دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. این آبادی را زی زی هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. این آبادی را زی زی هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
عزت. گرامی بودن. ارجمندی. احترام. (از فرهنگ فارسی معین) : هر ذلیلی که حق عزیز کند در عزیزیش منکری منگر. خاقانی. و اما دلیل بر عزیزی و گرامیی دانش آنکه دانش در سرشت ماست و تمام کننده ما اوست. (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین). عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می آرد در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم. صائب. - به عزیزی، به عزت. معزز. قرین ارجمندی: هر دوپسرش را خلعت داد و به عزیزی بخانه بازفرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625)
عزت. گرامی بودن. ارجمندی. احترام. (از فرهنگ فارسی معین) : هر ذلیلی که حق عزیز کند در عزیزیش منکری منگر. خاقانی. و اما دلیل بر عزیزی و گرامیی دانش آنکه دانش در سرشت ماست و تمام کننده ما اوست. (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین). عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می آرد در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم. صائب. - به عزیزی، به عزت. معزز. قرین ارجمندی: هر دوپسرش را خلعت داد و به عزیزی بخانه بازفرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625)
گرامیکی گرامیی اما دلیل بر عزیزی و گرامی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده مااوست (مصنفات باباافضل) گرامیی عزت: و اما بر عزیزی و گرامیی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده اوست، ارجمندی گرانمایگی احترام
گرامیکی گرامیی اما دلیل بر عزیزی و گرامی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده مااوست (مصنفات باباافضل) گرامیی عزت: و اما بر عزیزی و گرامیی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده اوست، ارجمندی گرانمایگی احترام
شریف، گرامی، گران مایه، ارجمند، بزرگوار، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون، خویشاوند بسیار نزدیک، آنچه به سختی به دست می آید، کمیاب، نیرومند، قوی، در تصوف پیر، از نام های خداوند عزیز داشتن: گرامی داشتن، ارجمند داشتن عزیز کردن: گرامی کردن
شریف، گرامی، گران مایه، ارجمند، بزرگوار، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون، خویشاوند بسیار نزدیک، آنچه به سختی به دست می آید، کمیاب، نیرومند، قوی، در تصوف پیر، از نام های خداوند عزیز داشتن: گرامی داشتن، ارجمند داشتن عزیز کردن: گرامی کردن
احمد بن عبدالله بن عمار کاتب عزیری، مکنی به ابوالعباس و مشهور به حمار العزیری. محدث بود و از ابن ابی شیبه و دیگران روایت دارد. او شیعی مذهب و از غلات بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد. محمد بن عزیر سجستانی. مصنف کتاب غریب القرآن. نسبت او به پدرش است، و به دو زاء خواندن آن خطا باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
احمد بن عبدالله بن عمار کاتب عزیری، مکنی به ابوالعباس و مشهور به حمار العزیری. محدث بود و از ابن ابی شیبه و دیگران روایت دارد. او شیعی مذهب و از غُلات بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد. محمد بن عزیر سجستانی. مصنف کتاب غریب القرآن. نسبت او به پدرش است، و به دو زاء خواندن آن خطا باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
دهی از دهستان بانصر بخش بابلسر شهرستان بابل. سکنۀ آن 1185 تن. آب آن از رود خانه بابل. محصول آن برنج، پنبه، صیفی، مختصری غلات، کنف و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان بانصر بخش بابلسر شهرستان بابل. سکنۀ آن 1185 تن. آب آن از رود خانه بابل. محصول آن برنج، پنبه، صیفی، مختصری غلات، کنف و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ابوالعباس احمد ابن عمر عزازی، منسوب به عزاز حلب. وی محدث بود و از ابوالحسن علی بن احمد بن مرزبان روایت کرده است. (از معجم البلدان). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
ابوالعباس احمد ابن عمر عزازی، منسوب به عزاز حلب. وی محدث بود و از ابوالحسن علی بن احمد بن مرزبان روایت کرده است. (از معجم البلدان). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
دختر عبدالملک بن محمد بن عبدالرحمان قرشی هاشمی اندلسی. از زنان فاضل و صالح بشمار میرفت و بسال 546 ه. ق. در مرسیه متولد شد و در قرطبه پرورش یافت و سالها در مصر بزیست و در 634 ه. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی از التکمله الوفیات النقله) دختر قاسم بن قطلوبغای حنفی. از زنان فاضل عصر خود بشمار می رفت. و حدیث را از جدۀ همسرش ام هانی هورینیه و غیره آموخته است. (از اعلام النساء از الضوء اللامع سخاوی) دختر علی، مکنی به ام ایمن. زوجه ابوعلی رودباری و زنی عابد بود. رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 301 و اعلام النساء شود
دختر عبدالملک بن محمد بن عبدالرحمان قرشی هاشمی اندلسی. از زنان فاضل و صالح بشمار میرفت و بسال 546 هَ. ق. در مرسیه متولد شد و در قرطبه پرورش یافت و سالها در مصر بزیست و در 634 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی از التکمله الوفیات النقله) دختر قاسم بن قطلوبغای حنفی. از زنان فاضل عصر خود بشمار می رفت. و حدیث را از جدۀ همسرش ام هانی هورینیه و غیره آموخته است. (از اعلام النساء از الضوء اللامع سخاوی) دختر علی، مکنی به ام ایمن. زوجه ابوعلی رودباری و زنی عابد بود. رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 301 و اعلام النساء شود
یزید بن مسلم جرتی. اصل وی از جرت بود و به حزیز منتقل گشت. مسلم بن محمد صنعانی از وی روایت دارد. و ابن ماکولا وی را یاد کند. (سمعانی) (معجم البلدان). و رجوع به جرتی شود
یزید بن مسلم جرتی. اصل وی از جُرت بود و به حزیز منتقل گشت. مسلم بن محمد صنعانی از وی روایت دارد. و ابن ماکولا وی را یاد کند. (سمعانی) (معجم البلدان). و رجوع به جرتی شود