گردنکش، یاغی، نافرمان، کنایه از توانا، قوی، زورمند، برای مثال منم سرکشی گفت از ایران سپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی - ۶/۴۲۶)، کنایه از سرافراز
گردنکش، یاغی، نافرمان، کنایه از توانا، قوی، زورمند، برای مِثال منم سرکشی گفت از ایران سپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی - ۶/۴۲۶)، کنایه از سرافراز
گیاهی ترش که در بیخ نخل می روید و از آفات نخل است، گیاهی مرتعی با ساقه های نازک، برگ های باریک و گل های سبز رنگ که بیشتر در مناطق کوهستانی و جنگل ها می روید و خوراک حیوانات علف خوار است
گیاهی ترش که در بیخ نخل می روید و از آفات نخل است، گیاهی مرتعی با ساقه های نازک، برگ های باریک و گل های سبز رنگ که بیشتر در مناطق کوهستانی و جنگل ها می روید و خوراک حیوانات علف خوار است
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، سکیله، اشکوهه، هکهک
سِکسِکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زَغَنگ، هُکچه، سَچُک، هُکَک، فُواق، سَکیله، اُشکوهه، هُکهُک
شرم سطبر. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج) ، شتر نر قوی درشت. (منتهی الارب). شتر قوی و درشت، و مؤنث آن عرکرکه باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد تندار و شکیبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر که از خراش آرنج، بازویش بریده باشد. (منتهی الارب). شتری که پهلوی او بوسیلۀ آرنجش خط افتاده و بریده باشد و تا گوشت رسیده باشد. (از اقرب الموارد)
شرم سطبر. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج) ، شتر نر قوی درشت. (منتهی الارب). شتر قوی و درشت، و مؤنث آن عرکرکه باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد تندار و شکیبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر که از خراش آرنج، بازویش بریده باشد. (منتهی الارب). شتری که پهلوی او بوسیلۀ آرنجش خط افتاده و بریده باشد و تا گوشت رسیده باشد. (از اقرب الموارد)
نام محلی در درۀ کتول که در آنجا سروکش بومی است و جنگلی کوچک دارد. پایگاه و بوم این درخت نزد علمای فن مجهول بود تا در سال 1317 هجری قمریپرفسور گا او با جنگل کوچک آنرا در سروکش واقع در درۀ کتول یافت و اسم آن محل هم سورکش است. نام محلی در درۀ کتول. و موطن اصلی درخت سور (نوش) سورکش است. (یادداشت بخط مؤلف)
نام محلی در درۀ کتول که در آنجا سروکش بومی است و جنگلی کوچک دارد. پایگاه و بوم این درخت نزد علمای فن مجهول بود تا در سال 1317 هجری قمریپرفسور گا او با جنگل کوچک آنرا در سروکش واقع در درۀ کتول یافت و اسم آن محل هم سورکش است. نام محلی در درۀ کتول. و موطن اصلی درخت سور (نوش) سورکش است. (یادداشت بخط مؤلف)
حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام (امام...) ، مکنی به ابومحمد. امام یازدهم شیعۀ اثناعشریه. نسبت او به عسکر سرمن رأی است. رجوع به حسن عسکری و اللباب فی تهذیب الانساب و حسن بن علی... شود
حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام (امام...) ، مکنی به ابومحمد. امام یازدهم شیعۀ اثناعشریه. نسبت او به عسکر سرمن رأی است. رجوع به حسن عسکری و اللباب فی تهذیب الانساب و حسن بن علی... شود
منسوب به عسکر. لشکری. سپاهی. (فرهنگ فارسی معین) ، جنگی و بهادر. (ناظم الاطباء). و رجوع به عسکر شود، منسوب به عسکر مکرم، که شهری است از کورۀ اهواز. (از اللباب فی تهذیب الانساب). منسوب به عسکر که شهری است از خوزستان و اهواز، میان بصره و فارس، و گویند دهی است میان حرمین. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به عسکر و عسکر مکرم شود. - انگور عسکری، نوعی انگور نازک پوست و خردهسته. قسمی انگور نهایت لطیف و پوست نازک و بی دانه. و رجوع به انگور شود. - شکر عسکری، شکر که از عسکر مکرم آرند: به داروی علم درون علم دین ز بس منفعت شکّر عسکریست. ناصرخسرو. چون شکر عسکری آور سخن شاید اگر تو نبوی عسکری. ناصرخسرو. - نی عسکری، نیشکر عسکری. نیشکر که از عسکر مکرم آرند: طبع کافی که عسکر هنر است چون نی عسکری همه شکر است. خاقانی. و رجوع عسکر و عسکر مکرم شود. ، نوعی شراب که از شکر سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
