جدول جو
جدول جو

معنی عزام - جستجوی لغت در جدول جو

عزام
(عَزْ زا)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عزام
آهنگ کننده، شیر بیشه
تصویری از عزام
تصویر عزام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عازم
تصویر عازم
کسی که عزم و ارادۀ کاری می کند، قصد کننده بر انجام کاری، آنکه قصد دارد به طرف جایی حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزایم
تصویر عزایم
عزیمت ها، حرکات به سوی جاهایی، رفتن ها، عازم شدن ها، قصدها، آهنگ ها، سحرها، افسون ها، جمع واژۀ عزیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزام
تصویر اعزام
روانه کردن، فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزاب
تصویر عزاب
عزب ها، ازدواج نکرده ها، مجردها، جمع واژۀ عزب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم ها، بزرگ ها، جمع واژۀ عظیم
عظم ها، استخوانها، جمع واژۀ عظم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزام
تصویر حزام
تنگ اسب، هرچه با آن چیزی را می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصام
تصویر عصام
دسته، بند، شرافت، شخصیت، فضیلت
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
در تداول عامیانۀ فارسی، فرستادن کسی یا کسانی را. (یادداشت بخط مؤلف).
- اعزام داشتن، فرستادن کسی یا کسانی را بجایی. روانه کردن.
- اعزام شدن، مأموریت یافتن کسی یا کسانی بجایی.
- اعزام کردن، گسیل داشتن. ارسال داشتن. فرستادن کسی یا کسانی پی کاری بجایی، حمام اعسر، کبوتر که در بال چپ آن سپیدی باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء)، یوم اعسر، روز سخت یا روز بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روز شوم. (از متن اللغه). روز سخت یا روز شوم. (از اقرب الموارد).
،
{{نعت تفصیلی}} دشوارتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عسرت. سخت تر. دشوارتر. مشکل تر. (یادداشت بخط مؤلف) : الا انه (جشیش) اعسر استمراء... (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عظام
تصویر عظام
بزرگ و کلان، عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیم
تصویر عزیم
دشمن نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزایم
تصویر عزایم
جمع عزیمت افسون ها، دعا هایی که بر بیماران خوانند تا شفا یابند
فرهنگ لغت هوشیار
دعاهائی که بر بیماران بخوانند جهت شفا یافتن آنها، (سوره عزائم: سوره هایی که سجده واجبه دارد)
فرهنگ لغت هوشیار
سخت شدن دشوار گشتن، شوخ شدن، ناز کودک ناز کرد کوک، خرامید ن، فیرید ن سر گشتگی، تباه گشتن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه تازی نیست و شاید همان ازمل باشد که برابراست با آواز این واژه در غیاث اللغات آمده بی آن که کجایی بودن آن آشکارشود آنندراج نیز دراین زمینه خاموش است نام پرده ای ازخنیا شاخه ای از زنگوله سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزاز
تصویر عزاز
جمع عزیز، گرامیان ارجمندان کمیابان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عزب، بی زنان بی شویان مرد یا زن تنها، مرد بی زن مجرد جمع عزاب
فرهنگ لغت هوشیار
ماتم، مصیبت، سوگواری، شکیبایی درتازی، سوک درفارسی سختی، سال سخت، باران تند شکیبایی کردن، شکیبایی در مصیبت، سوگواری تعزیت، سوگ ماتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصام
تصویر عصام
بند مشک دوال، سرمه، بندم، دسته از دوال یارسن، پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
چرغ چرخ باز از مرغان شکاری چرغ، برناک (حنا)، داننده بسیار دان بسیار دانا، تبار شناس (نسابه) بسیار دانا بسیار دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضام
تصویر عضام
دم اسپ، دم اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبام
تصویر عبام
گرانجان، ترسو، ناتوان درمانده آب فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجام
تصویر عجام
هسته دانه گیاه شیره ستبر، فراستوک پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازم
تصویر عازم
کسی که اراده حتمی به انجام کاری کند، کوشش کننده، آهنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزام
تصویر خزام
اسپرک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزام
تصویر حزام
باربند، کسی که بار بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزام
تصویر رزام
درشت اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازام
تصویر ازام
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزام
تصویر اعزام
فرستادن و روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکام
تصویر عکام
بار بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزام
تصویر اعزام
((اِ))
در فارسی به معنای فرستادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عازم
تصویر عازم
رهسپار، راهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعزام
تصویر اعزام
گسیل، فرستادن
فرهنگ واژه فارسی سره
ارسال، روانه، سوق، فرستادن، گسیل
متضاد: احضار
فرهنگ واژه مترادف متضاد