جدول جو
جدول جو

معنی عسودات - جستجوی لغت در جدول جو

عسودات(عِسْ وَدْ دا)
جمع واژۀ عسودّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عسوده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسیدات
تصویر آسیدات
(پسرانه)
آسیداد، نام یکی از بزرگان هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عایدات
تصویر عایدات
جمع واژۀ عایده، حاصل، سود، درآمد، ویژگی آنچه بازمی گردد، بازگردنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علویات
تصویر علویات
پدیده های عالم بالا، ستارگان و افلاک
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ عقود. (ناظم الاطباء). رجوع به عقود شود
لغت نامه دهخدا
(مُسْ وَدْ دا)
جمع واژۀ مسودّه. رجوع به مسوده در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ)
جمع واژۀ مسوّده. رجوع به مسوده در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از علوفات
تصویر علوفات
جمع علوفه، واسان ها جمع علوفه آنچه ستوران خورند، آزوقه: توشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیوبات
تصویر عیوبات
جمع عیوب، جمع الجمع عیب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غسول، بنگرید به غسول آبی که بدان خود را شویند جمع غسولات، خطمی، اشنان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قید، بندها نیوندها، جمع قیود، جمع قید، بندها بندهای دست و پاگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوحات
تصویر مسوحات
جمع مسوحه (مسوح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معهودات
تصویر معهودات
جمع معهوده (معهود)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معقوده. معقول. پسندیده عقل: سخن معقول را از هر کس باید پذیرفت، الف - آنچه بوسیله عقل ادراک شودمقابل محسوس: ذات الله بقدر الله دان نه بمعقول خلق. یا معقول اشیا. الف - حقایق اشیا. ب - صور عقلیه. ج - اموری که در خارج و جودی ندارند. د - اموری که محسوس نمیباشند و مجردند. درین صورت مراد از معقول عقل است، جمع معقولات. یا علم معقول. فلسفه حکمت مقابل علم منقول. یامعقول و منقول. علوم فلسفی و علوم شرعی. یا دانشکده معقول و منقول. دانشکده ای که در آن علوم فلسفی و علوم شرعی تدریس شود. اخیرا آنرا بنام دانشکده الهیات نامیده اند، مودب با ادب: پسر معقولی است، بحد کافی بیش از حد متوسط: صبالله عمر معقولی کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمادات
تصویر عمادات
ستون های ساختمان ستون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدودات
تصویر معدودات
جمع معدوده، شمردگان اندکان جمع معدوده (معدود)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وجود. یا وجودات امکانی (امکاینه)، ممکنات است. یا وجود خاصه. موجودات ممکنه اند که هریک درحد وجودی خود دارای خواص و آثار مخصوص اند حقایق عالم همه وجودات خاصه اند و ذات احدیت وجود مطلق است و بالاخره وجودات خاصه عبارت از وجودات مضافه اند که از جهت انتساب بوجود عام قیومی نمودشده اند. یا وجودات فاقر الذات. موجودات ممکنه. یاوجودات مضافه. وجودات خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسادات
تصویر وسادات
جمع وساده، پشتی ها، بالیش ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علویه، اپرپکان ابریکان جمع علویه مقابل سفلیات: اسباب پرورش او را از علویات و سفلیات ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایدات
تصویر عایدات
جمع عائده، درآمد ها جمع عایده در آمدها مداخل
فرهنگ لغت هوشیار
بد بو شدن، بد بویی گندیدگی تعفن. توضیح گندیدگی و آلودگی و چرکینی زخمها و ورمها و دیگر ضایعات اندام های داخلی یا خارجی بدن و آن بر اثر تهاجم و غلبه میکربهای مختلف در انساج مختلف حاصل می شود. یا رفع عفونت کردن، ضد عفونی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبودیت
تصویر عبودیت
بندگی و پرستش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسوده، چرکنویس ها سیاهان جمع مسوده سیاهها جمع مسوده: ... اما از کثرت الحاح آن عزیزان بقیت آن اجزا در میان مسودات دیگر طلب کردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائدات
تصویر عائدات
جمع عائده، درآمد ها جمع عایده در آمدها مداخل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبادات
تصویر عبادات
جمع عباده، نیایش ها ستایش ها جمع عبادت پرستشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقدات
تصویر عاقدات
جمع عاقده، پیوند گران و زنان جادوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابدات
تصویر عابدات
مونث عابد زن پرستش کننده جمع عابدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعادات
تصویر سعادات
جمع سعادت، ارمگانها روزبهیها جمع سعادت خوشبختیها نیک بختیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسویدات
تصویر تسویدات
جمع تسوید
فرهنگ لغت هوشیار
باژ خراج (پارسی است) برخی واژه نامه ها به ریشه پهلوی آن ننگریسته اند، جمع رسوم حقوق و عوارض، آنچه از محصول برای پرداخت مزد ماموران محلی مانند کدخدا و دشتبان و حمامی و آهنگر و نجار و غیره کسر میگردد. یا کارخانه رسومات کارخانه مشروب سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسوبات
تصویر رسوبات
جمع رسوب، نهشت ها لردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوداد
تصویر اسوداد
سیاه بودن، سیاه رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبودیت
تصویر عبودیت
((عُ یَّ))
بندگی کردن، پرستش کردن، طاعت نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبادات
تصویر عبادات
((عِ))
جمع عبادت، بندگی ها، اطاعت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایدات
تصویر عایدات
جمع عایده، درآمدها
فرهنگ فارسی معین