جدول جو
جدول جو

معنی عروس - جستجوی لغت در جدول جو

عروس
زنی که تازه ازدواج کرده، نوعروس، تازه عروس، عروسه، بیوک، پیوگ، ویوگ، گلین، بیو، بیوگ
زن نسبت به خانوادۀ شوهرش، زن پسر یا زن برادر، کنایه از هر چیز بسیار زیبا، آراسته، خوب
عروس پس پرده: کاکنه، گیاهی علفی و خودرو، با برگ های بیضی، گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد
عروس چرخ: کنایه از خورشید
عروس خاوری: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس روز: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس فلک: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس دریایی: در علم زیست شناسی جانوری سخت پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک های بسیار دارد
تصویری از عروس
تصویر عروس
فرهنگ فارسی عمید
عروس(عَ)
مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. (منتهی الارب). زن نوکدخدا و مرد نوکدخدا، مگر در عرف اطلاق این بیشتر بر زن کنند، و به ضمتین خواندن خطاست. (آنندراج) (غیاث اللغات). مرد و زن نوخواسته یکدیگر را. (ناظم الاطباء). مرد و زن مادام که در اعراس و عروسی باشند. (از اقرب الموارد). مرد و زن که تازه خواستگاری شده است مادامی که در سور گردند. (شرح قاموس). ج، عرس، عرائس، گویند هم عرس و هن عرائس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یعنی جمع آن در مرد عرس، و درزن عرایس است. (از شرح قاموس). هدی. هدیه. مهدیه.
در مثل گویند: کاد العروس یصیر أمیرا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). لاعطر بعد عروس لامخباء لعطر بعد عروس، این مثل در حق شخصی گویند که اجناس خوب و نیکو از وی پوشیده نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن را برای کسی گویند که ذخیره کرده نمی شود از او چیزی گرانبها. (شرح قاموس). آن را در حق کسی گویند که چیز نفیس از وی پنهان نشود، و یا در مذمت پنهان کردن چیزی در وقت حاجت، به کار برند. (از اقرب الموارد). اصل مثل این است که اسماء عذریه بنت عبداﷲ را شوهری بود عروس نام که پس از خواستگاری از او مرد. پس مردی از او خواستگاری کرد که بی چیز و بخیل و زشت بود و دهانی بدبوی داشت و چون خواست پیش اسماء برود اسماء او را گفت اگر اجازه دهی پسر عم مردۀ خود را بستایم. مرد گفت بکن. اسماء گفت: بر تو می گریم ای عروس عروسها، ای کسی که میان اهل خود در آرامی چون روباه بودی و در وقت سختی ها و گرفتاری هاچون شیر بودی و اوصافی در تو بود که مردم بر آن آگاه نیستند. مرد گفت آن اوصاف چیست ؟ اسماء گفت: در همت و عزیمت سستی نمی کرد و در بامدادهای سختی و گرفتاری، شمشیر به کار می برد، سپس افزود: ای عروس روی سپید و تابان و نیکو و بزرگوار، که در تو چیزهایی بود که یاد کرده نشود. مرد گفت آن چیزها چه بود؟ اسماء گفت:وی از ناسزا و زشتی دور بود و دهانی خوش بوی داشت و او را بوی بد در دهان نبود، توانگر بود و تنگدست نمی بود، آنگاه مرد پی برد به اینکه منظور اسماء کنایه زدن بر اوست. و چون بنزد اسماء رفت به وی گفت خود را به بوی خوش بیالاید، ولی عطردان او را افکنده دید، اسماء در جواب گفت ’لاعطر بعد عروس’ یعنی عطر و بوی خوشی پس از عروسی نیست. و اصل این مثل را چنین نیز گفته اند که مردی با زنی ازدواج کرد و چون زن را بنزد او بردند دید که عطر بخود نزده است به او گفت پس عطر و بوی خوش تو کجاست ؟ زن جواب داد آن را پنهان کرده ام. پس مرد گفت ’لامخباء لعطر بعد عروس’ یعنی پس از عروسی، پنهان کردن برای عطر نباشد. و رجوع به شرح قاموس شود: اجتلاء، جلوه دادن عروس را بر شوهر. ازفاف، فرستادن عروس به خانه شوهر. اهتداء، به شوهر فرستادن عروس را. (از منتهی الارب). تقیین، عروس بیاراستن. (تاج المصادر بیهقی). زف ّ، عروس به خانه شوهر فرستادن. (دهار). فودج، مرکب عروس. مجلوه، عروس جلوه داده. هداء، عروس را به خانه آوردن. (منتهی الارب)، زن داماد. (برهان). زنی که تازه زناشویی کرده، در مقابل داماد. (فرهنگ فارسی معین). زن نوکدخدا و زن داماد. (ناظم الاطباء). زن به خانه شوی رفته. (یادداشت مرحوم دهخدا). دختر نو شوی کرده. بانو. بیو. بیوگ. بیوگان. پیوگ. پیوگان. خوازنده. دغد. سنار. سنه. سنهار. نیوک. ویو:
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر ابر سوک عروس سیزده ساله.
