جدول جو
جدول جو

معنی عسلی - جستجوی لغت در جدول جو

عسلی
ویژگی آنچه به رنگ عسل یا شبیه عسل است، پارچۀ زرد رنگی که در قدیم یهودیان برای امتیاز از مسلمانان بر شانۀ لباس خود می دوختند، زردپاره، پاره زرد، جهودانه، میز کوچک چهارپایه که معمولاً کنار یا جلو مبل می گذارند
تصویری از عسلی
تصویر عسلی
فرهنگ فارسی عمید
عسلی
(عَ سَ)
منسوب به عسل. رجوع به عسل شود، شبیه به عسل. (فرهنگ فارسی معین). چون عسل.
- تخم مرغ عسلی، تخم مرغ که اندکی پخته باشند تا سفیده و زردۀ آن به قوام آمده باشد. رجوع به تخم مرغ شود.
، به رنگ عسل. (از فرهنگ فارسی معین). آنچه به رنگ عسل باشد. (از اقرب الموارد).
- پشم عسلی، پشم زردفام و همرنگ عسل. (فرهنگ فارسی معین).
،
{{اسم}} علامت و نشان جهودان. (منتهی الارب). پارچۀ زردی که یهودیان بجهت امتیاز بردوش جامۀ خود بدوزند. (از برهان) (از غیاث اللغات). پارچۀ زردی که یهودیان بجهت امتیاز از فریق دیگر بر دوش اندازند، و این لفظ عربی الاصل است، و آن را غیار گویند و لباس عسلی و جامۀ عسلی هم گویند. (از آنندراج). نشان جهودان. (تفلیسی). نشان یهود. (السامی). پارچۀ زردی که اهل ذمه (مخصوصاً یهودیان) جهت امتیاز بر دوش جامه میدوختند. (فرهنگ فارسی معین). عسلی الیهود، علامتی است به رنگ عسل که یهودیان در قدیم برای مشخص بودن بر سر میگذاشتند. (از اقرب الموارد). آنچه یهود بر رخت خود دوزند امتیاز را. (فرهنگ خطی) :
بی عسل و روغن است نانت و خوانت
تا بستانی جهود را عسلی.
ناصرخسرو.
از غزل و می چو تیر و گل نشود
پشت چو چوگان و روی چون عسلی.
ناصرخسرو.
چون عسلی شد رخانت زرد چرا
با غزل و می بطبع چون عسلی.
ناصرخسرو.
پس بفرمود (متوکل) تا اهل ذمت را غیار برنهند و عسلی دارند جهود و ترسا. (مجمل التواریخ).
ماخولیاگرفته و مصروع و گنده مغز
زرداب خورده چون عسلی پیس چون زنار.
سوزنی.
با برک گفت که دوزم عسلی ّ تو بدوش
که به سرما نکنم حرب بگاه پیکار.
نظام قاری.
طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش
وز گلیم عسلی نیز ردائی دارد.
نظام قاری.
میان ما و مرقع محبت ازلیست
گوه ملمع رنگین و خرقۀ عسلیست.
نظام قاری.
، جامه ای که مخصوص گبران است. (برهان) (آنندراج). جامه ای است مخصوص گبران. (فرهنگ خطی). اما ظاهراً بسط متساهلانۀ همان معنی اول است و عنایت به زنار، و در شواهد نیز:
آن حلاوت که تو داری چه عجب کز دستت
عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور.
سعدی.
تو آن مبین که چو زنبور جامه ام عسلی است
که من ز بدو ازل بازبسته زنارم.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج).
، رنگی است که بیشتر فقیران هند و گبران بدان رنگ جامه پوشند. (برهان) (آنندراج)، در اصطلاح امروزین، چهارپایه ای بی پشت و دستگیره، نشستن را. (یادداشت مرحوم دهخدا)، میز کوچک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
عسلی
(عَ سَ)
نام او شکری (بک) بن علی بن محمد بن عبدالکریم بن طالب عسلی است که از زعمای نهضت جدید عربی و از شهیدان راه آزادی بوده است. وی بسال 1285 ه. ق. در دمشق متولد شد و از مدارس آنجا و آستانه فارغ التحصیل گشت. سپس به نمایندگی مجلس شورای عثمانی از طرف مردم دمشق انتخاب شد. آنگاه وکیل مدافع گشت و مدتی نیز روزنامۀ ’القبس’ را منتشر ساخت. و درجنگ بین المللی اول محکوم به اعدام گردید و به سال 1334 ه. ق. / 1916 میلادی این حکم اجرا شد. او نخستین کسی است که در مجلس شورای عثمانی از فعالیت های صهیونیها پرده برداشت و تمبرهایی را نشان داد که در پست خودبکار میبرده اند. او راست: القضاه و النواب، الخراج فی الاسلام، المأمون العباسی که داستانی است. (از الاعلام زرکلی از منتخبات التواریخ لدمشق، و ایضاحات عن المسائل السیاسیه، و نبذه من وقائع الحرب الکونیه)
لغت نامه دهخدا
عسلی
شبیه به عسل، به رنگ عسل
تصویری از عسلی
تصویر عسلی
فرهنگ لغت هوشیار
عسلی
((عَ سَ))
به رنگ عسل، پارچه زردی که یهودی ها برای مشخص بودن از مسلمانان بر شانه لباس خود می دوختند، میز کوچک
تصویری از عسلی
تصویر عسلی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عملی
تصویر عملی
مقابل نظری و علمی، آنچه به مرحلۀ عمل درآید یا وابسته به عمل باشد، کنایه از معتاد به مواد مخدر، تریاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلی
تصویر مسلی
تسلی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالی
تصویر عالی
بسیار خوب، دارای کیفیت خوب مثلاً پرداخت عالی فیلم،
دارای درجه یا مرحلۀ بالاتر مثلاً تحصیلات عالی، دست پخت عالی،
بزرگ، مهم، به طور بسیار خوب مثلاً عالی ساز می زند، رفیع، بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلی
تصویر عقلی
مبتنی بر عقل، ویژگی آنچه ادراک آن با قوۀ عقل صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
خرسندی یافتن، آرام یافتن از اندوه، خرسند و بی غم شدن، بی غمی، بی اندوهی
تسلی دادن: دلجویی کردن از شخص عزادار و ماتم زده و غم واندوه او را تخفیف دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسلق
تصویر عسلق
کتیر، گرگ، شیر جانور، شترخروس، درنده شکاری، روباه
فرهنگ لغت هوشیار
آرامش دهنده، سیمین اسب: در اسپدوانی تسلی دهنده: سبب اعتبار و وسیلت تجربت و سرمایه معیشت ومسلی هموم و مفرح هر مغموم است، سومین اسب مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
خردیک خردی منسوب به عقل. یا دلیل عقلی. برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد مقابل دلیل نقلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملی
تصویر عملی
آنچه که بمرحله عمل در میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسری
تصویر عسری
تنگی، دشواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسلج
تصویر عسلج
زرشک شیره دار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیل
تصویر عسیل
مرد سخت زننده سبک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجلی
تصویر عجلی
شتابان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالی
تصویر عالی
رفیع و بزرگوار و بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدلی
تصویر عدلی
منسوب به عدل، پیرو مذهب عدلیه معتزلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
دلخوش، آسوده، خشنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلی
تصویر بسلی
یونانی خلر گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلی
تصویر مسلی
((مُ سَ لّ))
تسلی دهنده، سومین اسب مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عملی
تصویر عملی
((عَ مَ))
آن چه که به مرحله عمل درمی آید، شدنی، قابل اجرا، معتاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عالی
تصویر عالی
بلند، رفیع، شریف، بزرگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدلی
تصویر عدلی
((عَ دْ))
نوعی سکه رایج در قدیم، عدل، لنگه بار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
((تَ سَ لِّ))
از اندوه رها شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
دل آرامی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عالی
تصویر عالی
بالنده، برجسته، والا، بلند پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
Consolation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عملی
تصویر عملی
Practical, Functionally, Utilitarian, Viable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عالی
تصویر عالی
Excellent, Fantastic, Great, Super, Superb, Supreme, Terrific, Wonderful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تسلی
تصویر تسلی
утешение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عملی
تصویر عملی
функционально , практичный , утилитарный , жизнеспособный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عالی
تصویر عالی
отличный , фантастический , великий , супер , превосходный , высший , потрясающий , чудесный
دیکشنری فارسی به روسی