- عزادار
- ماتم دار، ماتم زده، ماتم دیده، آنکه در مرگ کسی سوگوار است
معنی عزادار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سوگواری
عزادار بودن، سوگواری در مرگ کسی
سوکوار برموند شخصی که به مناسبت فوت یکی از نزدیکان سوگوار باشد ماتم زده
آزاد
پارسی تازی گشته باز دار
مستحق، لایق
طرفدار
دارای قیمت، قیمتی
مباح و جایز دارنده چیزی، انتخاب کننده
جنگاور رزمی
شرمگین باحیا. شرمگین
شایسته، قابل، خلیق، درخور
خدمتکار بیمارستان، خادم منازل و موسسات، سرایدار
کشتی گیر رشتۀ کشتی آزاد
قیمت دار، باارزش، گران بها
دارای گاز مثلاً نوشابۀ گازدار
مشتاق، عاشق، طرف دار، هواخواه
جایی که گیاه دارد، مرغزار، علفزار
باوفا، کسی که در دوستی پایداری کند
کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازبان، بازیار
کسی که در میان سپاه علم را به دست می گیرد، پرچم دار
کسی که رازی را حفظ می کند، رازبان، رازنگه دار، سرنگه دار، کسی که رازی دارد، دارای راز
مانند آزادمردان، آزادمانند، برای مثال زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه چون نگری سربه سر همه پند است ی به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است (رودکی - ۴۹۴) ، گشاده در هر دو آزادوار / میان کوی کندوری افکنده خوار (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال این زند بر چنگ های سغدیان پالیزبان / وآن زند بر نای های لوریان آزادوار (منوچهری - ۳۶)
در موسیقی از الحان قدیم ایرانی،
آبادان شهری است در خوزستان
جمع عباده، نیایش ها ستایش ها جمع عبادت پرستشها
پهنا دار، فراخ، عارضه و هر چیز اتفاقی و ناگهانی
تک ندارد چوب ها مانده درخت
سوکواری برموندی اقامه مراسم عزا سوگواری
ستون های ساختمان ستون ها
دمدار نیرویی که پشت سپاه را می پاید دنباور قسمتی از واحد نظامی که از عقب عمده قوی حرکت می کند و محافظ عقب است موء خرالجیش
کاریدار کار گزار
کسی که در میان سپاه علم و رایت در دست وی باشد