رودکی.
عروس جوان گفت با پیر شاه
که موی سپید است مار سیاه.
بدایعی بلخی.
جهانی شده فرتوت چون پاغنده سر و گیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش.
بوشعیب.
عروسم نباید که رعنا شوم
بنزد خردمند رسوا شوم.
فردوسی.
جهان چون عروسی رسیده جوان
پراز چشمه و باغ و آب روان.
فردوسی.
دل پادشا سرد گشت از عروس
فرستاد بازش بر فیلقوس.
فردوسی.
ملک چون کشت گشت و تو باران
این جهان چون عروس و تو داماد.
فرخی.
گشت نگارین تذرو پنهان در مرغزار
همچو عروس غریق در بن دریای چین.
منوچهری.
بسیار شمع و مشعل افروختند تا عروس را ببردند به کوشک شاه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294). جهان عروسی آراسته را مانست در آن روزگار مبارکش. (تاریخ بیهقی ص 452). قلعت همچنین عروس بکر بود. (تاریخ بیهقی ص 543).
رده در رده زان گل لعلگون
که خوانی عروسش به پرده درون.
اسدی (گرشاسب نامه ص 95).
کس عروسی در جهان هرگز ندید
گیسویش پر نور و رویش پر ظلام.
ناصرخسرو.
این دهر یکی عروس پر مکراست
ای قوم حذر کنید از این حره.
ناصرخسرو.
عالم بمثل بدخوی و ناساز عروسی ست
وز خلق جهان نیست جز او شوی حلالش.
ناصرخسرو.
هر کجا محنتی عروس برند
دلم آنجا شود بدامادی.
مسعودی.
نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بود
باز از آن سوی برندش که از آن آمد باز.
ابوالعباس.
ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده ست
اندرین مدت که بودی غایب از نزد عروس.
علی شطرنجی.
خاتون دار ملک فریدونش خوان که نیست
کابین این عروس کم از گنج کاویان.
خاقانی.
و آن کعبه چون عروس که هر سال تازه روی
بوده مشاطه ای بسزا پور آزرش.
خاقانی.
ثنای او بدل ما فرونیاید از آنک
عروس سخت شگرف است و حجله نازیبا.
خاقانی.
تا من (علی بن الحسن) به مشاطگی این عروس قیام نمایم. (ترجمه تاریخ یمینی).
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست.
حافظ.
- بیت العروس، حجله. حجله گاه. خانه عروس. عروس خانه:
فرو شست عالم چو بیت العروس.
نظامی.
- تازه عروس،زن که تازه عروسی کرده باشد. زن که اخیراً زناشوئی کرده است. نوعروس. زن نوشوی کرده.
- خواهر عروس، نام قضیۀ عکس قضیۀ فیثاغورس است. رجوع به ترکیب شکل عروس شود.
- شکل عروس در هندسه، همان قضیۀ فیثاغورس است که:در هر مثلث قائم الزاویه مجموع مربعات اضلاع زاویۀ قائمه مساوی است با مربع وتر. و این از اکتشافات فیثاغورس است. و آن را در هندسه به نام کرسی عروس خوانند. و قضیۀ عکس آن مشهور به ’خواهر عروس’ است. (از بحثی در قضیۀ فیثاغورس، ترجمه احمد آرام).
- عروسان باغ، کنایه از گلها و میوه ها و نهالهای نوبرآمده و درخت میوه دار باشد. (برهان) (آنندراج). کنایه از گلها و میوه هاست. (انجمن آرا). عروسان چمن. عروسان مرغزار.
- عروسان بیابان، کنایه از شتر بارکش باشد عموماً، و شتران راه مکه خصوصاً. (آنندراج) (برهان). کنایه از شتران راه مکه. (انجمن آرا).
- عروسان چمن، بمعنی عروسان باغ است، که کنایه از نهالها و گلها و میوه های نورسیده باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) .عروسان باغ. عروسان مرغزار.
- عروسان خلد، کنایه ازحوران بهشتی باشد. (برهان) (از انجمن آرا) : یکی از آن کنیزکان... در جمال رشک عروسان خلد بود. (کلیله و دمنه).
- عروسان درخت، کنایه از شاخه های نورسته باشد. (از ناظم الاطباء).
- عروسان عور، کنایه از ستارگان:
این عروسان عور رعنا را
بر سر از آب چادر اندازد.
خاقانی.
- عروسان مرغزار، کنایه از گلها و شکوفه ها و نهالها باشد. عروسان باغ. عروسان چمن:
نوروز پیش از آنکه سراپرده زد به در
با لعبتان باغ و عروسان مرغزار.
منوچهری.
- عروس ارغنون زن، کنایه از ستارۀ زهره (ربه النوع طرب) است و آسمان سوم جای اوست. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا).
- عروس تاک، شراب. (آنندراج).
- عروس جهان،کنایه از جهان باشد به طریق اضافه، یعنی عروسی که آن جهان است. (برهان) (آنندراج). این جهان. (ناظم الاطباء) :
چو ترک حصاری ز کار اوفتاد
عروس جهان در حصار اوفتاد.
نظامی.
- ، کنایه از کوکب زهره. (از برهان) (آنندراج).
- ، کنایه از ماه. (آنندراج).
- عروس چرخ، کنایه از آفتاب جهان گرد است. (برهان) (آنندراج). عروس چهارم فلک. عروس خاوری. عروس روز. عروس نه فلک.
- عروس چمن، کنایه از گل است. (فرهنگ فارسی معین). عروسان چمن. رجوع به عروسان چمن شود.
- عروس چهارم، کنایه از آفتاب است. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء).
- عروس چهارم فلک، کنایه از خورشید جهان آرا باشد. (برهان) (آنندراج). بمناسبت این که خورشید را در فلک چهارم فرض میکردند. عروس چرخ. عروس خاوری. عروس روز. عروس نه فلک.
- عروس خاوری، به معنی عروس چرخ است که آفتاب جهان تاب باشد. (برهان) (آنندراج) :
در ده از آن چکیده خون زآبلۀ تن رزان
کآبلۀ رخ فلک برد عروس خاوری.
خاقانی.
- عروس خشک پستان، زنی که عقیمه بود یعنی هرگز نزاییده باشد. (برهان) (آنندراج). زن نازا. (ناظم الاطباء).
- ، کنایه از دنیای بی بقا باشد. (برهان) (آنندراج). کنایه از دنیاست. (انجمن آرا). دنیای بی بقا و جهان فانی. (فرهنگ فارسی معین). عروس شوی مرده. عروس مرده شوی.
- عروس روز، به معنی عروس خاوری است که خورشید عالم افروز باشد. (برهان) (آنندراج). عروس چهارم. عروس چرخ. عروس خاوری. عروس فلک. عروس نه فلک.
- عروس زر، کنایه ازآتش است:
از حجرۀسنگ آمد در جلوه عروس زر
در حجلۀ آهن شد گلنار همی پوشد.
خاقانی.
- عروس سبا، اشاره به بلقیس ملکۀ سبا است:
بهر آوردن عروس سبا
رای جز آصفی نمی شاید.
خاقانی.
- عروس شام، لقب شهر عسقلان است. عروس الشام. رجوع به عروس الشام شود.
- عروس شوی مرده، کنایه از دنیای فانی باشد. (برهان) (آنندراج). عروس مرده شوی. عروس خشک پستان.
