جدول جو
جدول جو

معنی عرنی - جستجوی لغت در جدول جو

عرنی
(عُ رَ)
حسن بن عبدالله عرنی. محدث بود و از ابن عباس روایت کرده است. و سلمه بن سهیل و حکم بن عتیبه از او روایت کرده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عینی
تصویر عینی
مقابل ذهنی، آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد، آشکار، هویدا، واقعی، حقیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنی
تصویر علنی
آشکارا، هویدا، علناً
علنی شدن: آشکار شدن
علنی کردن: آشکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرنین
تصویر عرنین
بینی، استخوان درشت بینی، مهتر و شریف قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
تهیه شده در فرن، به ویژه نوعی نان گردۀ کلفت، مرد درشت اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرین
تصویر عرین
انبوه درخت یا خار، بیشه، نیزار، جایگاه شیر، کفتار و گرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
خوراکی رقیق که با آرد برنج یا نشاسته، شیر، شکر، گلاب و هل تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربی
تصویر عربی
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که در شبه جزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات و چند کشور دیگر رایج است، مربوط به قوم عرب مثلاً رقص عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورنی
تصویر ورنی
محلول روغنی که بر روی سطوح کفش، کیف و مانند آن مالیده می شود و در مجاورت هوا، لایه ای سخت و براق را تشکیل می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(عُ رَ نی یَ)
زن زناکار، زن گندۀ تنومند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بینی، یا استخوان درشت آن، یا بن بینی نزدیک ابرو. (منتهی الارب). بن بینی. (مهذب الاسماء). تمام بینی و یا استخوان سخت آن، و یا زیر محل اتصال دو ابرو، یعنی ابتدای بینی که ’شمم’ در آن قرار دارد. (از اقرب الموارد).
گر ناصبی مثل مگسی گردد
بگذشت نارد از در عرنینم.
ناصرخسرو.
، اول و بهترین هر چیزی. (منتهی الارب). اول هر چیزی. (از اقرب الموارد) ، سردار و شریف قوم. (منتهی الارب). سید شریف. (اقرب الموارد). ج، عرانین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترنی
تصویر ترنی
چشم دوزی چشم ناگیری
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بنگرید به وارنیش ماده صمغی شکلی که از برخی گیاهان (خصوصا گونه های مختلف سماق و بادام هندی) بدست می آورند و پس از تصفیه از آن جهت لعاب دادن و روکش برخی مصنوعات بمنظور جلا و زیبایی و یا حفظ آنها در برابر رطوبت و سایر عوامل خارجی استفاده میکنند. توضیح مایع زرد رنگی است که در شیشه های در بسته ریزند و آن درنقاشی بکار میرود و یک ماه بعد از اتمام کار وخشک شدن تابلو بروی آن مالند تا رنگها تازه تر و زیباتر جلوه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنی
تصویر قرنی
قره نی بنگرید به قره نی
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه لاتینی تنوری، نان تنوری خوراکی است رقیق. طرز تهیه: آرد برنج را بقدر ضرورت در کمی شیر حل کرده و در داخل شیر زده ده دقیقه می جوشانند و نزدیک پختن هل و گلاب و قند زده پس از دو سه جوش بر می دارند یا بدون قند کشیده یا شیره مصرف می کنند در هر یک لیتر شیر دویست گرم آرد برنج کافی است. نانی که در فرن پخته شود نان گرده ستبر نانی که کرانه هایش را در میان فرهم آورند و بریان کرده بروغن و شیر و شکر تر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
نژاده، ناب، بی آلایش، راستین منسوب به عین آنچه به چشم دیده شود محسوس مقابل غیبی، خارجی مقابل ذهنی وجود عینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علنی
تصویر علنی
علناً، آشکارا، فاش کردن، اظهار نمودن، ظاهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کنام شیر، سوراخ مار، لانه کفتار، لانه گرگ، چاردیواری دیواربست، سوراخ سوسمار، گوشت، ارجمندی، بانگ، خارپوسیده، آوای کوکو، بیشه انبوه (درخت خار)، بیشه نیزار (جای شیر کفتار و گرگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفی
تصویر عرفی
مقابل شرعی، منسوب به عرف، مبالغه شده
فرهنگ لغت هوشیار
دشت بی درخت شاهپای مهره ای که شترنگ باز میان شاه خود و رخ هماور می نهد برخی عراب گویند که نادرست است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربی
تصویر عربی
منسوب به عرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرشی
تصویر عرشی
منسوب به عرش، آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضی
تصویر عرضی
تاوری فتادی، گناه کوچک بخشودنی در دین ترسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانی
تصویر عانی
بندی، خون روان زهاری برمگانی اسیر بندی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عدن، نوعی پارچه که در نیشابور بافته می شده. منسوب به عدن، نوعی پارچه که در نیشابور بافته می شده
فرهنگ لغت هوشیار
میان ابرو، استخوان بینی، مهتران، آغاز هر چیز، آغاز باران بلندی و اول هر چیز. یا عرنین بینی. اول بینی که محل اجتماع دو ابروست، استخوان درشت بینی، بهترین هر چیز جمع عرانین
فرهنگ لغت هوشیار
بنما مرا موسی به خدا گفت بنمامرا دیدار خود (جمله فعلی مرکب از: ار امر حاضر از ارائه ن (وقایه) امر حاضر یاء ضمیر مفعولی) بنمایان مرا، نشان من بده، (ماخوذ از آیه 139 سوره 7 اعراف: رب ارنی انظر الیک. قول موسی خطاب به باری تعالی در کوه سینا: آفریدگار، خود را بمن تا بر تو بنگرم)، در نظم فارسی گاه بضرورت ارنی بسکون راء آمده است: موسی ازین جام تهی دید دست شیشه بکه پایه ارنی شکست. (نظامی) جمله کفها در دعا افراخته نغمه ارنی بهم در ساخته. (مثنوی) یا ارنی گفتن، جمله ارنی را بر زبان آوردن (همچون موسی) : چر رسی بکوه سینا ارنی نگفته بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. یا ارضعی گوی. ارنی گوینده آنکه جمله ارنی را بر زمان راند، موسی (ع) : لن ترانی همه را دیده امید بدوخت ارنی گوی همان منتظر دیدار است. (وحشی بافقی)
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است معدنی و آن عبارت است از ترکیب گوگرد و ارسنیک که در اصطلاح شیمی آنرا سولفور ارسنیک گویند و بر دو نوع است. یا زرنیخ زرد: عبارت است از ترکیب سه ظرفیتی ارسینک با گوگرد رنگ آن زرد است و در نقاشی برای تهیه رنگ زرد و سبز (مخلوط با آبی پروس) بکار میرود و همچنین در تهیه واجبی (نوره) از آن استفاده میکنند. یا زرنیخ قرمز عبارت است از ترکیب دو ظرفیتی ارسینک و گوگرد رنگ آن قرمز است و در نقاشی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرنین
تصویر عرنین
((عِ))
بینی، استخوان پشت بینی، اول هر چیزی، سردار، بزرگ قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنی
تصویر سرنی
((س))
سورنا، سرنای، سورنای، نوعی ساز بادی، سرنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرین
تصویر عرین
((عَ))
بیشه، انبوه درخت، جایگاه شیر و گرگ و کفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرضی
تصویر عرضی
((عَ رَ))
منسوب به عرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عربی
تصویر عربی
((عَ رَ))
از نژاد عرب، زبان مردم عرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علنی
تصویر علنی
آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره