی زهار)، رمکان، جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار
خرید، فروش، کناره کنار، فروش ازواژگان دوپهلو، بهای کالا خریدن، فروش (از اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
میدان گشاده جای جای سرباز، جای تهی، شاهپای زبانزد شترنگ مهره ای که میان شاه خود و رخ هماورد نهنند
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه پارسی است و درست آن: اژیران اژیر هوشمند و زیرک شعبه پنجم از شعب بیست و چهار گانه موسیقی که قدما آن را جزو حسینی می دانستند ولی حسین امروزه از قطعات نوا است شعبه ای از بوسلیک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عشره، دهگان دهایی ها جمع عشره مرتبه بعد از آحاد (در اعداد) که از 10 تا 99 را شامل است دهگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراء
تصویر شراء
((ش))
خریدن، خرید، فروش
فرهنگ فارسی معین