- عروس صحرا،شتر بارکش. (آنندراج). رجوع به ترکیب عروسان بیابان شود.
- عروس عدن، کنایه از ماه باشد. و به عربی قمر خوانند. (برهان) (آنندراج).
- ، کنایه از ستاره های آسمانی است. (برهان) آنندراج).
- ، پرستار و خدمتکاری را گویند که شبها با او دخول توان کرد. (برهان) (آنندراج).
- عروس عرب، کنایه از مکۀ معظمه است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). کعبۀ معظمه. (غیاث اللغات) :
به خال و زلف ولب و حجلۀ عروس عرب
که سنگ کعبه و حلقه ست و آستان و حجاب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 50).
- عروس فلک، کنایه از آفتاب جهان آراست. (برهان) (آنندراج). عروس نه فلک. عروس چرخ. عروس چهارم. عروس روز:
بل عروس فلک ببرّد دست
کان نی مصر یوسف دگر است.
خاقانی.
ششم عروس فلک را امید دامادی
ز بخت بالغ بیدار خواب دیدۀ اوست.
خاقانی.
- عروس قلندرها، زن که از آشنا و غریب روی نپوشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- کرسی عروس، نام قضیۀ فیثاغورس است در هندسه. رجوع به شکل عروس شود.
- گنج عروس، در موسیقی، نام یکی از تصنیفات باربد است. (برهان). و رجوع به گنج عروس در ردیف خود شود.
- لباس عروس، لباس که در هنگام زفاف پوشند. لباس که در جشن عروسی در برکنند. و رجوع به لباس عروسی شود:
بهر ولی تو ساخت وز پی خصم تو کرد
صبح لباس عروس شام پلاس مصاب.
خاقانی.
- نوعروس، زن که تازه زناشوئی کرده باشد. تازه عروس:
دگر عادت آن بود کآتش پرست
همه ساله بانوعروسان نشست.
سعدی.
شکایت کند نوعروس جوان
به پیری ز داماد نامهربان.
سعدی.
بارها نوعروس جانفرسای
دست در دامنش زدی که درآی.
سعدی.
- امثال:
حالا چند کلمه از مادر عروس بشنو، نظیر حالا دیگر این دول را بگیر. (امثال و حکم دهخدا).
عروس از مهد ابخاز بستند، اشاره به آن است که روسیان دختران و زنان قوم ابخاز را گرفتند و کدبانوی خانه خود ساختند. (آنندراج، از شرح اسکندرنامه).
عروس بی جهاز روزۀ بی نماز دعای بی نیاز قورمۀ بی پیاز. (امثال و حکم دهخدا).
عروس تعریفی آخرش شلخته درمی آید. (امثال و حکم دهخدا). عروس تعریفی عاقبت شلخته درآمد (یا از آب درآمد) ، شخص مورد تحسین یاشی ٔ مورد تمجید فاسد و معیوب درآمد. عوام گویند: عروس تعریفی گوزار درآمد. (فرهنگ عوام).
عروس تنبانش دو تا است، یا عروس چهار تنبان دارد مفت کپل گنده ش. نظیر: أیهاالممتن علی نفسک فلیکن المن علیک. (امثال و حکم دهخدا). عروس نه تنبان دارد مفت کون گنده اش، اگر ثروت و نعمتی دارد فایده اش عاید خودش می شود، ما چرا زیر بار منت یا کبرفروشی او باشیم. (فرهنگ عوام).
عروس جوان داماد پیر
سبد را بیار جوجه بگیر.
(امثال و حکم دهخدا).
عروس حمام بر است، نسیجی بی دوام لکن خوش ظاهر است. (امثال و حکم دهخدا). پارچه ای خوش نما و بی دوام است. (فرهنگ عوام). رجوع به ’عروس حمام بر’ در ردیف خود شود.
عروس خانم ما هیچ عیبی نداره سرش کچله کونش کپه داره. (فرهنگ عوام).
عروس خیلی خوب بود گرهم درآمد، همانند احمدک خوشگل بود آبله هم درآورد. (فرهنگ عوام).
عروس را به پیرایۀ همسایه یک شب بیش نتوان پیراست. (امثال و حکم دهخدا، از مقامات حمیدی).
عروس سر خودش را نمی توانست ببندد میرفت سر همسایه را ببندد. (امثال و حکم دهخدا).
عروس شدم خلاص شدم، اختیارم با خود شد و از قیدی که داشتم رستم. (فرهنگ عوام).
عروس که به ما رسید شب کوتاه شد، مدت بهره مندی از این نعمت بسیار کوتاه بود. (فرهنگ عوام).
عروس ماعیبی ندارد کور است کچل است سرگیجه دارد. نظیر: نجنب که گنجی. عنز بها داء. (امثال و حکم دهخدا).
عروس مردنی را گردن خارسو نگذارید، این چیز خود معیوب است، عیبش را متوجه دیگری نسازید. (فرهنگ عوام).
عروس می آید وسمه بکشد نه وصله بکند. (امثال و حکم دهخدا).
عروس نمی توانست برقصد می گفت اتاق کج است. (امثال و حکم دهخدا).
عروسی که خارسو ندارد، اهل محل خارسوی اویند، زنی با بچه ای که صاحب و سالار ندارد همه کس در کار او مداخله و فضولی می کند. (امثال و حکم دهخدا).
عروسی را که مادر زن تعریف کند لایق گیس خودش است. (فرهنگ عوام).
عروسی را که مادرش تعریف کند، یا تمجید کند برای آقادائیش خوب است. (امثال و حکم دهخدا).
، کنایه از هر چیز زیبا و آراسته. (فرهنگ فارسی معین) :
چون عروس، بسان عروس. مثل عروس.سخت زیبا. نیک آراسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
یکی خوب کشتی بسان عروس
بر آراسته همچو چشم خروس.
فردوسی.
یکی لشکر آراسته چون عروس
به شیران جنگی و آوای کوس.
فردوسی.
، در تداول عامه، بسیار محجوب. (فرهنگ فارسی معین)، منکوحۀ پسر. (از ناظم الاطباء). زن پسر شخص. (فرهنگ فارسی معین). زن نسبت به پدر شوهر و مادر شوهر، چنانکه: فاطمه (ع) عروس ابی طالب است. (یادداشت مرحوم دهخدا). زن نسبت به خویشان شوهر، و آن را به عربی کنّه گویند،
{{اسم خاص}} نام گنج اول است از گنجهای خسروپرویز. (برهان). گنج عروس. رجوع به گنج عروس در ردیف خود شود:
نخستین که بنهاد گنج عروس
ز چین و ز برطاس و از هند و روس.
فردوسی.
، یکی از گنجهای کیکاوس است، که به طوس داده بود.کیخسرو آن را به گودرز سپرد که به زال و رستم و گیوبدهد. (برهان) :
دگر گنج کش خواندندی عروس
که آکند کاوس در شهر طوس.
فردوسی.
، نام آسمان هشتم. (ناظم الاطباء)،
{{عربی، اسم}} گوگرد زرد، که اهل عمل آن را نفس خوانند. (از برهان). به لغت اکسیریان، کبریت است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کبریت زرد. (مخزن الادویه)، قاتل النحل است، که نیلوفر باشد. (مخزن الادویه). اهل شیراز، آب مقطر از معصفر در اول مرتبه را عروس، و آب سرخ بعد از آن را داماد نامند. (مخزن الادویه)، چوبی که زه کمان خراط بدان پیچیده کشند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عروس(عَ مَ حَلْ لَ)
قلعه ای است به یمن. (از منتهی الارب). از قلعه ها و حصون بحار است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عروس(عَ)
نام منجنیقی بود از آن حجاج بن یوسف، که پانصد مرد آن را می گرداندند. و محمد بن قاسم به سال 89 هجری قمری آن را برای جنگ با پادشاه هند فرستاد و یکی از اصنام هندیان را بوسیلۀ آن ویران ساخت. (از تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 143) : برابر ارگ منجنیقی عروس برنهاد و بینداخت و پاره ای از خضراء ارگ فروافکندند. محمود (غزنوی) گفت به فال نیک آمد. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
عروس(عَ)
تیم عروس، نام تیمی بوده است ظاهراً به بخارا. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
دریغ تیم عروس و دریغ تیم ملک
که این و آن سفط جبه بود و دستارم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
عروس
مرد و زنی که تازه عروسی کرده باشند
تصویری از عروس
تصویر عروس
فرهنگ لغت هوشیار
عروس((عَ))
