جدول جو
جدول جو

معنی عزیم - جستجوی لغت در جدول جو

عزیم
(خَجْوْ)
آهنگ نمودن بر امر و دل نهادن. کوشش کردن. (از منتهی الارب). عزم (ع / ع ) . معزم (م ز / م ز) . عزمان. عزیمه. رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا
عزیم
دشمن نیرومند
تصویری از عزیم
تصویر عزیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زعیم
تصویر زعیم
(پسرانه)
پیشوا، رهبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
حرکت کردن به سوی جایی، رفتن، عازم شدن، قصد، آهنگ، سحر، افسون
عزیمت کردن: قصد کردن، حرکت کردن به سویی، سفر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ زَ)
خواندن آیات قرآنی در عزایم. (ناظم الاطباء). عزائم خواندن راقی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ جا)
آهنگ نمودن بر امر و دل نهادن و کوشش کردن. (از منتهی الارب). دل بر کاری نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی). عزم (ع / ع ) . عزیم. معزم (م ز / ز) . عزمان. و رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
ارادۀ مؤکد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). صریمه. مریر. مریره (م ر / م ر ری ر) . اندیشه. آهنگ. عزیمت. رجوع به عزیمت شود، تعویذ. (ناظم الاطباء). رقیه. (اقرب الموارد). افسون. (دهار). عزیمت. رجوع به عزیمت شود، آیه ای از قرآن مجید که بر آفت رسیده به امید به شدن میخوانند. (ناظم الاطباء). ج، عزائم (اقرب الموارد) ، عزیم. (ناظم الاطباء). رجوع به عزائم شود، (اصطلاح اصول) لفظی است که در برابر رخصت ایراد شود و آن شامل فرض و واجب و سنت و نفل و مباح و حرام و مکروه باشد. و برخی گفته اند فقط شامل فرض و واجب و حرام و مکروه است، زیرا سنت برای تکمیل فرایض و تبع آن وضع شده و همچنین نفل برای جبران نقص در تمکن عزیمت وضع گردیده، و آن فرض باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). احکام کلی است که ابتدا مشروع شده است، و مخصوص به بعضی از مکلفان دون بعضی دیگر، یا حالی دون حالی نمی باشد مانند نماز و روزه. (از فرهنگ علوم عقلی از موافقات). اسم است آنچه را اصل مشروعات باشد بدون تعلق به عوارض. (از تعریفات جرجانی)، (اصطلاح فلسفه) ارادۀ مؤکده است که اجماع نامیده میشود. (از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به اجماع شود، (اصطلاح حقوق) آنچه قانوناً افراد ملزم به ارتکاب آن هستند، در برابر رخصت که ارتکاب آن بسبب عذر قانونی مجاز باشد. و آن را در حقوق جدید با اصطلاح تکلیف بیان میکنند. (از فرهنگ حقوقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ / مِ)
عزیمه. عزیمت. تعویذ و افسون. (ناظم الاطباء). رجوع به عزیمه و عزیمت شود، آیه ای از قرآن مجید که بر آفت رسیده به امید به شدن خوانند. (ناظم الاطباء). عزیمه. رجوع به عزائم و عزیمه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
عزیمه. دل نهادگی و قصد و آهنگ. (غیاث اللغات). اراده و نیت و عزم. آهنگ از روی استواری و بطور جزم. (ناظم الاطباء). تصمیم. رجوع به عزیمه شود: ما امیرالمؤمنین را از عزیمت خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملکت پدر را بخواستیم. (تاریخ بیهقی ص 232). آنکه مددکار باشد او رادر عزیمتهاش. (تاریخ بیهقی ص 313). عزیمت ما بر آن قرار گرفت که خواجۀ عمید بوسهل حمدوی را با فوجی لشکر قوی و مقدمی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی ص 405).
بیشتر کن عزیمت چون برق
در زمانه فکن چو رعد آواز.
مسعودسعد.
در عالم شیر عزیمت تو
چون چرخ دوصد مرغزار دارد.
مسعودسعد.
بضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنکه علمای هر صنف را بینم. (کلیله و دمنه). اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم، باری نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه). مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه). به وقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 339).
دل عاشق سکونت پیشه باید
عزیمت را نخست اندیشه باید.
اوحدی (ده نامه).
- فسخ عزیمت، انصراف و بازگشتن از عقیده و تصمیمی. (فرهنگ فارسی معین).
، کوچ و رحلت و روانگی. (ناظم الاطباء).
- عنان عزیمت، لگام رحلت. (ناظم الاطباء).
- نقطۀ عزیمت، نقطه ای که از آنجا شروع به حرکت کنند. (فرهنگ فارسی معین).
، تعویذ و افسون. (ناظم الاطباء). افسونی که افسونگر خواند. (فرهنگ فارسی معین). هیپنوتیزم. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عزیمه شود:
نادان گمان بری و نه آگاهی
از تنبل و عزیمت و نیرنگش.
طاهر فضل.
همگان از وی (جمشید) نفور شدند و عزیمتها که دیوان را بدان بسته بود گشاده شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 33).
هجوم عزیمت است که آن دیوزاده را
برخواندنی زبون و مسخر همی کنم
تا سر بخط نیارد و ندهد به بند دست
هر ساعتی عزیمتش از سر همی کنم.
سوزنی.
آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانید
که بخوانید و بدان مار فسائید همه.
خاقانی.
این عزیمت چو بشر بر وی خواند
هم در آن دیو بوالفضولی ماند.
نظامی.
چون مخبط شد اعتدال مزاج
نه عزیمت اثر کند نه علاج.
سعدی.
، (اصطلاح اصول) مقابل رخصت است. اجماع. رجوع به عزیمه شود: قدم بر جادۀ شریعت و استقامت امر و نهی می باید نهادو عمل به عزیمت و سنت می باید کرد و از رخصت و بدعت دور می باید بود. (انیس الطالبین بخاری)
لغت نامه دهخدا
دل نهادگی و قصد و آهنگ، اراده و نیت و عزم، تصمیم، دل بر کاری نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
((عَ مَ))
قصد کردن، در فارسی به معنای سفر کردن، حرکت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
سترگ، بزرگ، کلان
فرهنگ واژه فارسی سره
آهنگ، عزم، قصد، نیت، حرکت، رحیل، سفر، کوچ، افسون، ورد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
رحيلك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
Bereavement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
deuil
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
শোক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
утрата
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
Trauer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
скорбота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
żałoba
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
luto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
غم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
การสูญเสีย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
lutto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
maombolezo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
喪失
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
丧失
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
אבל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
duelo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
kehilangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
शोक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
rouw
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عزیمت
تصویر عزیمت
상실
دیکشنری فارسی به کره ای