مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، شهد، انگبین، طیان، لعاب النّحل، نوش عسل مصفّا: عسلی که مومش را گرفته باشند
مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، شَهد، اَنگَبین، طیان، لُعابُ النَّحل، نوش عسل مصفّا: عسلی که مومش را گرفته باشند
ویژگی آنچه به رنگ عسل یا شبیه عسل است، پارچۀ زرد رنگی که در قدیم یهودیان برای امتیاز از مسلمانان بر شانۀ لباس خود می دوختند، زردپاره، پاره زرد، جهودانه، میز کوچک چهارپایه که معمولاً کنار یا جلو مبل می گذارند
ویژگی آنچه به رنگ عسل یا شبیه عسل است، پارچۀ زرد رنگی که در قدیم یهودیان برای امتیاز از مسلمانان بر شانۀ لباس خود می دوختند، زردپاره، پاره زرد، جهودانه، میز کوچک چهارپایه که معمولاً کنار یا جلو مبل می گذارند
آنچه نرم و سبز باشد از شاخه های درخت و رز و آنچه ابتدا روئیده باشد، و گویند آن گیاهی است بر ساحل رودها که از شدت نرمی خمیده گردد. (از اقرب الموارد). گویند: مات العسلوج، یعنی شاخه خشک شد. (از اقرب الموارد). عسلج. عسلاج. ج، عسالج، عسالیج. (اقرب الموارد). و رجوع به عسلج شود
آنچه نرم و سبز باشد از شاخه های درخت و رَز و آنچه ابتدا روئیده باشد، و گویند آن گیاهی است بر ساحل رودها که از شدت نرمی خمیده گردد. (از اقرب الموارد). گویند: مات العسلوج، یعنی شاخه خشک شد. (از اقرب الموارد). عُسلُج. عِسلاج. ج، عَسالج، عَسالیج. (اقرب الموارد). و رجوع به عسلج شود
پاره ای از شهد، و آن اخص از عسل است. (منتهی الارب). قطعه ای از عسل، چون ذهبه که قطعه ای است از زر. (از اقرب الموارد) ، بیخ و بن: ما أعرف له مضرب عسله، و ما لفلان مضرب عسله، یعنی اصل و نسب او را، و آن فقط در نفی بکار رود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
پاره ای از شهد، و آن اخص از عسل است. (منتهی الارب). قطعه ای از عسل، چون ذهبه که قطعه ای است از زر. (از اقرب الموارد) ، بیخ و بن: ما أعرف له مضرب عسله، و ما لفلان مضرب عسله، یعنی اصل و نسب او را، و آن فقط در نفی بکار رود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
نام او شکری (بک) بن علی بن محمد بن عبدالکریم بن طالب عسلی است که از زعمای نهضت جدید عربی و از شهیدان راه آزادی بوده است. وی بسال 1285 ه. ق. در دمشق متولد شد و از مدارس آنجا و آستانه فارغ التحصیل گشت. سپس به نمایندگی مجلس شورای عثمانی از طرف مردم دمشق انتخاب شد. آنگاه وکیل مدافع گشت و مدتی نیز روزنامۀ ’القبس’ را منتشر ساخت. و درجنگ بین المللی اول محکوم به اعدام گردید و به سال 1334 ه. ق. / 1916 میلادی این حکم اجرا شد. او نخستین کسی است که در مجلس شورای عثمانی از فعالیت های صهیونیها پرده برداشت و تمبرهایی را نشان داد که در پست خودبکار میبرده اند. او راست: القضاه و النواب، الخراج فی الاسلام، المأمون العباسی که داستانی است. (از الاعلام زرکلی از منتخبات التواریخ لدمشق، و ایضاحات عن المسائل السیاسیه، و نبذه من وقائع الحرب الکونیه)