زن تازه شوهر کرده، جمع عرائس، در فارسی، زن پسر، بهترین، زیباترین
عروس هزار داماد: کنایه از دنیا و بی وفایی آن
تصویری از عروس
تصویر عروس
فرهنگ فارسی معین
عروس
اروس، بیوگان
تصویری از عروس
تصویر عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
عروس
بیو، بیوگ، لعبت
متضاد: داماد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عروس
اگر زنی بیند که عروس شده او را پیش شوهر می بردند، دلیل است که آخر او باشد - جابر مغربی
اگر درخواب عروسی را با چنگ و نای بیند، دلیل مصیبت است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عروج
تصویر عروج
(پسرانه)
بالا رفتن، پیشرفت کردن، ترقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اروس
تصویر اروس
(دخترانه)
در اساطیر یونان، خدای عشق، سفید، درخشان، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروس
تصویر فروس
فرس ها، اسب ها، جمع واژۀ فرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروسه
تصویر عروسه
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیوک، پیوگ، بیوگ، نوعروس، تازه عروس، ویوگ، گلین، بیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اروس
تصویر اروس
ارس، روسیه، از مردم روسیه، روسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروض
تصویر عروض
عرض ها، کالاها، جمع واژۀ عرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروسی
تصویر عروسی
ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، بیوگانی، طوی، طو، عرس، زلّه، پیوگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروسک
تصویر عروسک
نوعی اسباب بازی کوچک به شکل انسان یا حیوان، کنایه از زیبا، جذاب و ظریف، کنایه از ویژگی فرد بی اراده که مطیع دیگران است، نوعی منجنیق کوچک برای پرتاب کردن سنگ یا آتش
فرهنگ فارسی عمید
(عَ سَ / سِ)
بمعنی عروس، که زن نوکدخدا باشد. (آنندراج). بیوک و عروس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
احمد بن موسی بن داود عروسی، ملقب به شهاب الدین. از فضلای مصر بود و در منیه عروس، از توابع منوفیۀ مصر متولد شد و به سال 1208 ه. ق. درگذشت. او راست: حاشیه علی الملوی علی السمرقندیه، و شرح علی نظم التنویر فی اسقاط التدبیر. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
تصغیر عروس. (برهان). عروس کوچک. عروس خرد. رجوع به عروس شود، لعبتی که دخترکان سازند. (برهان). لعبت که دختران به آن بازی کنند. (غیاث اللغات). لعبت را گویند که دختران بدان بازی کنند، و آن را بفارسی لهفت خوانند. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). لعبتی که کودکان (مخصوصاً دخترکان) بدان بازی کنند. (فرهنگ فارسی معین). لعبت. دمیه. ملعبه. آدمک. بازیچه. آنچه از پارچه یا موم یا پلاستیک و دیگر چیزها بشکل دخترکان زیبا سازند برای بازیچه. تندیسهای خرد از پارچه و غیره برای بازی کودکان مادینه: حالت قشنگی که بخودش گرفته بود بیشتر او را شبیه یک آدم مصنوعی یا یک عروسک کرده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 13).
- عروسک پس پرده، اسم فارسی حب کاکنج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اسم فارسی عامۀ فرس، کاکنج است. (مخزن الادویه). عروس پشت پرده. عروس درپرده. عروسک پشت پرده. رجوع به کاکنج شود.
- عروسک پشت پرده، کاکنج، که نوعی گیاه است. عروس پس پرده. عروس پشت پرده. عروس درپرده. عروسک پس پرده. رجوع به کاکنج شود.
- عروسک پهلوان کچل بودن، بی عرضه بودن. ازخود اراده و فکر نداشتن: وزیران دورۀ استبداد حکم عروسک های پهلوان کچل را داشتند و نمی توانستند از خوددارای فکر و اراده ای باشند. (فرهنگ عوام).
