نزدیک به مرگ رسیدن شتر از غده و طاعون، پس لرزیدن گرفتن گلوی آن و دم سخت برآوردن بشتاب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عسوف. عسوفه. رجوع به عسوف و عسوفه شود
نزدیک به مرگ رسیدن شتر از غده و طاعون، پس لرزیدن ْ گرفتن ِ گلوی آن و دم سخت برآوردن بشتاب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عُسوف. عُسوفه. رجوع به عسوف و عسوفه شود
صحرائی است میان حجاز و شام. (منتهی الارب). یاقوت می گوید: گویند نام مفازه ای است در بین حجاز و شام اما بنابر قول معتبر نام بریدی است در بین بالس و حلب که از امکنۀ معروف و دارای آثار آبادی و قراءمی باشد در امتداد پانزده میل. (از معجم البلدان)
صحرائی است میان حجاز و شام. (منتهی الارب). یاقوت می گوید: گویند نام مفازه ای است در بین حجاز و شام اما بنابر قول معتبر نام بریدی است در بین بالس و حلب که از امکنۀ معروف و دارای آثار آبادی و قراءمی باشد در امتداد پانزده میل. (از معجم البلدان)
گویند که صفا و مروه نام مردی و زنی بوده است که در زمان جاهلیت در خانه کعبه زنا کردند، حق تعالی ایشان را سنگ گردانید. اهل مکه مرد را بر سر کوه صفا و زن را بر سر کوه مروه بردند تا بینندگان را عبرت باشد و آن کوهها بدین نام مشهور شد. بعضی گویند که این نام خود این کوهها راست ونام آن مرد و زن اساف و ناهله بوده است. (نزهه القلوب ج 3 ص 7). گویند که اساف نام پسر عمرو است که با نائله دختر سهل در خانه کعبه زنا کردند و بسنگ مسخ شدند و سپس قریش آن دو راچون بتی بپرستیدند. ابن اسحاق گوید که اساف و نائله مسخ شدند و ایشان اساف بن بناء و نائله دختر ذئب بودند و گفته اند اساف بن عمرو نائلۀ بنت سهیل بود. (از معجم البلدان). نام بتی است که آنرا عمرو بن لحی بر صفا نهاد و نائله را که بتی دیگر است بر مروه و بر نام این هر دو بت روبروی خانه کعبه ذبح کردی یا اساف پسر عمرو نائله دختر سهل است و از قبیلۀ جرهم بودندکه در خانه کعبه زنا کردند پس به سنگ مسخ شدند و جهت عبرت اساف را بر صفا و نائله را بر مروه نهادند وبعد از مرور ایام قریش هر دو را پرستش کردند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و امتاع الاسماع ج 1 ص 240، 360، 383 و مفاتیح العلوم خوارزمی و رجوع به بت شود
گویند که صفا و مروه نام مردی و زنی بوده است که در زمان جاهلیت در خانه کعبه زنا کردند، حق تعالی ایشان را سنگ گردانید. اهل مکه مرد را بر سر کوه صفا و زن را بر سر کوه مروه بردند تا بینندگان را عبرت باشد و آن کوهها بدین نام مشهور شد. بعضی گویند که این نام خود این کوهها راست ونام آن مرد و زن اساف و ناهله بوده است. (نزهه القلوب ج 3 ص 7). گویند که اساف نام پسر عمرو است که با نائله دختر سهل در خانه کعبه زنا کردند و بسنگ مسخ شدند و سپس قریش آن دو راچون بتی بپرستیدند. ابن اسحاق گوید که اساف و نائله مسخ شدند و ایشان اساف بن بناء و نائله دختر ذئب بودند و گفته اند اساف بن عمرو نائلۀ بنت سهیل بود. (از معجم البلدان). نام بتی است که آنرا عمرو بن لحی بر صفا نهاد و نائله را که بتی دیگر است بر مروه و بر نام این هر دو بت روبروی خانه کعبه ذبح کردی یا اساف پسر عمرو نائله دختر سهل است و از قبیلۀ جرهم بودندکه در خانه کعبه زنا کردند پس به سنگ مسخ شدند و جهت عبرت اساف را بر صفا و نائله را بر مروه نهادند وبعد از مرور ایام قریش هر دو را پرستش کردند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و امتاع الاسماع ج 1 ص 240، 360، 383 و مفاتیح العلوم خوارزمی و رجوع به بت شود
دم مرگ گرفتن شتر کسی را و صاحب شتر قریب بموت شدن، بازداشتن کسی را از حاجت خود و برگردانیدن: اعش فلاناً عن حاجته، بازداشت از آن و برگردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشتن از حاجت و در لسان بمعنی بشتاب داشتن حاجت آمده است. (از اقرب الموارد) ، برخیزانیدن و بی آرام ساختن آهو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از جایگاه برخیزانیدن و بی آرام گردانیدن آهو را. (از اقرب الموارد) ، بمنزل دیگران فرودآمدن تا جای بر ایشان تنگ گردد و از آنجا کوچ نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرودآمدن بمنزلی که مردم دیگر پیش از آن در آن فرودآمده اند و آزار رساندن آنان را تا از آنجا نقل مکان کنند. و بدین معنی متعدی بنفس است و به ’باء’ نیز متعدی شود چنانکه گویند: اعش القوم، و اعش بالقوم. (از اقرب الموارد) ، لاغر و نزار گردانیدن بدن. یقال: اعش اﷲ بدنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لاغر گردانیدن خدا بدن کسی را. (از اقرب الموارد)
دم مرگ گرفتن شتر کسی را و صاحب شتر قریب بموت شدن، بازداشتن کسی را از حاجت خود و برگردانیدن: اعش فلاناً عن حاجته، بازداشت از آن و برگردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشتن از حاجت و در لسان بمعنی بشتاب داشتن حاجت آمده است. (از اقرب الموارد) ، برخیزانیدن و بی آرام ساختن آهو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از جایگاه برخیزانیدن و بی آرام گردانیدن آهو را. (از اقرب الموارد) ، بمنزل دیگران فرودآمدن تا جای بر ایشان تنگ گردد و از آنجا کوچ نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرودآمدن بمنزلی که مردم دیگر پیش از آن در آن فرودآمده اند و آزار رساندن آنان را تا از آنجا نقل مکان کنند. و بدین معنی متعدی بنفس است و به ’باء’ نیز متعدی شود چنانکه گویند: اعش القوم، و اعش بالقوم. (از اقرب الموارد) ، لاغر و نزار گردانیدن بدن. یقال: اعش اﷲ بدنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لاغر گردانیدن خدا بدن کسی را. (از اقرب الموارد)