نام او شکری (بک) بن علی بن محمد بن عبدالکریم بن طالب عسلی است که از زعمای نهضت جدید عربی و از شهیدان راه آزادی بوده است. وی بسال 1285 هَ. ق. در دمشق متولد شد و از مدارس آنجا و آستانه فارغ التحصیل گشت. سپس به نمایندگی مجلس شورای عثمانی از طرف مردم دمشق انتخاب شد. آنگاه وکیل مدافع گشت و مدتی نیز روزنامۀ ’القبس’ را منتشر ساخت. و درجنگ بین المللی اول محکوم به اعدام گردید و به سال 1334 هَ. ق. / 1916 میلادی این حکم اجرا شد. او نخستین کسی است که در مجلس شورای عثمانی از فعالیت های صهیونیها پرده برداشت و تمبرهایی را نشان داد که در پست خودبکار میبرده اند. او راست: القضاه و النواب، الخراج فی الاسلام، المأمون العباسی که داستانی است. (از الاعلام زرکلی از منتخبات التواریخ لدمشق، و ایضاحات عن المسائل السیاسیه، و نبذه من وقائع الحرب الکونیه)
منسوب به عسل. رجوع به عسل شود، شبیه به عسل. (فرهنگ فارسی معین). چون عسل. - تخم مرغ عسلی، تخم مرغ که اندکی پخته باشند تا سفیده و زردۀ آن به قوام آمده باشد. رجوع به تخم مرغ شود. ، به رنگ عسل. (از فرهنگ فارسی معین). آنچه به رنگ عسل باشد. (از اقرب الموارد). - پشم عسلی، پشم زردفام و همرنگ عسل. (فرهنگ فارسی معین). ، {{اسم}} علامت و نشان جهودان. (منتهی الارب). پارچۀ زردی که یهودیان بجهت امتیاز بردوش جامۀ خود بدوزند. (از برهان) (از غیاث اللغات). پارچۀ زردی که یهودیان بجهت امتیاز از فریق دیگر بر دوش اندازند، و این لفظ عربی الاصل است، و آن را غیار گویند و لباس عسلی و جامۀ عسلی هم گویند. (از آنندراج). نشان جهودان. (تفلیسی). نشان یهود. (السامی). پارچۀ زردی که اهل ذمه (مخصوصاً یهودیان) جهت امتیاز بر دوش جامه میدوختند. (فرهنگ فارسی معین). عسلی الیهود، علامتی است به رنگ عسل که یهودیان در قدیم برای مشخص بودن بر سر میگذاشتند. (از اقرب الموارد). آنچه یهود بر رخت خود دوزند امتیاز را. (فرهنگ خطی) : بی عسل و روغن است نانت و خوانت تا بستانی جهود را عسلی. ناصرخسرو. از غزل و می چو تیر و گل نشود پشت چو چوگان و روی چون عسلی. ناصرخسرو. چون عسلی شد رخانت زرد چرا با غزل و می بطبع چون عسلی. ناصرخسرو. پس بفرمود (متوکل) تا اهل ذمت را غیار برنهند و عسلی دارند جهود و ترسا. (مجمل التواریخ). ماخولیاگرفته و مصروع و گنده مغز زرداب خورده چون عسلی پیس چون زنار. سوزنی. با برک گفت که دوزم عسلی ّ تو بدوش که به سرما نکنم حرب بگاه پیکار. نظام قاری. طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش وز گلیم عسلی نیز ردائی دارد. نظام قاری. میان ما و مرقع محبت ازلیست گوه ملمع رنگین و خرقۀ عسلیست. نظام قاری. ، جامه ای که مخصوص گبران است. (برهان) (آنندراج). جامه ای است مخصوص گبران. (فرهنگ خطی). اما ظاهراً بسط متساهلانۀ همان معنی اول است و عنایت به زنار، و در شواهد نیز: آن حلاوت که تو داری چه عجب کز دستت عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور. سعدی. تو آن مبین که چو زنبور جامه ام عسلی است که من ز بدو ازل بازبسته زنارم. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). ، رنگی است که بیشتر فقیران هند و گبران بدان رنگ جامه پوشند. (برهان) (آنندراج)، در اصطلاح امروزین، چهارپایه ای بی پشت و دستگیره، نشستن را. (یادداشت مرحوم دهخدا)، میز کوچک. (فرهنگ فارسی معین)
