جدول جو
جدول جو

معنی عزازیل - جستجوی لغت در جدول جو

عزازیل
بچه ای که بسیار شیطنت می کند، بچۀ شرور، لقب ابلیس، شیطان
تصویری از عزازیل
تصویر عزازیل
فرهنگ فارسی عمید
عزازیل
از عبری اهریمن
تصویری از عزازیل
تصویر عزازیل
فرهنگ لغت هوشیار
عزازیل((عَ))
طبق روایات، یکی از سه فرشته (هاروت، ماروت، عزازیل) که خدا آنان را به کره زمین فرستاد تا مانند آدمیان زندگی کنند و از محرمات بپرهیزند والا تنبیه شوند. عزازیل پس از چندی چون دانست که از عهده این امتحان برآمدن مشکل است اظهار عجز
تصویری از عزازیل
تصویر عزازیل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عواقیل
تصویر عواقیل
عاقول ها، قسمت معظم دریاها و امواج آنها، پیچ و خم رودبارها، کارهای پوشیده و درهم، خارشترها، جمع واژۀ عاقول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزرائیل
تصویر عزرائیل
ملک الموت، قابض ارواح، فرشته ای که جان مردم را می گیرد، جان ستان، جان شکار، جان شکر، فرشتۀ مرگ
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
گروه بر سر خودگذاشته و بیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). الجماعه المهمله. (اقرب الموارد). جمع واژۀ عرهول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عثکول و عثکوله و عثکال. رجوع بدان کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عجّول. (منتهی الارب). رجوع به عجّول شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عقبول و عقبوله. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، شدائد و سختی ها. (از اقرب الموارد)، باقی مانده از بقیه و پسین چیزها. (منتهی الارب). بقایای بیماری و دشمنی و عشق. (از اقرب الموارد) : مرض بها (امام فخرالدین محمد بن عمرالرازی بهرات) و توفی فی عقابیله ببلده هرات. (عیون الانباء ج 2 ص 26)، آنچه از پس تب بر لب برآید. (از اقرب الموارد). تبخال، هو ذو عقابیل، او بسیار شریر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبول و عقبوله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عسقول. (ناظم الاطباء). نوعی از سماروغ و قارچ سپید بزرگ که آن را شحمهالارض نیز گویند، و واحد آن عسقل و عسقول است، سراب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عساقل. رجوع به عساقل شود، پاره های جداگانه ابر. (منتهی الارب). قطعات پراکندۀ ابر. (از اقرب الموارد). عساقل. و رجوع به عساقل شود
لغت نامه دهخدا
به معنی کسی که او خداوند را مراقبت میکند، شهریار حاصور در شمال کنعان، (صحیفۀ یوشع 11)، که تمام پادشاهان شمالی فلسطین و مشرق اردن را از برای مقاومت یوشع فراهم آورد، لکن لشکر ایشان منهزم گشته حاصور مفتوح و یابین مقتول گردید، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ازمل، ازباد سدر، شکوفه برآوردن کنار. (از منتهی الارب). شکوفه برآوردن سدر همچون کف بر دریا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سختی ها و کارهای دشوار و سخت و دشواریها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زی یَ)
نام پنج قریه است در مصر، منسوب به عزیز بن معز ملک مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نام ملک الموت، و آن لغتی است عبرانی. (از اقرب الموارد). ملک مقرب است و او بندۀ خداست، و عزرا در زبان سریانی بنده است و ئیل نام خدای تعالی، و او قابض ارواح است. (غیاث اللغات). فرشتۀ مرگ. (دهار). ملک الموت و قابض ارواح که بفارسی جانشکر و جانگیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هادم اللذات. مفرق الجمعیات. مفرق الجماعات. فرشتۀ جان ستان. ابویحیی. بویحیی:
گرفتم رگ اوداج و فشردمش به دو چنگ
بیامد عزرائیل و نشست از بر من تنگ.
حکاک مرغزی.
از تو زایل نگشت علت جهل
چون طبیبیت کرد عزرائیل.
ناصرخسرو.
توهم هست عزرائیل و فضلت هست میکائیل
چو اسرافیل شد منطق خردجبریل باطیران.
ناصرخسرو.
زال پنداشت هست عزرائیل
بانگ برداشت پیش گاو نبیل.
سنائی.
آن بیلک جبرئیل پرّت
عزرائیل است جانوران را.
خاقانی.
تو فرشته آسمانی یا پری
یا تو عزرائیل شیران نری.
مولوی.
روز دیگر وقت دیوان لقا
شه سلیمان گفت عزرائیل را.
مولوی.
- امثال:
اسم عزرائیل بد رفته است، با بی احتیاطیها که در امر حفظ صحت میکند مردن او ناگزیر است و بر ملک الموت تهمت مرگ خویش می نهد. نظیر: ماهی و ماست ! عزرائیل میگوید
باز هم تقصیر ماست ؟ (امثال و حکم دهخدا).
عزرائیل بدنام است، مردمان بیشتر به علت افراطها و بی احتیاطی ها میرند و گمان برند که عمر آنان برسیده است. (امثال و حکم دهخدا).
عزرائیل میگوید باز هم تقصیر ماست ؟ رجوع به مثل ’اسم عزرائیل بد رفته است’ شود.
موی عزرائیل به تنش هست، مهیب و سهمناک است. (امثال و حکم دهخدا).
- مثل عزرائیل، مهیب. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاقول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عاقول شود.
- عواقیل الامور، کارهای سخت و درهم پیچیده. (آنندراج). پیچیدگی و درهم برهمی کارها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
باقی مانده از بیماری و محبت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران دارای 395 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، صیفی و چغندرقند. شغل اهالی زراعت و گاوداری. راهش مالرو است. از طریق اسفندیاری میتوان ماشین به آنجا برد. از آثار قدیم آنجا تپه ای است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
یکی از ولایتهای بغداد بوده که حاکم نشین آن کربلا و قضای آن در هندیه قرار داشته است و عشیره ای از عشایر عرب بدانجا می زیسته اند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
یکی از ملوک سریانی. در 876 ق . میلادی که ابن عدادی را از تاج و تخت محروم کرده و ممالک او را به ضبط خویش آورد و بر یهود و اسرائیل استیلا یافت و شهرهای آنان را ویران ساخت و پس از مظالمی بسیار در 833 قبل از میلاد درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی). و در قاموس کتاب مقدس آرد: حزائیل (به معنی خداوند می بیند) یکی از مباشرین بر سنگ فرش سلطنتی بود در ارام چنانکه خداوند ایلیای نبی را امر فرمود که او را به پادشاهی ارام مسح فرماید (اول پادشاهان 19:15) و چون این مطلب برای ایلیا دست نداد الیشاع نبی که پیغمبر بعد از ایلیا بود او را مسح فرمود. تفصیل این مقال آنکه ابن هدد ملک ارام مریض شده و بدان واسطه حزائیل که یکی ازگماشتگان ملک بود کس به نزد الیشاع نبی فرستاد تا مگر احوال ابن هدد را کشف نماید و نبی مزبور فرمود که ابن هدد خواهد مرد و حزائیل بجایش بر تخت سلطنت خواهد نشست لکن نسبت به اسرائیلیان مرتکب شرارت و ناپاکی خواهد گردید، اما چون حزائیل این مطلب را شنید از افعال و اعمالی که نبی به وی نسبت داده بود سخت متنفر گردید. و پس از آن ابن هدد مقتول و حزائیل بر تخت شهریاری مستقر گردید (دوم پادشاهان 8:7-15) پس از آن با بنی اسرائیل و بنی یهودا مطابق فرمایش نبی مر قوم اعلان حرب داد (دوم پادشاهان 10:32) جت را مفتوح ساخت و عزم خود را برای تسخیر اورشلیم جزم نمود. بنابراین شهریار یهودا ارمغان شایانی به وی گسیل کرده بدین واسطه این مهم در عهد تعویق افتاد (دوم پادشاهان 12:18) و مدت 46 سال سلطنت نموده و درگذشت و پسرش ابن هدد بر تخت شهریاری برآمده تمام املاک پدر را از دست داد. (دوم پادشاهان 13:25) (قاموس کتاب مقدس ص 319)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عطبل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عطبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قوم عرازیل، گروه متفق و هم مشرب در دزدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابوالعباس احمد ابن عمر عزازی، منسوب به عزاز حلب. وی محدث بود و از ابوالحسن علی بن احمد بن مرزبان روایت کرده است. (از معجم البلدان). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پنجۀ شیر. (از منتهی الارب). پنجه های شیر، واحد آن عکزوله است. (از اقرب الموارد). پنجه های شیر. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عزهول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عزهول شود، به معنی عراهیل است. (از منتهی الارب). رجوع به عراهیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عواقیل
تصویر عواقیل
جمع عاقول، کوهه ها خیزابه ها کار های در هم رودبار های کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاقیل
تصویر عصاقیل
گرد باد ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزرائیل
تصویر عزرائیل
نام ملک الموت، ملک مقرب است و او بنده خداست، قبض کننده اوراح
فرهنگ لغت هوشیار
رمن است و تک ندارد برخی عسقل را تک آن دانسته اند سراب (این واژه پارسی است بنگرید به سراب)، پاره های پراکنده ابر پاره ابر، سماروغ سپید از گیاهان، ساگ زیرزمینی (ساگ ساق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراهیل
تصویر عراهیل
گروه بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراقیل
تصویر عراقیل
به گونه رمن دشواری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکازیل
تصویر عکازیل
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزازین
تصویر کزازین
خشک شدن، در ترنجیدن، تند مزه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزراییل
تصویر عزراییل
((ع))
ملقب به ملک الموت فرشته مرگ و یکی از چهار ملک مقرب نزد مسلمانان
عزراییل را جواب کردن: کنایه از بیمار بدحالی که رو به بهبودی رفته باشد
فرهنگ فارسی معین
وارد، خبره
فرهنگ گویش مازندرانی