برهنگی و بی پوشاکی. (ناظم الاطباء). لختی و برهنگی. (فرهنگ فارسی معین). تجرد: عریان همه خلق و از بسی سختی کس را نبود خبر ز عریانی. ناصرخسرو. احرام که گیری چو قدح گیر که دارد عریانی بیرون و درون لعل قبائی. خاقانی
برهنگی و بی پوشاکی. (ناظم الاطباء). لختی و برهنگی. (فرهنگ فارسی معین). تجرد: عریان همه خلق و از بسی سختی کس را نبود خبر ز عریانی. ناصرخسرو. احرام که گیری چو قدح گیر که دارد عریانی بیرون و درون لعل قبائی. خاقانی
زبانی از خانوادۀ زبان های حامی - سامی که در میان آشوری ها و کلدانی های عراق، سوریه، ترکیه و ایران رایج بوده است، قومی از نژاد سامی که در این سرزمین ساکن بودند
زبانی از خانوادۀ زبان های حامی - سامی که در میان آشوری ها و کلدانی های عراق، سوریه، ترکیه و ایران رایج بوده است، قومی از نژاد سامی که در این سرزمین ساکن بودند
برهنه. (منتهی الارب) (دهار). آنکه لباسهای خود را کنده باشد. (از اقرب الموارد). عاری. عار. عور. لخت. لوت. روت. رود. روده. روخ. تهمک. ورت. ج، عریانون. (منتهی الارب) : ز علم و طاعت جانت ضعیف و عریانست بعلم کوش و بپوش این ضعیف عریان را. ناصرخسرو. زنهار چنانک آمده ای اول از آنجا خیره نروی گرسنه و تشنه و عریان. ناصرخسرو. نیست پوشیده که شاه حیوانی تو که نه عریانی و ایشان همگان عریان. ناصرخسرو. وقت پیکار نقش خانه فتح نفس آن حله پوش عریان باد. مسعودسعد. چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان. خاقانی. عریان ز حوض ماهی سوی بره روان شد همچون بره برآمد پوشیده صوف اصفر. خاقانی. تو زین احرام و زین کعبه چه دانی کز برون چشمت ز کعبه پوشش دیده ست و از احرام عریانی. خاقانی. از برونم پردۀ اطلس چه سود چون برون پرده عریان میزیم. عطار. قفاخورد و گریان و عریان نشست جهاندیده ای گفتش ای خودپرست. سعدی. سفر کرد بامدادان، دیدند عرب را گریان و عریان. (گلستان سعدی). کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد فکر خورشید قیامت کن و عریانی چند. نظیری. از نور مهر و ماه چه میکاهد گر کسوتی ببخشد عریان را. قاآنی. از لعاب سنگ تابد شعلۀ عریان عشق پرده چون پوشد کسی بر سوزش پنهان عشق. صائب (از آنندراج). - عریان النّجی ّ، زن و نیز مردی که راز را نتواند پوشید. (منتهی الارب). آنکه سرّ و راز را کتمان نکند. (از اقرب الموارد). ، بمجاز، بری. دور. محروم: بسان آدم دور اوفتاده ایم از خلد از آن ز لهو و نشاط و سرور عریانیم. مسعودسعد. ، ریگستانی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب) : رمل عریان، قطعه ای از ریگ است که بصورت محدب حرکت کند، و یا توده ای از ریگ که درختی بر آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، اسب دراز. (منتهی الارب). اسب خرامان و درازدست وپا. (از اقرب الموارد)
برهنه. (منتهی الارب) (دهار). آنکه لباسهای خود را کنده باشد. (از اقرب الموارد). عاری. عار. عور. لخت. لوت. روت. رود. روده. روخ. تهمک. ورت. ج، عریانون. (منتهی الارب) : ز علم و طاعت جانت ضعیف و عریانست بعلم کوش و بپوش این ضعیف عریان را. ناصرخسرو. زنهار چنانک آمده ای اول از آنجا خیره نروی گُرْسنه و تشنه و عریان. ناصرخسرو. نیست پوشیده که شاه حیوانی تو که نه عریانی و ایشان همگان عریان. ناصرخسرو. وقت پیکار نقش خانه فتح نفس آن حله پوش عریان باد. مسعودسعد. چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان. خاقانی. عریان ز حوض ماهی سوی بره روان شد همچون بره برآمد پوشیده صوف اصفر. خاقانی. تو زین احرام و زین کعبه چه دانی کز برون چشمت ز کعبه پوشش دیده ست و از احرام عریانی. خاقانی. از برونم پردۀ اطلس چه سود چون برون پرده عریان میزیَم. عطار. قفاخورد و گریان و عریان نشست جهاندیده ای گفتش ای خودپرست. سعدی. سفر کرد بامدادان، دیدند عرب را گریان و عریان. (گلستان سعدی). کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد فکر خورشید قیامت کن و عریانی چند. نظیری. از نور مهر و ماه چه میکاهد گر کسوتی ببخشد عریان را. قاآنی. از لعاب سنگ تابد شعلۀ عریان عشق پرده چون پوشد کسی بر سوزش پنهان عشق. صائب (از آنندراج). - عریان النَّجی ّ، زن و نیز مردی که راز را نتواند پوشید. (منتهی الارب). آنکه سرّ و راز را کتمان نکند. (از اقرب الموارد). ، بمجاز، بری. دور. محروم: بسان آدم دور اوفتاده ایم از خلد از آن ز لهو و نشاط و سرور عریانیم. مسعودسعد. ، ریگستانی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب) : رمل عریان، قطعه ای از ریگ است که بصورت محدب حرکت کند، و یا توده ای از ریگ که درختی بر آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، اسب دراز. (منتهی الارب). اسب خرامان و درازدست وپا. (از اقرب الموارد)
منسوب به عرین بن ابی جابر بن زهیر بن جناب بن هبل بن عبدالله بن کنانه بن بکر بن عوف بن عذره، که بطنی است از قضاعه، از عذره، منسوب به عرین بن ثعلبه بن یربوع، که بطنی است از تمیم. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به عرین بن ابی جابر بن زهیر بن جناب بن هبل بن عبدالله بن کنانه بن بکر بن عوف بن عذره، که بطنی است از قضاعه، از عذره، منسوب به عرین بن ثعلبه بن یربوع، که بطنی است از تمیم. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
النذیر العریان. مردی از خثعم معروف به دیانت. (ناظم الاطباء). مردی از خثعم که در واقعۀ ذی الخلصه، عوف بن عامر بر او حمله برد و دست او و همسرش راقطع کرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به نذیر شود
النذیر العریان. مردی از خثعم معروف به دیانت. (ناظم الاطباء). مردی از خثعم که در واقعۀ ذی الخلصه، عوف بن عامر بر او حمله برد و دست او و همسرش راقطع کرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به نذیر شود
آشکار، مقابل نهانی: چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش زیرا که بگسترد خزان راز نهانیش، ناصرخسرو، بر عالم علویش گمان بر چوفرشته هرچند که اینجا بود این جسم عیانیش، ناصرخسرو، ، جاسوس، (ناظم الاطباء)، اصلی، غیراندر، غیرناتنی، - برادر و خواهر عیانی، برادر و خواهر از یک پدر و مادر، (ناظم الاطباء)، در مقابل برادر اعیانی (برادر رحمی)، رجوع به اعیانی شود
آشکار، مقابل نهانی: چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش زیرا که بگسترد خزان راز نهانیش، ناصرخسرو، بر عالم علویش گمان بر چوفرشته هرچند که اینجا بود این جسم عیانیش، ناصرخسرو، ، جاسوس، (ناظم الاطباء)، اصلی، غیراندر، غیرناتنی، - برادر و خواهر عیانی، برادر و خواهر از یک پدر و مادر، (ناظم الاطباء)، در مقابل برادر اعیانی (برادر رحمی)، رجوع به اعیانی شود
نسبت است به عروان، و آن از انساب کنده باشد. و او عروان بن جشم بن عبدشمس وائل بن الغوث است. و نیز عروان بن کنانه بن خزیمد کنیز بره دختر هراست. و برخی آن را غزوان بن کنانه، باغین معجم وزاء خوانده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
نسبت است به عروان، و آن از انساب کنده باشد. و او عروان بن جشم بن عبدشمس وائل بن الغوث است. و نیز عروان بن کنانه بن خزیمد کنیز بره دختر هراست. و برخی آن را غزوان بن کنانه، باغین معجم وزاء خوانده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت ترسایان به زبانی که تورات نازل شد. (آنندراج). زبان نبطی. (مفاتیح العلوم). منسوب بسورستان (عراق و بلاد). (معجم البلدان). نام قوم سامی نژاد که با قوم آرامی خویشاوند بودند و لهجۀ آن را نیز سریانی نامند. این لهجه از لهجه های مهم آرامی شرقی است و در ایران از خود آرامی معروفتر است و چون آثار این لهجه متأخر است، آثار پیشین آرامی را رفته رفته از یادها زدوده جانشین آن گردیده است. خطی که برای نوشتن سریانی بکار میرفته با اندک تغییراتی همان خط آرامی است. مرکز این لهجه در شمال عراق (بین النهرین) شهر ادسا است که سریانی بکار میرفته ارها و در کتب اسلامی الرها خوانده شده واکنون اورفا نامند. در قرن دوم میلادی این شهر یکی از مراکز مهم عیسویان گردید و در چند قرن پیش از آن زمان اسکندر و جانشینان وی سلوکس و انتیوخس شمال بین النهرین از مراکز زبان سریانی بوده و بواسطۀ مهاجرت گروهی از مردمان مقدونیه و یونان در آن سرزمینها، سریانی رنگ و روی خاصی گرفت و بر دیگر لهجه های آرامی برتری یافت و بسیار لغات یونانی با زبان سریانی درآمیخت و تغییری در انشاء و اسلوب آن پدید آمد. آنچنانکه در تحریر مسایل دینی و فلسفی و علمی زبانی رسا و ثروتمند گردید. خط سریانی هم از خط یونانی متأثر گشته برای کتابت بهتر و روشنتر شد. دیگر از مراکز مهم سریانی شهر روحانی عیسویان شرقی نصیبین است. آثاری که بزبان و خط سریانی پیش ازنفوذ دین عیسوی بجای مانده نسبه اندک است. اما آثارپس از آن عهد که غالباً ترجمه و تفسیر توراه و انجیل و مسائل دینی و سرودهای مذهبی است بسیار است. و همچنین در ادبیات و تاریخ و علوم یادگارهای گرانبهایی بدین زبان باقی مانده از جمله اسکندرنامۀ مجعول و منسوب به کالیستنس ترجمه سریانی، قانون مدنی زمان ساسانیان که مترجم آن یشوع بخت ایرانی نسطوری است. مانی مشهور شش کتاب خود به زبان سریانی نوشت چون در آن زمان زبان سریانی در مغرب ایران زبان علمی و ادبی بود.هنوز هم در بسیاری از سرزمینهای عربی زبان، لهجۀ سریانی وجود دارد. لهجۀ آشوریها و کلدانیهای سوریه و عراق و ترکیه و ایران سریانی است. لهجۀ سریانی آشوریها با لهجۀ سریانی کلدانیها اندک تفاوتی دارد. این لهجه در سرزمینهایی که برشمردیم با زبانهای محلی چون عربی و فارسی و ترکی آمیخته شده و به صورتی ’سریانی نو’ در آمده است. خوارزمی گوید: ’السریانیه الذین یقال لهم النبط و بها کان یجری کلام حاشیه الملوک اذا التسواالحوائج و شکوی الظلامات لانها املق الالسنه. (مفاتیح 75) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : سخن کز روی دین گوئی چه عبرانی چه سریانی مکان کز بهر حق جوئی چه جابلقا چه جابلسا. سنایی. کنم تفسیر سریانی بانجیل بخوانم از خط عبری معما. خاقانی
