جدول جو
جدول جو

معنی عزادار - جستجوی لغت در جدول جو

عزادار
ماتم دار، ماتم زده، ماتم دیده، آنکه در مرگ کسی سوگوار است
تصویری از عزادار
تصویر عزادار
فرهنگ فارسی عمید
عزادار
(خوا / خا)
ماتم زده و آنکه بحالت عزا و سوگواری باشد. (ناظم الاطباء). شخصی که بمناسبت فوت یکی از نزدیکان سوکوار باشد. (فرهنگ فارسی معین). ماتمی. مصیبت زده. سوکوار.
شادی و عیش عالم در خاطر دل افکار
شرمنده تر ز عید است در خانه عزادار.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
دوستان را نبود بس که بهم یکرنگی
پوشش مرده سفید است و عزادار سیاه.
میرزا اسماعیل ایما (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عزادار
پرسه نشین، داغدار، سوگوار، سوگوار، ماتمزده، ماتم زده، مصیبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازدار
تصویر نازدار
(دخترانه)
آنکه رفتاری خوشایند و جذاب دارد، ملوس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آزادوار
تصویر آزادوار
مانند آزادمردان، آزادمانند، برای مثال زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه چون نگری سربه سر همه پند است ی به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است (رودکی - ۴۹۴) ، گشاده در هر دو آزادوار / میان کوی کندوری افکنده خوار (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال این زند بر چنگ های سغدیان پالیزبان / وآن زند بر نای های لوریان آزادوار (منوچهری - ۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گازدار
تصویر گازدار
دارای گاز مثلاً نوشابۀ گازدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
مشتاق، عاشق، طرف دار، هواخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفادار
تصویر وفادار
باوفا، کسی که در دوستی پایداری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازدار
تصویر بازدار
کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازبان، بازیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علمدار
تصویر علمدار
کسی که در میان سپاه علم را به دست می گیرد، پرچم دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازدار
تصویر رازدار
کسی که رازی را حفظ می کند، رازبان، رازنگه دار، سرنگه دار، کسی که رازی دارد، دارای راز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزادکار
تصویر آزادکار
کشتی گیر رشتۀ کشتی آزاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
عزادار بودن، سوگواری در مرگ کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهادار
تصویر بهادار
قیمت دار، باارزش، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
(خَ وَ / وِ کَ دَ)
برپا داشتن مراسم عزا. سوکواری کردن. (فرهنگ فارسی معین). ماتم گرفتن
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سوکواری. زاری. عزاپرستی. اشتغال به سوک. مصیبت. تعزیت. (ناظم الاطباء). اقامۀ مراسم عزا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبادان
تصویر عبادان
آبادان شهری است در خوزستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبادات
تصویر عبادات
جمع عباده، نیایش ها ستایش ها جمع عبادت پرستشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضدار
تصویر عرضدار
پهنا دار، فراخ، عارضه و هر چیز اتفاقی و ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزا ئر
تصویر عزا ئر
تک ندارد چوب ها مانده درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمدار
تصویر رزمدار
جنگاور رزمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرادار
تصویر سرادار
خدمتکار بیمارستان، خادم منازل و موسسات، سرایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزاوار
تصویر سزاوار
شایسته، قابل، خلیق، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیادار
تصویر حیادار
شرمگین باحیا. شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادار
تصویر روادار
مباح و جایز دارنده چیزی، انتخاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهادار
تصویر بهادار
دارای قیمت، قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازدار
تصویر بازدار
پارسی تازی گشته باز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از دار
تصویر از دار
آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
سوکوار برموند شخصی که به مناسبت فوت یکی از نزدیکان سوگوار باشد ماتم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزا داری
تصویر عزا داری
سوکواری برموندی اقامه مراسم عزا سوگواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
طرفدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سزاوار
تصویر سزاوار
مستحق، لایق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رازدار
تصویر رازدار
محرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
سوگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
پرسه، پرسه نشینی، تعزیت، تعزیه، روضه، سوگواری، ماتم، مصیبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد