جدول جو
جدول جو

معنی عزاقری - جستجوی لغت در جدول جو

عزاقری
(عَ قِ)
ابن الندیم در الفهرست گوید که وی در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند به عمل اکسیر تام دست یافته است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عذاری
تصویر عذاری
عذراها، بکرها، دوشیزه ها، کنایه از ویژگی سخنانی که پیش از آن گفته نشده، سخنان تازه آورده، مقابل نهان ها، پیداها، آشکارها، به تنهایی ها، تنهاها، جمع واژۀ عذرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهری
تصویر زاهری
گیاه خوش رنگ وبو، گیاه خوش بو، برای مثال تاپدید آمدت امسال خط غالیه بوی / غالیه خیره شد و زاهری و عنبر خوار (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۷)، بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبقری
تصویر عبقری
بزرگ قوم، سرور، نیکو و نفیس، ویژگی کسی یا چیزی که نیرومندی و زیبایی او شگفت انگیز باشد، عبقر، برای مثال به سختی بکشت این نمد بسترم / روم زاین سپس عبقری گسترم (سعدی۱ - ۱۸۶)، کبکان دری غالیه در چشم کشیدند / سروان سهی عبقری سبز خریدند (منوچهری - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
عزادار بودن، سوگواری در مرگ کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عماقریب
تصویر عماقریب
پس از اندک مدت، به زودی، در این نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عماقریب
تصویر عماقریب
پس از اندک مدت، به زودی، در این نزدیکی، عمّاًقریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصاری
تصویر عصاری
شغل و عمل عصار، روغن گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
عقارها، خانه ها، ملک ها، آبها و زمینهای زراعتی، جمع واژۀ عقار
فرهنگ فارسی عمید
(وَ مَ دَ)
مرکّب از: عن، حرف جر + ما، زائد + قریب، در زمان کمی. در این نزدیکی. بزودی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عقاقیر. رجوع به عقاقیر شود، عقاقیرفروش. صیدلانی. دوافروش. عطار. پیله ور. پیلور. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سوکواری. زاری. عزاپرستی. اشتغال به سوک. مصیبت. تعزیت. (ناظم الاطباء). اقامۀ مراسم عزا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عقّار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسم جنس ادویه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). هر گیاه که بدان تداوی کنند. مفردات طب. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادویه که از قسم بیخ نباتات است. (غیاث اللغات) (آنندراج). دواهای نباتی. گیاهان داروئی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقّار شود: آن طبیبان را داروها و عقاقیرهاست که از هندوستان و از هر جا آرند. (تاریخ بیهقی).
گهی الوان احوال عقاقیر
که چه گرم است از آن چه خشک و چه تر.
ناصرخسرو.
هر عقاقیر که داروکدۀ بابل راست
حاضرآرید و بها بدرۀ زر باز دهید.
خاقانی.
نه پیش من دواوین است و دفتر
نه عیسی را عقاقیر است و هاون.
خاقانی.
ازین و آن دوا مطلب چون مسیح هست
زیرا اجل گیاست عقاقیر این و آن.
خاقانی.
از این دو عقاقیر صحرای دلها
در این هفت دکان گیائی نیابی.
خاقانی.
هر چه بدان ماند از ظروف و اوانی و...عقاقیر و اخلاط و توابل که هر چیز از آن از عالمی به عالمی می برند. (ترجمه محاسن اصفهان، در وصف بازار اصفهان). بر آن کوه عقاقیر بسیار است از اطراف اهل فارس بدان کوه آینده و عقاقیر چینند و جمع کنند. (تاریخ قم ص 87). آنچه اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او شود، ظروف طلا و نقره و... شکر و قند و عقاقیر و قهوه و... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 33) ، حدید جدید العقاقیر، آهن اصل و نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عقّیر. (ناظم الاطباء). رجوع به عقّیر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
اسب عامر بن قیس بن عامر بن یزید کنانی. (منتهی الأرب)
اسب اشجعبن ریث بن غطفان. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ ری ی)
موضعی است میان کوفه و واسط. (منتهی الأرب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ ری ی)
جهیرالصوت. شاعر گوید: قدکان هداراً قراقریا. خوش آواز. گویند: حاد قراقری. (از اقرب الموارد). حادی خوش آواز. نسبت است به قراقر. سائق خوش آواز. (منتهی الأرب). رجوع به قراقر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عباری
تصویر عباری
جمع عبری، زنان اشک ریز چشمان پراشک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عذراء، دوشیز گان ناسفتگان بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم. بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودند بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق. منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارقی
تصویر آزارقی
کچوله از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
جمع عقار، بیخ های گیاهی جمع عقار داروهای نباتی گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزاری
تصویر حزاری
تخمین محصول مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
پوست اسب یا خر که دباغی شده باشد کیمخت، تیماج. یا ساغری سوخته. قسمی چرم گرانبها که کتابهای نفیس را در قدیم بدان جلد میکردند، فاصله از دم تا مقعد اسب کفل اسب، قسمی کفش مخصوص علمای روحانی و طلاب بی پشت پاشنه و با پاشنه بلند چرمی و کبود رنگ، نوعی قماش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاوری
تصویر زاوری
خدمتکاری بخدمت
فرهنگ لغت هوشیار
بوی خوش را گویند و بجای راء بی نقطه زای نقطه دار هم آمده است، گیاه خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاقی
تصویر رزاقی
می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاری
تصویر آزاری
آزارنده، زننده
فرهنگ لغت هوشیار
خیوی گلیزی مربوط به ترشحات دهان مربوط ببزاق ترشحات بزاقی غدد بزاقی جرمهای بزاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباقری
تصویر عباقری
بپ (غالی نفیس) فریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبقری
تصویر عبقری
رئیس، قوی، مهتر، بهتر و کاملتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
((عَ))
جمع عقار، داروها، گیاهان دارویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
سوگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزارقی
تصویر آزارقی
کلوچه
فرهنگ واژه فارسی سره
پرسه، پرسه نشینی، تعزیت، تعزیه، روضه، سوگواری، ماتم، مصیبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در حوزهی علمده نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی