جدول جو
جدول جو

معنی عروعیر - جستجوی لغت در جدول جو

عروعیر(عُرْ رُ وَ)
بمعنی خرابه ها. و آن نام چند مکان است:
1- شهری که در شمال نهر ارنون در موآب واقع و بر أوبین داده شد، که در اول متعلق به سیحون پادشاه آموریان بود، پس از آن حزائیل پادشاه سوریه آن را مفتوح ساخت. و خرابه ها بر محل مرتفعی است که به مسافت 12 میل به مشرق دریای مردآب واقع است و آن را عراعیر گویند.
2- شهری است در برابر ربه، که همان عمان حالیه باشد، و جادیان آن را بنا کردند.
3- موضعی است در حوالی دمشق.
4- شهری است در قسمت جنوبی یهودیه، و این همان عرعارۀ حالیه است که بر راه غزه و وادی موسی که به جنوب بئر شبع واقع، و در آنجا چهار چاه است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عروضی
تصویر عروضی
عالم به عروض، کسی که علم عروض می داند، عروض دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرعر
تصویر عرعر
صدای الاغ
سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، ابهل، وهل، ارجا، مای مرز، ارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروسی
تصویر عروسی
ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، بیوگانی، طوی، طو، عرس، زلّه، پیوگانی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ)
تلفظی است از عوائر. رجوع به عوائر شود
لغت نامه دهخدا
(لَ رَ)
نام موضعی به فارس به عهد اردشیر بابکان. (از ج 1 سبک شناسی ص 135)
لغت نامه دهخدا
(گِ رُ ءِ لَ)
قصبه ای است در سویس که در ناحیۀ فریبورک قرار داردو پنیر آنجا مشهور است و دارای 1500 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
ابن الاثیر در المرصع گوید نام کوهی است و آنرا ذوعنز نیز گفته اند، ابوصخر هذلی راست:
فجلک ذاعیر و الاسناد دونه
و عن مخمص الحجاج لیس بناکب،
لغت نامه دهخدا
(یِ)
حاکم نشین کروز جزء ناحیۀ اوبوسن از کشور فرانسه. دارای 960 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام موضعی است در شعر اخطل. و گفته شده است نام آبی است شور مر بنی عمیره را و صاحب تکمله گوید: هی ارضی سبخه. و گفته شده است آب تلخی است به عدنه در شمال شربه. و نصر گوید عراعرآبی است مر کلب را بناحیه الشام. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ عِ)
بزرگ قدر و شریف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، مهتر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر فربه. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ)
منسوب به عرعر. مانند عرعر. بسان درخت عرعر.
- قامت عرعری، قامت آخته و راست:
ترا ره نمایم که چنبر که را کن
به سجده مر این قامت عرعری را.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 14).
، بچۀ نحس و بداخلاق. عرعرو. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به عرعرو شود.
- عرعری کردن، خاصیت و جلوۀ درخت عرعر داشتن.
بید ار چه سبز و نغز و لطیف است در بهار
کی در چمن به جلوه کند بید عرعری.
مجد همگر
لغت نامه دهخدا
(عَرْ رِ)
بازیی است مر کودکان را. و مبنی بر کسر می باشد. و آن معدول از عرعره است چنانکه قرقار معدول از قرقره میباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و نیز بدین لفظ کودکان آواز کنند تا دیگران بیرون آیند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
احمد بن موسی بن داود عروسی، ملقب به شهاب الدین. از فضلای مصر بود و در منیه عروس، از توابع منوفیۀ مصر متولد شد و به سال 1208 ه. ق. درگذشت. او راست: حاشیه علی الملوی علی السمرقندیه، و شرح علی نظم التنویر فی اسقاط التدبیر. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عروض که از اوزان شعر بحث میکند. (از الانساب سمعانی). رجوع به عروض شود.
- وزن عروضی، وزن کلمه است ازنظر حرکات و سکنات، بدون در نظر گرفتن نوع حرکت، و آن در مقابل وزن صرفی است که در آن نوع حرکت و نیز نوع حرف زائد مورد نظر قرار میگیرد.
، آنکه عروض داند. عالم عروض. (از فرهنگ فارسی معین). عروض دان. و رجوع به عروض شود
لغت نامه دهخدا
سریانی است، به فارسی گزانگبین است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ سَ)
درشت کردن راه. (تاج المصادر بیهقی). درشت کردن. (زوزنی). دشوار گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دشوارگردانیدن مکان را. (از اقرب الموارد) ، سرگشته کردن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، قطع کردن سخن کسی. (از اقرب الموارد) ، از حاجت بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
قلعه ای است به یمن. (منتهی الارب). قلعه و حصنی است ازآن عبدالله بن سعید ربیعی کردی در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
به معنی عروبه است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرب زبان شدن. عروبه. رجوع بعروبه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ دَ /دِ)
مرخم فروگیرنده. احاطه کننده. محاصره کننده. رجوع به فروگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بطرف زیر. بسوی پایین. فروسو.
- فروزیر شدن، پایین رفتن. فرورفتن:
همانگه جست رامین راست چون شیر
ز بام کوشک تا زآن شد فروزیر.
فخرالدین اسعد.
- فروزیر گذاشتن، پایین آوردن. به پایین نهادن:
ز تختش فروزیر نگذاشتی
مدامش بر خویشتن داشتی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(عَ ضی یَ)
وی زنی ادیب و از اهالی اندلس بود و مولای ابوالمطرف عبدالرحمان بن غلبون کاتب بشمار میرفت. بسبب مهارتی که در فن عروض داشت این نام بر وی نهاده و نام اصلی او به دست فراموشی سپرده شد. او امالی قالی و الکامل مبرد را از حفظ داشت و شرح میگفت. عروضیه در بلنسیه ساکن بود و به سال 450 ه. ق. در دانیه درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 16 از الدر المنثور و نفح الطیب). و رجوع به اعلام النساء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ شِ)
رهن گیرنده. کسی که از دیگری چیزی رابه رهن ستاند مقابل وام یا تعهدی دیگر:
عارف و عامی بودند گروگیر از تو
تو از آن هر دو گروگیر به فریاد و نفیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرعر
تصویر عرعر
بانگ الاغ، بانگ دراز گوش درخت سرو کوهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروگیر
تصویر فروگیر
احاطه کننده، محاصره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروتیز
تصویر عروتیز
سر و صدا، هارت و پورت، داد و فریاد بتظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراعر
تصویر عراعر
جمع عرا عر، بزرگان مهتران نژادگان بزرگ مهتر نژاده
فرهنگ لغت هوشیار
اروسی جشن زناشویی دامادی زنی ویوتکان بیو سور پیوگانی همسری دختر یا زنی با مردی بیوگانی، جشنی که به هنگام ازدواج بر پا کنند. یا عروسی قریش. مجلس تعزیه ای زنانه که هنوز مراسم آن در میان زنان تهران و برخی از شهرستان ها متداول است و در آن عروسی دختری از قبیله قریش و عروسی فاطمه دختر رسول ص را تجسم دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروضی
تصویر عروضی
ویچستیک، چامه سنج آن که عروض داند عالم عروض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریر
تصویر عریر
راهی (مسافر)، پرت پرت از سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروسی
تصویر عروسی
((عَ))
جشنی که به هنگام ازدواج برپا کنند، همسری دختر یا زنی با مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروضی
تصویر عروضی
عالم علم عروض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروسی
تصویر عروسی
اروسی
فرهنگ واژه فارسی سره
ازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت
متضاد: عزا، طلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعبیر خواب عروسی به تعبیر معبرین اسلامی و کهن در خواب به هیج وجه مناسب نبوده و در برخی مواقع می تواند نشانه ای از مرگ بیننده خواب را به همراه داشته باشد. البته معبرین غربی به دلیل تفاوت در دیدگاه ها و سمبل ها در مراسم عروسی تعابیری متفاوت با معبرین اسلامی بیان می کنند.
تعبیر خواب عروس
ابن سیرین گوید: اگر درخواب بیند که عروسی خواست اما او را ندید و نامش ندانست، دلیل که زود بمیرد. اگر بیند که عروس به خانه آورد و با وی بخفت، دلیل بزرگی بود.
ابراهیم کرمانی گوید: اگر درخواب عروسی را با چنگ و نای بیند، دلیل مصیبت است.
جابرمغربی گوید: اگر زنی بیند که عروس شده او را پیش شوهر می بردند، دلیل است که آخر او باشد.
تعبیر خواب عروس شدن دختر
آنلی بیتون:
اگر دختری خواب ببیند عروس شده است، نشانه آن است که بزودی ارثی به او می رسد.
اگر دختری خواب ببیند از آراستن عروسی خشنود است، دلالت بر آن دارد که آرزوهای او برآورده خواهد شد.
اگر دختری خواب ببیند عروس شده است و غمگین و ناراحت است، علامت آن است که انتظارات او برآورده نخواهد شد.
تعبیر خواب بوسیدن عروس
آنلی بیتون می گوید:
اگر در خواب عروسی را ببوسید، علامت آن است که با دوستان خود آشتی می کنید.
اگر در خواب عروس، دیگران را ببوسد، علامت آن است که دوستانی فراوان خواهید یافت.
اگر در خواب عروسی شما را ببوسد، علامت آن است که نامزد شما ثروت کلانی به ارث خواهد برد.
اگر در خواب عروسی نگران و ناراحت را ببوسید، نشانه آن است که از موفقیت خود و دوستانتان خوشنود می شوید.
تعبیر خواب عروسی
منوچهر مطیعی تهرانی گوید: دیدن عروسی در خواب ها به هیچ وجه خوب نیست. تمام معبران عروسی را عزا دانسته اند و عروس را بلا و فتنه و آفت و مصیبت. تنها یک مورد بد نیست که عروس را به نام و مشخصات بشناسید تازه در این مورد هم تردید فراوان وجود دارد و شرایطی است که توضیح آن وقت می گیرد و بیشتر ایجاد تردید می کند. اگر کسی در خواب ببیند که داماد شده و نداند عروس کیست و چه نامیده می شود به هیچ وجه خوب نیست چون معبران نوشته اند پایان عمر چنین کسی نزدیک است. زن نیز اگر چنین خوابی ببیند و نداند داماد کیست و چه کسی شوهر کرده حکم همین است.
آنلی بیتون می گوید: اگر خواب ببینید در جشن عروسی شرکت کرده اید، علامت آن است که به زودی در موقعیتی مطلوب قرار خواهید گرفت، و نومیدی و تلخی های زندگی از شما فاصله خواهند گرفت.
تعبیر خواب ازدواج کردن
آنلی بیتون:
اگر دختری خواب ببیند باید پنهان از چشم دیگران با مردی عروسی کند، علامت آن است که به وقایعی تلخ مواجه خواهد گشت.
اگر دختری خواب ببیند با مردی ثروتمند ازدواج می کند، علامت آن است که مقامی برتر از مقام اطرافیان خود به دست می آورد و به آرزوها و خواسته های خود دست می یابد.
اگر دختری خواب ببیند نامزدش با زن دیگری ازدواج می کند، علامت آن است که نامزد او صادقانه به قول های خود عمل خواهد کرد.
اگر دختری خواب ببیند عروس شده است و با نامزد خود وجه اشتراکی ندارد، نشانه آن است که حوادثی نامطلوب، خوشی های او را پایمال می کند.
اگر کسی خواب ببیند با دیگری پیمان ازدواج می بندد، نشانه غم انگیزی است زیرا تنها یک معجزه می تواند او را از مرگ نجات بدهد.
اگر دختری خواب ببیند در جشن ازدواج خود کسی را با لباس عزا می بیند، علامت آن است که زندگی زناشویی او همواره با دعوا و ناراحتی همراه خواهد بود
فرهنگ جامع تعبیر خواب