منسوب به عسل. رجوع به عسل شود، شبیه به عسل. (فرهنگ فارسی معین). چون عسل. - تخم مرغ عسلی، تخم مرغ که اندکی پخته باشند تا سفیده و زردۀ آن به قوام آمده باشد. رجوع به تخم مرغ شود. ، به رنگ عسل. (از فرهنگ فارسی معین). آنچه به رنگ عسل باشد. (از اقرب الموارد). - پشم عسلی، پشم زردفام و همرنگ عسل. (فرهنگ فارسی معین). ، {{اِسم}} علامت و نشان جهودان. (منتهی الارب). پارچۀ زردی که یهودیان بجهت امتیاز بردوش جامۀ خود بدوزند. (از برهان) (از غیاث اللغات). پارچۀ زردی که یهودیان بجهت امتیاز از فریق دیگر بر دوش اندازند، و این لفظ عربی الاصل است، و آن را غیار گویند و لباس عسلی و جامۀ عسلی هم گویند. (از آنندراج). نشان جهودان. (تفلیسی). نشان یهود. (السامی). پارچۀ زردی که اهل ذمه (مخصوصاً یهودیان) جهت امتیاز بر دوش جامه میدوختند. (فرهنگ فارسی معین). عسلی الیهود، علامتی است به رنگ عسل که یهودیان در قدیم برای مشخص بودن بر سر میگذاشتند. (از اقرب الموارد). آنچه یهود بر رخت خود دوزند امتیاز را. (فرهنگ خطی) : بی عسل و روغن است نانت و خوانْت تا بستانی جهود را عسلی. ناصرخسرو. از غزل و می چو تیر و گُل نشود پشت چو چوگان و روی چون عسلی. ناصرخسرو. چون عسلی شد رخانْت زرد چرا با غزل و می بطبع چون عسلی. ناصرخسرو. پس بفرمود (متوکل) تا اهل ذمت را غیار برنهند و عسلی دارند جهود و ترسا. (مجمل التواریخ). ماخولیاگرفته و مصروع و گنده مغز زرداب خورده چون عسلی پیس چون زنار. سوزنی. با برک گفت که دوزم عسلی ّ تو بدوش که به سرما نکنم حرب بگاه پیکار. نظام قاری. طیلسان صوفی ارمک بُوَد از بندقیش وز گلیم عسلی نیز ردائی دارد. نظام قاری. میان ما و مرقع محبت ازلیست گوه ملمع رنگین و خرقۀ عسلیست. نظام قاری. ، جامه ای که مخصوص گبران است. (برهان) (آنندراج). جامه ای است مخصوص گبران. (فرهنگ خطی). اما ظاهراً بسط متساهلانۀ همان معنی اول است و عنایت به زنار، و در شواهد نیز: آن حلاوت که تو داری چه عجب کز دستت عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور. سعدی. تو آن مبین که چو زنبور جامه ام عسلی است که من ز بدو ازل بازبسته زنارم. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). ، رنگی است که بیشتر فقیران هند و گبران بدان رنگ جامه پوشند. (برهان) (آنندراج)، در اصطلاح امروزین، چهارپایه ای بی پشت و دستگیره، نشستن را. (یادداشت مرحوم دهخدا)، میز کوچک. (فرهنگ فارسی معین)
بنگ سیاه. البنج الاسود. (قطر المحیط) ، امری بین دو امر. الامر بین الامرین، هر خوراک و آشامیدنی که بی مزه باشد. مالاتجد له طعماً من الطعام و الشراب. (قطر المحیط)
بنگ سیاه. البنج الاسود. (قطر المحیط) ، امری بین دو امر. الامر بین الامرین، هر خوراک و آشامیدنی که بی مزه باشد. مالاتجد له طعماً من الطعام و الشراب. (قطر المحیط)
مایع کم و بیش غلیظ و شربتی شکل و شیرینی که زنبوران عسل بر اثر جمع آوری نوش گل ها در کندو و به منظور تغذیه افراد کندو تهیه کنند عسل مصفی: عسلی که مومش را گرفته و تصفیه کرده باشند عسل خربزه با هم نمی سازند: کنایه از عدم سازش و موافق
مایع کم و بیش غلیظ و شربتی شکل و شیرینی که زنبوران عسل بر اثر جمع آوری نوش گل ها در کندو و به منظور تغذیه افراد کندو تهیه کنند عسل مصفی: عسلی که مومش را گرفته و تصفیه کرده باشند عسل خربزه با هم نمی سازند: کنایه از عدم سازش و موافق