لغت ترسایان به زبانی که تورات نازل شد. (آنندراج). زبان نبطی. (مفاتیح العلوم). منسوب بسورستان (عراق و بلاد). (معجم البلدان). نام قوم سامی نژاد که با قوم آرامی خویشاوند بودند و لهجۀ آن را نیز سریانی نامند. این لهجه از لهجه های مهم آرامی شرقی است و در ایران از خود آرامی معروفتر است و چون آثار این لهجه متأخر است، آثار پیشین آرامی را رفته رفته از یادها زدوده جانشین آن گردیده است. خطی که برای نوشتن سریانی بکار میرفته با اندک تغییراتی همان خط آرامی است. مرکز این لهجه در شمال عراق (بین النهرین) شهر ادسا است که سریانی بکار میرفته ارها و در کتب اسلامی الرها خوانده شده واکنون اورفا نامند. در قرن دوم میلادی این شهر یکی از مراکز مهم عیسویان گردید و در چند قرن پیش از آن زمان اسکندر و جانشینان وی سلوکس و انتیوخس شمال بین النهرین از مراکز زبان سریانی بوده و بواسطۀ مهاجرت گروهی از مردمان مقدونیه و یونان در آن سرزمینها، سریانی رنگ و روی خاصی گرفت و بر دیگر لهجه های آرامی برتری یافت و بسیار لغات یونانی با زبان سریانی درآمیخت و تغییری در انشاء و اسلوب آن پدید آمد. آنچنانکه در تحریر مسایل دینی و فلسفی و علمی زبانی رسا و ثروتمند گردید. خط سریانی هم از خط یونانی متأثر گشته برای کتابت بهتر و روشنتر شد. دیگر از مراکز مهم سریانی شهر روحانی عیسویان شرقی نصیبین است. آثاری که بزبان و خط سریانی پیش ازنفوذ دین عیسوی بجای مانده نسبه اندک است. اما آثارپس از آن عهد که غالباً ترجمه و تفسیر توراه و انجیل و مسائل دینی و سرودهای مذهبی است بسیار است. و همچنین در ادبیات و تاریخ و علوم یادگارهای گرانبهایی بدین زبان باقی مانده از جمله اسکندرنامۀ مجعول و منسوب به کالیستنس ترجمه سریانی، قانون مدنی زمان ساسانیان که مترجم آن یشوع بخت ایرانی نسطوری است. مانی مشهور شش کتاب خود به زبان سریانی نوشت چون در آن زمان زبان سریانی در مغرب ایران زبان علمی و ادبی بود.هنوز هم در بسیاری از سرزمینهای عربی زبان، لهجۀ سریانی وجود دارد. لهجۀ آشوریها و کلدانیهای سوریه و عراق و ترکیه و ایران سریانی است. لهجۀ سریانی آشوریها با لهجۀ سریانی کلدانیها اندک تفاوتی دارد. این لهجه در سرزمینهایی که برشمردیم با زبانهای محلی چون عربی و فارسی و ترکی آمیخته شده و به صورتی ’سریانی نو’ در آمده است. خوارزمی گوید: ’السریانیه الذین یقال لهم النبط و بها کان یجری کلام حاشیه الملوک اذا التسواالحوائج و شکوی الظلامات لانها املق الالسنه. (مفاتیح 75) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : سخن کز روی دین گوئی چه عبرانی چه سریانی مکان کز بهر حق جوئی چه جابلقا چه جابلسا. سنایی. کنم تفسیر سریانی بانجیل بخوانم از خط عبری معما. خاقانی
مؤنث عریان، چه هر کلمه ای که بر وزن فعلان باشد مؤنث آن با تاء آید. (از منتهی الارب). زن که جامه هابرآورده باشد، و زنان لخت را عاریات و عوار گویند. عاریه. (از اقرب الموارد). و رجوع به عریان شود
مؤنث عریان، چه هر کلمه ای که بر وزن فُعلان باشد مؤنث آن با تاء آید. (از منتهی الارب). زن که جامه هابرآورده باشد، و زنان لخت را عاریات و عَوار گویند. عاریه. (از اقرب الموارد). و رجوع به عریان شود
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند
آباده: رودر روی زیر سرا (عرصه) هوایی رودر روی زمینی آنچه مربوط به (اعیان) باشد، آنچه مربوط به بنا و ساختمان باشد مقابل ارض. یا برادر اعیانی. برادری که در پدر و مادر با شخص شریک باشد
آباده: رودر روی زیر سرا (عرصه) هوایی رودر روی زمینی آنچه مربوط به (اعیان) باشد، آنچه مربوط به بنا و ساختمان باشد مقابل ارض. یا برادر اعیانی. برادری که در پدر و مادر با شخص شریک باشد