منسوب به عسکر. لشکری. سپاهی. (فرهنگ فارسی معین) ، جنگی و بهادر. (ناظم الاطباء). و رجوع به عسکر شود، منسوب به عسکر مکرم، که شهری است از کورۀ اهواز. (از اللباب فی تهذیب الانساب). منسوب به عسکر که شهری است از خوزستان و اهواز، میان بصره و فارس، و گویند دهی است میان حرمین. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به عسکر و عسکر مکرم شود. - انگور عسکری، نوعی انگور نازک پوست و خردهسته. قسمی انگور نهایت لطیف و پوست نازک و بی دانه. و رجوع به انگور شود. - شکر عسکری، شکر که از عسکر مکرم آرند: به داروی علم درون علم دین ز بس منفعت شکّر عسکریست. ناصرخسرو. چون شکر عسکری آور سخن شاید اگر تو نبوی عسکری. ناصرخسرو. - نی عسکری، نیشکر عسکری. نیشکر که از عسکر مکرم آرند: طبع کافی که عسکر هنر است چون نی عسکری همه شکر است. خاقانی. و رجوع عسکر و عسکر مکرم شود. ، نوعی شراب که از شکر سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
شرابی که از ارزن سازند. (آنندراج) (برهان). شرابی مر حبشه را که از ارزن گیرند. لغت حبشی است. معرب آن سقرقع. (منتهی الارب). نبیذ اهل حبشه. (بحر الجواهر)
شرابی که از ارزن سازند. (آنندراج) (برهان). شرابی مر حبشه را که از ارزن گیرند. لغت حبشی است. معرب آن سُقُرقَع. (منتهی الارب). نبیذ اهل حبشه. (بحر الجواهر)
سپردار. (ناظم الاطباء) : روزی سخت باشکوه بود وحاجبی و چند سپاهدار و سپرکشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). قریب سی سپر به زر و سیم دیلمان و سپرکشان در پیش او می کشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133). تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند نیزه ها دامن گردون زره ور گیرند. سیدحسن غزنوی
سپردار. (ناظم الاطباء) : روزی سخت باشکوه بود وحاجبی و چند سپاهدار و سپرکشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). قریب سی سپر به زر و سیم دیلمان و سپرکشان در پیش او می کشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133). تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند نیزه ها دامن گردون زره ور گیرند. سیدحسن غزنوی
برآشفتن، جلال باشد که در مقابل شکفتن و جمال است. (برهان). به معنی جلال است چه صفات جمال و هر چه در آن قهر و جبر باشد آن را صفات جلال گفته اند. (آنندراج)
برآشفتن، جلال باشد که در مقابل شکفتن و جمال است. (برهان). به معنی جلال است چه صفات جمال و هر چه در آن قهر و جبر باشد آن را صفات جلال گفته اند. (آنندراج)
برجستن گلو باشد، یعنی آوازی که بی اختیار از گلو برآید و آنرا بعربی فواق گویند. (برهان). فواق باشد یعنی صوتی که پیاپی از حلق برآید بی قصد. (سروری). هکه. (برهان). سکسکه. اسکچه
برجستن گلو باشد، یعنی آوازی که بی اختیار از گلو برآید و آنرا بعربی فواق گویند. (برهان). فواق باشد یعنی صوتی که پیاپی از حلق برآید بی قصد. (سروری). هکه. (برهان). سِکسِکه. اسکچه
کشندۀ لشکر. قائدلشکر. سپه سالار. (آنندراج). سردار لشکر: نترسد از انبوه لشکرکشان گر از ابر باشدبرو سرفشان. فردوسی. چو بندوی خراد لشکرفروز چو نستوه لشکرکش نیوسوز. فردوسی. آنکه چون روی به خوارزم نهاد از فزعش روی لشکرکش خوارزم درآورد آژنگ. فرخی. لشکرکشان ز بهر تقرب به روز جشن شاید اگر که دیده کنندی نثار او. فرخی. سال و مه لشکرکش و لشکرشکن روز شب کشورده و کشورستان. فرخی. شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان. عنصری. سزد شاه ایران اگر سرکش است که او را چو تو گرد لشکرکش است. اسدی (گرشاسب نامه ص 258). در معرض موازات بزرگان دولت و لشکرکشان ملک و اصحاب مناصب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). چنان بود پرخاش رستم درست که لشکرکشان را فکندی نخست. نظامی. زشاهان و لشکرکشان عذر خواست که بر جز منی شغل دارید راست. نظامی. چو لشکرکشی باشدش رهشناس ز دشواری ره ندارد هراس. نظامی. نوباوۀ باغ اولین صلب لشکرکش عهد آخرین تلب. نظامی. دیباجۀ مروت و دیوان معرفت لشکرکش فتوت و سردار اتقیا. سعدی. وگر ترک خدمت کند لشکری شود شاه لشکرکش از وی بری. سعدی. کجا رأی پیران لشکرکشش کجا شیده آن ترک خنجرکشش. حافظ. و بانی آن امیراعدل اعظم سپهدار ایران لشکرکش توران... (ترجمه محاسن اصفهان ص 57)
