جدول جو
جدول جو

معنی عرمش - جستجوی لغت در جدول جو

عرمش
خوشۀ انگور بدون دانه. عرموش. ج، عرامیش. (از دزی). و رجوع به عرموش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرمش
تصویر نرمش
مدارا، سازش، در ورزش حرکات بدنی برای آماده سازی و تقویت عضلات که غالباً بدون استفاده از وسایل خاصی انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
سایه بانی که از چوب و شاخۀ درخت برای محافظت خود از گرما و آفتاب می سازند، کومه، کلبه، داربستی که شاخه های درخت انگور را بر آن می آویزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمش
تصویر فرمش
فراموش، آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
فرهنگ فارسی عمید
دارال عروش، قریه یا آبی است در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
مردم آمیخته از هر جنس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مردم آمیخته از هر جنس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) : فی الدار قرمش من الناس، ای اخلاط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَمْ مَ)
آنکه بخورد هر چیزی را، مردم بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
مخفف فراموش که در یاد نداشتن باشد. (برهان).
- فرمش کردن، از یاد بردن:
بهر من باد خاک اگر بهرام
تیغ فرمش کند چو گیرد جام.
نظامی.
فرموش. فراموش. فرمشی. فرموشی. رجوع بدین مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عرش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عرش شود: همی بینید که عروش و بارگاه دواوین او مهدوم و مهدود... (ترجمه تاریخ یمینی ص 454) ، خانه های مکه. (ناظم الاطباء). بیوت مکه. (اقرب الموارد). رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(تُ مُ)
بمعنی... ترمس است که گیاهی باشد ترش مزه که در آشها کنند. (از برهان) (از آنندراج). گیاهی ترش مزه که ترمس نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
وادیج بستن رز را. (منتهی الارب) (آنندراج). قرار دادن شاخه های درخت رز بر چوب. (از اقرب الموارد). داربست ساختن رز را. چفته بندی کردن برای درخت رز، اقامت نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گرد گرفتن چاه را بقدر یک قامت زیرین، از سنگ و تمامۀ بالایین از چوب. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). عرش. رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کزابه. (منتهی الارب). کجاوه و چیزی شبیه به هودج. (ناظم الاطباء). مرکبی چون هودج که آن را ازبرای زنان سازند تا بر شترنشینند. (از اقرب الموارد) ، وادیج رز. (منتهی الارب). آنچه برای درخت رز ساخته شود تا شاخه های آن را بر وی قرار دهند. (از اقرب الموارد). نی بستی که بر آن شاخه های انگور افتاده می مانند. (آنندراج) (غیاث اللغات). چفتۀ رز. چفت انگور:
حلقه گرد او چو رز گرد عریش
همچنانکه بت پرستان بر کشیش.
مولوی.
انواع اعناب حدایق چون احداق کواعب اتراب برعرش عریش بسان حورات قاصرات الطرف گردن ملاحت افراشته و تتق سبز مکلل به در و عقیق فروگذاشته. (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، خانه از چوب و یز ساخته، و کازه. (منتهی الارب). کازه و کلبه. (غیاث اللغات) (آنندراج). چیزی است شبیه خیمه که از چوب و ثمام سازند. (از اقرب الموارد). خانه از چوب و گیاه ساخته. کومه. کلبه. (فرهنگ فارسی معین). ج، عرش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و خانه های مکه را که عرش نامند از همین معنی است چه آنها بصورت چوبهایی هستند که سایه بانی بر آنها قرار دارد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هر پوشش که سایه افکند وسایه بان. (منتهی الارب). بیت که در سایۀ آن قرار گیرند. (از اقرب الموارد) :
در عریش او را یکی زایربیافت
کو بهر دو دست خود زنبیل بافت.
مولوی.
، بودن چهار یا پنج درخت خرما از یک بیخ. (منتهی الارب). در یک ریشه چهار یا پنج نخل بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
العریش، شهری است که اولین عمل مصر از ناحیۀ شام بر ساحل دریای روم و در میان رمل و ریگستان بوده است. و در وجه تسمیۀ آن گویند آنگاه که برادران یوسف (ع) بر اثر قحطسالی شام به مصر روی آوردند در این ناحیه از جانب مأموران یوسف (ع) دستگیر شدند و در مدتی که آنان به انتظار اجازۀ یوسف برای ورود آنها به داخل مصر در آنجا ماندند، برای خود سایه بان و عریشی ساختند تا از گرمای آفتاب در امان باشند، لذا بدین نام شهرت یافته است. و گویند فاصله آن تا ورّاده سه فرسخ است. و در وصف آن نوشته اند که شهری است بزرگ و مهم و در روزگار فرعون جزو حرس مصر بود و آن آخرین شهر از اعمال مصر است که به شام متصل می باشد. و والی ’جفار’ حکومت آن را به دست دارد و مقر وی نیز در این شهر است. عریش را دو جامع و مسجد و دو منبر است، هوای آن سالم و خوش و آب آن شیرین و گواراست. و در آن بازاری است بزرگ و نخلهای بسیار دارد و انواع خرما و انار در آنجا بعمل می آیدو تاجران و سوداگران را نمایندگان و وکلائی در این شهر میباشد. اهالی این شهر از بنی جذام هستند. و فاصله آن تا هر یک از دو چاه ابواسحاق شش میل است و نیز با هر یک از شجرتین (که اولین اعمال شام است) و برمکیه و رفح، شش میل فاصله دارد. (از معجم البلدان). شهری بر ساحل بحرالروم بر مغرب غزه. (از ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(سِ مِ)
زردآلوی خشک. (انجمن آرا) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). زردآلوی خشک شده که مغز بادام در درون آن کنند. (برهان). خوبانی. (الفاظ الادویه) :
نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(عِ نِ)
ابن سعد بن خولان خولانی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ما)
عرما لغتی است در ’أما’. گویند عرمی و اﷲ، به معنی أما و اﷲ. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ مُ)
باقلای مصری. (از انجمن آرا). باقلای قبطی. باقلای نبطی. باقلای شامی. باقلای مصری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ترمس (ت / ت م ) شود
لغت نامه دهخدا
رود خانه ارمش، در بلوک رامهرمز، آبش شیرین و گواراست. آب چشمۀ تنک سروک و چشمۀ امام زاده بابا احمد بهم پیوسته رود خانه ارمش گردد
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ)
آرام. آرامش. اون:
راه را هر کسی نمی شاید
پیر جوهرشناس می باید
تا ز خورشید پرورش یابد
در دل خلق آرمش یابد (کذا).
شیخ آذری.
- آرمش دادن، آرام بخشیدن.
- آرمش یافتن، آرام شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مرد مختلف رنگ. (منتهی الأرب). اربش، بیوۀ بدبخت و فقیر، محتاج و درویش و بیچاره. (منتهی الأرب). مرد بی توشه. مسکین. (آنندراج). مفلس. ج، ارامل، ارامیل، ارامله. (منتهی الأرب) ، سال کم باران. (کنزاللغات). سال کم نفع. (منتهی الأرب) ، سال بی باران. (منتهی الأرب) ، گوسپند که چهار دست و پای او سپید باشد. (کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زمینی است سخت در کنار صمان، و نام آن در شعر رؤبۀ عجاج آمده است. و گویند آن عارضی است در یمامه. (از معجم البلدان). زمینی است سخت درشت بر سر حد دهنا و مقابل عارض یمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرمش
تصویر نرمش
قابلیت انعطاف جسمی (اعضای بدن بوسیله ورزش) یاروحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمش
تصویر گرمش
گرمی حرارت، تب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمش
تصویر قرمش
مردم درآمیخته همه جورمردم
فرهنگ لغت هوشیار
از یاد رفتن از خاطر محو شدن، از یاد رفته از خاطر محو شده: مبادت فراموش گفتار من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریش
تصویر عریش
کازه، کلبه، کجاوه، وادیج داربست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرمض
تصویر عرمض
تیغدار خار دار چغزلاوه، درخت خرد بوته
فرهنگ لغت هوشیار
خرمن: جویاگندم، گوشت، بوی پختنی بند (سد)، موش دشتی: نر خرمن ناکوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمش
تصویر سرمش
زردالوی خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرمش
تصویر آرمش
آرام، آرامش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرمه
تصویر عرمه
((عَ رْ مَ یا مِ))
توده ریگ، جای گرد آمدن ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عریش
تصویر عریش
((عَ))
کجاوه، هودج، کلبه، کومه، چفت انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمش
تصویر سرمش
((س مِ))
زردالوی خشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرمش
تصویر نرمش
انعطاف
فرهنگ واژه فارسی سره