- عروسک خیمه شب بازی، عروسکی که در خیمه شب بازی بکار رود و با سیم یا نخی آنها را به حرکت درآرند و یک تن از داخل خیمه بزبان آنها سخن میگوید. رجوع به خیمه شب بازی شود.
- ، کنایه از شخص بی اراده که آلت دست دیگران شود.
- عروسک درپرده، کاکنج، که گیاهی است. عروسک پس پرده. عروسک پشت پرده. عروس پس پرده. عروس پشت پرده. عروس درپرده. رجوع به کاکنج شود.
، دختر نابالغ که او را به شوهر دهند. (برهان) ، منجنیق کوچک را گویند، و آن آلتی باشد که در قلعه ها سازند و بدان سنگ و آتش و خاکستر به جانب دشمن اندازند. (برهان). منجنیق کوچک، و آن از آلات جنگ قلعه گیری است. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، نام پرنده ای است که شبها بیدار باشد و بانگ کند. (برهان) ، اسم فارسی طینوس است. (مخزن الادویه). اسم فارسی طنبوث است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، کرم شب تاب. (برهان). حباحب است که بفارسی کرم شب تاب نامند. (مخزن الادویه). ذروح. (از دهار). کاغنه. (از زمخشری). ذرجدح. (از دهار). واحد ذراریح که جمع ذرّوح است. گوژخار. باغوجه. مگسک. واغنه. رجوع به ذروح شود، بوم ماده را گویند، و آن پرنده ای است منحوس. (برهان) ، رنگ لعلی. (برهان) ، میوه ای است از اقسام زردآلو. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
وصف زردآلو ار کنم بنیاد
سازم اول ازو عروسک شاد.
شرف الدین علی یزدی (در صفت فواکه، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دروس
تصویر دروس
جمع درس
فرهنگ لغت هوشیار
تصغیر عروس، عروس کوچک، نوعی اسباب بازی کودکان اروسک: میوه ای است ازخانواده زرد آلو، بالابرک (منجنیق کوچک)، دغد دغدک (لعبت)، بغلک گرهی که زیربغل به هم رسد، گیشه (گویش گیلکی) بازیچه دخترکان منجنیقی کوچک که در آن رادر زمان جنگ به کار می بردند و بدان از قلعه آتش و خاکستر به جانب دشمن می انداختند، لعبتی که کودکان (مخصوصا دخترکان) بدان بازی کنند. یا عروسک پای نقاره. کسی که بامر و اشاره اشخاص دیگر کار می کند
فرهنگ لغت هوشیار
مرغ نر خانگی از راسته ماکیان که دارای نژاد های مختلف است. یا خروس بی محل (بی هنگام) کسی که کارها را بیموقع و بیجا انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
اروسی جشن زناشویی دامادی زنی ویوتکان بیو سور پیوگانی همسری دختر یا زنی با مردی بیوگانی، جشنی که به هنگام ازدواج بر پا کنند. یا عروسی قریش. مجلس تعزیه ای زنانه که هنوز مراسم آن در میان زنان تهران و برخی از شهرستان ها متداول است و در آن عروسی دختری از قبیله قریش و عروسی فاطمه دختر رسول ص را تجسم دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروس
تصویر تروس
جمع ترس، سپرها رئیس شدن، مهتر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروس
تصویر اروس
کا متاع. روس، روسی از مردم روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروسی
تصویر عروسی
((عَ))
جشنی که به هنگام ازدواج برپا کنند، همسری دختر یا زنی با مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروسک
تصویر عروسک
((عَ سَ))
بازیچه ای به شکل انسان (یا حیوان) جهت سرگرمی و بازی کودکان، مجازاً، دختر یا زنی زیبا و بسیار ظریف، گردانی نمایش های عروسکی که در آن عروسک ها را به وسیله نخ هایی به حرکت درمی آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروس
تصویر اروس
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عروسی
تصویر عروسی
اروسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
ترشرو
فرهنگ واژه فارسی سره
بازیچه، لعبت، ملعبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت
متضاد: عزا، طلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعبیر خواب عروسی به تعبیر معبرین اسلامی و کهن در خواب به هیج وجه مناسب نبوده و در برخی مواقع می تواند نشانه ای از مرگ بیننده خواب را به همراه داشته باشد. البته معبرین غربی به دلیل تفاوت در دیدگاه ها و سمبل ها در مراسم عروسی تعابیری متفاوت با معبرین اسلامی بیان می کنند.
تعبیر خواب عروس
ابن سیرین گوید: اگر درخواب بیند که عروسی خواست اما او را ندید و نامش ندانست، دلیل که زود بمیرد. اگر بیند که عروس به خانه آورد و با وی بخفت، دلیل بزرگی بود.
ابراهیم کرمانی گوید: اگر درخواب عروسی را با چنگ و نای بیند، دلیل مصیبت است.
جابرمغربی گوید: اگر زنی بیند که عروس شده او را پیش شوهر می بردند، دلیل است که آخر او باشد.
تعبیر خواب عروس شدن دختر
آنلی بیتون:
اگر دختری خواب ببیند عروس شده است، نشانه آن است که بزودی ارثی به او می رسد.
اگر دختری خواب ببیند از آراستن عروسی خشنود است، دلالت بر آن دارد که آرزوهای او برآورده خواهد شد.
اگر دختری خواب ببیند عروس شده است و غمگین و ناراحت است، علامت آن است که انتظارات او برآورده نخواهد شد.
تعبیر خواب بوسیدن عروس
آنلی بیتون می گوید:
اگر در خواب عروسی را ببوسید، علامت آن است که با دوستان خود آشتی می کنید.
اگر در خواب عروس، دیگران را ببوسد، علامت آن است که دوستانی فراوان خواهید یافت.
اگر در خواب عروسی شما را ببوسد، علامت آن است که نامزد شما ثروت کلانی به ارث خواهد برد.
اگر در خواب عروسی نگران و ناراحت را ببوسید، نشانه آن است که از موفقیت خود و دوستانتان خوشنود می شوید.
تعبیر خواب عروسی
منوچهر مطیعی تهرانی گوید: دیدن عروسی در خواب ها به هیچ وجه خوب نیست. تمام معبران عروسی را عزا دانسته اند و عروس را بلا و فتنه و آفت و مصیبت. تنها یک مورد بد نیست که عروس را به نام و مشخصات بشناسید تازه در این مورد هم تردید فراوان وجود دارد و شرایطی است که توضیح آن وقت می گیرد و بیشتر ایجاد تردید می کند. اگر کسی در خواب ببیند که داماد شده و نداند عروس کیست و چه نامیده می شود به هیچ وجه خوب نیست چون معبران نوشته اند پایان عمر چنین کسی نزدیک است. زن نیز اگر چنین خوابی ببیند و نداند داماد کیست و چه کسی شوهر کرده حکم همین است.
آنلی بیتون می گوید: اگر خواب ببینید در جشن عروسی شرکت کرده اید، علامت آن است که به زودی در موقعیتی مطلوب قرار خواهید گرفت، و نومیدی و تلخی های زندگی از شما فاصله خواهند گرفت.
تعبیر خواب ازدواج کردن
آنلی بیتون:
اگر دختری خواب ببیند باید پنهان از چشم دیگران با مردی عروسی کند، علامت آن است که به وقایعی تلخ مواجه خواهد گشت.
اگر دختری خواب ببیند با مردی ثروتمند ازدواج می کند، علامت آن است که مقامی برتر از مقام اطرافیان خود به دست می آورد و به آرزوها و خواسته های خود دست می یابد.
اگر دختری خواب ببیند نامزدش با زن دیگری ازدواج می کند، علامت آن است که نامزد او صادقانه به قول های خود عمل خواهد کرد.
اگر دختری خواب ببیند عروس شده است و با نامزد خود وجه اشتراکی ندارد، نشانه آن است که حوادثی نامطلوب، خوشی های او را پایمال می کند.
اگر کسی خواب ببیند با دیگری پیمان ازدواج می بندد، نشانه غم انگیزی است زیرا تنها یک معجزه می تواند او را از مرگ نجات بدهد.
اگر دختری خواب ببیند در جشن ازدواج خود کسی را با لباس عزا می بیند، علامت آن است که زندگی زناشویی او همواره با دعوا و ناراحتی همراه خواهد بود
فرهنگ جامع تعبیر خواب