کشندۀ لشکر. قائدلشکر. سپه سالار. (آنندراج). سردار لشکر: نترسد از انبوه لشکرکشان گر از ابر باشدبرو سرفشان. فردوسی. چو بندوی خراد لشکرفروز چو نستوه لشکرکش نیوسوز. فردوسی. آنکه چون روی به خوارزم نهاد از فزعش روی لشکرکش خوارزم درآورد آژنگ. فرخی. لشکرکشان ز بهر تقرب به روز جشن شاید اگر که دیده کنندی نثار او. فرخی. سال و مه لشکرکش و لشکرشکن روز شب کشورده و کشورستان. فرخی. شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان. عنصری. سزد شاه ایران اگر سرکش است که او را چو تو گرد لشکرکش است. اسدی (گرشاسب نامه ص 258). در معرض موازات بزرگان دولت و لشکرکشان ملک و اصحاب مناصب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). چنان بود پرخاش رستم درست که لشکرکشان را فکندی نخست. نظامی. زشاهان و لشکرکشان عذر خواست که بر جز منی شغل دارید راست. نظامی. چو لشکرکشی باشدش رهشناس ز دشواری ره ندارد هراس. نظامی. نوباوۀ باغ اولین صلب لشکرکش عهد آخرین تلب. نظامی. دیباجۀ مروت و دیوان معرفت لشکرکش فتوت و سردار اتقیا. سعدی. وگر ترک خدمت کند لشکری شود شاه لشکرکش از وی بری. سعدی. کجا رأی پیران لشکرکشش کجا شیده آن ترک خنجرکشش. حافظ. و بانی آن امیراعدل اعظم سپهدار ایران لشکرکش توران... (ترجمه محاسن اصفهان ص 57)
دهی از دهستان کرون. بخش نجف آباد. شهرستان اصفهان. سکنۀ آن 1357 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی، پنبه، بادام، گردو و کتیراست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان کرون. بخش نجف آباد. شهرستان اصفهان. سکنۀ آن 1357 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، انگور، سیب زمینی، پنبه، بادام، گردو و کتیراست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
زن بسیارگوشت و زشت هیئت. (منتهی الارب). زن بسیارگوشت زشت بدترکیب. (ناظم الاطباء). زن رسحاء و زشت و لحمی و پرگوشت و قبیح و زشت. (از اقرب الموارد) ، مؤنث عرکرک، ماده شتر قوی و درشت. (از اقرب الموارد). رجوع به عرکرک شود
زن بسیارگوشت و زشت هیئت. (منتهی الارب). زن بسیارگوشت زشت بدترکیب. (ناظم الاطباء). زن رسحاء و زشت و لحمی و پرگوشت و قبیح و زشت. (از اقرب الموارد) ، مؤنث عرکرک، ماده شتر قوی و درشت. (از اقرب الموارد). رجوع به عرکرک شود
گیاهی است از تیره گندمیان که پایا است و شبیه مرغ و یکی از گیاهان مرتعی است. گلهایش سبز رنگ و به شکل سنبله های کوچک در انتهای ساقه نازک برهنه قرار دارند. برگهایش باریک و ضعیفند. در حدود 100 گونه از این گیاه وجود دارد که اکثر در سراسر مناطق معتدل زمین فراوانند و بیشتر در مناطق کوهستانی و شیبهای تند جنگل های خشک فراوانند و در مراتع پست و کنار جویها کمتر می رویند روی هم رفته گونه های مختلف این گیاه از علفهای مرتعی ذی قیمتی جهت بزهای کوهی و آهوان می باشند
گیاهی است از تیره گندمیان که پایا است و شبیه مرغ و یکی از گیاهان مرتعی است. گلهایش سبز رنگ و به شکل سنبله های کوچک در انتهای ساقه نازک برهنه قرار دارند. برگهایش باریک و ضعیفند. در حدود 100 گونه از این گیاه وجود دارد که اکثر در سراسر مناطق معتدل زمین فراوانند و بیشتر در مناطق کوهستانی و شیبهای تند جنگل های خشک فراوانند و در مراتع پست و کنار جویها کمتر می رویند روی هم رفته گونه های مختلف این گیاه از علفهای مرتعی ذی قیمتی جهت بزهای کوهی و آهوان می باشند