جدول جو
جدول جو

معنی عریشه - جستجوی لغت در جدول جو

عریشه
(عَ شَ)
هودج. ج، عرائش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عایشه
تصویر عایشه
(دخترانه)
دارای حال نیکو، نام دختر ابوبکر و همسر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وریشه
تصویر وریشه
(دخترانه)
درخشش، برق (نگارش کردی: وریشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
نفس، طبیعت، خلق، خوی، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
هر چیز خرده ریزه، مثل ریزۀ کاغذ، ریزۀ چوب و مانند آن، تراشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عریضه
تصویر عریضه
شکواییه، نامه ای که کسی به شخص بالاتر از خود می نویسد، عرض حال
فرهنگ فارسی عمید
(عُ رَ مَ)
پدر قبیله ای از قضاعه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ نَ)
ابن ثور بن کلب بن وبره، از تغلب، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و نسبت بدو عرنی شود. (از الاعلام زرکلی از النویری)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عرینه و لیث غابه. (از اقرب الموارد). عرین. رجوع به عرین شود. ج، عرائن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ نَ)
ریگ توده ای است مربنی فزاره را، و یا موضعی است. (منتهی الارب). رملی است و آن را آبی است بنام عبسیّه و گویند آن رمله ای است ازآن بنی سعد و برخی آن را برای بنی فزاره دانسته اند. و نیز گویند آن شهری است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ عِ رَ)
از بلاد بنی نمیر است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
کوهان یا باقی ماندۀ آن. (منتهی الارب). کوهان شتر. (غیاث اللغات). سنام. (اقرب الموارد). سنام بعیر است، یعنی کوهان شتر. (مخزن الادویه). جبله. کتر، نفس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، طبیعت و خوی: رجل لین العریکه، نرم خوی. لانت عریکته، نخوت و تکبر او شکست. (از منتهی الارب). طبیعت. (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، عرائک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قی یَ)
جائی است و مر آن را روزی است. (منتهی الارب). یوم عریقه، از ایام و جنگهای عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سوار گردیدن بر ستور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
نسیب بن اسعد عریضه. شاعر و ادیب، و از پایه گذاران ’الرابطه القلمیه’ در امریکا (مهاجران) است. وی به سال 1304 ه. ق. در حمص متولد شد و ابتدا در همان شهر و سپس در مدرسه روسی در ناصره تحصیل کرد. آنگاه بسال 1905 میلادی به نیویورک مهاجرت نمود و مجلۀ الفنون را انتشار داد. سپس سردبیر روزنامۀ یومیۀ مرآهالغرب گشت و پس از آن سردبیری روزنامۀ ’الهدی’ را بعهده گرفت. به سال 1365 ه. ق. در شهر بروکلن درگذشت. او راست: 1- الارواح الحائره، که دیوان شعراوست. 2- أسرار البلاط الروسی، که داستان است. 3- دیک الجن الحمصی، و آن داستانی است که در ’مجموعه الرابطه القلمیه’ منتشر ساخته است. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
احمد بن ابراهیم بن فتح عریشی، مکنی به ابوالعباس. شاعر و فقیه و محدث بود، و نسبت وی به شهر عریش مصر است. پسرش ابوالفضل شعیب بن احمد و نوه اش ابواسحاق ابراهیم بن شعیب از او روایت حدیث کرده اند. (از معجم البلدان). محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(عِرْ ری سَ)
خوابگاه شیر. (منتهی الارب). مأوای شیر و اسد. (از اقرب الموارد). کنام شیر. عریس. و رجوع به عریس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
نام جد بشیر بن دیسم است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِزز)
جایگاهی است در بلاد فزاره، و گویند دههایی است در مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، که در 51هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و در 20هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت ساردوئیه قرار دارد. سکنۀ آن یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ شَ / شِ)
تریش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
جلدی به تن خستۀ این زار نمانده ست
سراج غمت بسکه کشیده ست تریشه.
سلیم (از فرهنگ نظام).
و رجوع به تریش شود، تراشه و خرده که از تراشیدن چوب بیرون می آید. (از فرهنگ نظام). چوب خرد نوک تیز که گاه شکستن هیزم، از هیمه جدا شود. چوب نسبهً خرد که از شکستن چوبهای خشک پیدا آید با نوک و اطرافی خلنده و برنده: ت ریشه اجاق گیرانۀ خوبیست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ / شِ)
بول خر. (آنندراج). شاش خر
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
حرشا. خردل البر. رجوع به حرشا شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
نام قومی که موکل راه هستند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قریشه
تصویر قریشه
پنیرآب نرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویشه
تصویر عویشه
ترینه از خوراک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریضه
تصویر عریضه
نامه ای که به شخص بالاتر از خودش بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
طبیعت و خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرینه
تصویر عرینه
سوراخ مار، کنام شتر، لانه کفتار، لانه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایشه
تصویر عایشه
نامی است مر مردان و زنان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
تراشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریضه
تصویر عریضه
((عَ ض))
مؤنث عریض، عرض حال، نامه یا در خواستی که کسی به شخص بالاتراز خود می نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
((عَ کَ یا کِ))
خلق و خوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
((تَ ش ِ))
تراشه، هر چیز خرده ریز مانند خرده کاغذ، چوب
فرهنگ فارسی معین