زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
لگام، دهانۀ اسب، دوال لگام که سوار به دست می گیرد عنان با عنان رفتن: عنان با عنان رفتن یا عنان بر عنان رفتن پهلو به پهلو اسب راندن، کنایه از برابر بودن، به موازارت هم راه رفتن عنان تافتن: کنایه از برگشتن، روگردان شدن عنان کشیدن: زمام مرکب را کشیدن و او را از حرکت بازداشتن، کنایه از بازایستادن، توقف کردن
لگام، دهانۀ اسب، دوال لگام که سوار به دست می گیرد عنان با عنان رفتن: عنان با عنان رفتن یا عنان بر عنان رفتن پهلو به پهلو اسب راندن، کنایه از برابر بودن، به موازارت هم راه رفتن عنان تافتن: کنایه از برگشتن، روگردان شدن عنان کشیدن: زمام مرکب را کشیدن و او را از حرکت بازداشتن، کنایه از بازایستادن، توقف کردن
منسوب به عسان، که آن بطنی است از صدف، و از آنها است دحین و ربیعه دو فرزند عسان که هر کدام از آنها به ’عسانی’ ملقب شده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به عسان، که آن بطنی است از صدف، و از آنها است دحین و ربیعه دو فرزند عسان که هر کدام از آنها به ’عسانی’ ملقب شده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
نشان و آثار و جای چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشانها و جای چیزی. (از اقرب الموارد). الواح شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشانها و آثاری که از پیۀ گوشت شتر باقی مانده باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد).
نشان و آثار و جای چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشانها و جای چیزی. (از اقرب الموارد). الواح شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشانها و آثاری که از پیۀ گوشت شتر باقی مانده باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد).
اندک از گیاه رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاه کم رویانیدن زمین. (از اقرب الموارد) ، پلید داشتن و مکروه دانستن. یقال: انا اعشف هذا، پلید میدارم و مکروه میدانم آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناپاک دانستن و مکروه داشتن طعام را، یقال: انا اعشف هذا الطعام، ای اقذره و اکرهه. (از اقرب الموارد) ، شناخته ناشدن کار زشت. یقال: مایعشف لی امر قبیح (مجهولاً) ، شناخته نشد کار زشت. و شناخته نشدن: قد رکبت امراً ماکان یعشف لک (مجهولاً) ، مرتکب شدی کاری را که جهت تو شناخته نمیگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
اندک از گیاه رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاه کم رویانیدن زمین. (از اقرب الموارد) ، پلید داشتن و مکروه دانستن. یقال: انا اعشف هذا، پلید میدارم و مکروه میدانم آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناپاک دانستن و مکروه داشتن طعام را، یقال: انا اُعشف هذا الطعام، ای اقذره و اکرهه. (از اقرب الموارد) ، شناخته ناشدن کار زشت. یقال: مایُعشف ُ لی امر قبیح (مجهولاً) ، شناخته نشد کار زشت. و شناخته نشدن: قد رکبت امراً ماکان یعشف لک (مجهولاً) ، مرتکب شدی کاری را که جهت تو شناخته نمیگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)