جدول جو
جدول جو

معنی عرمسه - جستجوی لغت در جدول جو

عرمسه
(خَ بَ)
استوار گردیدن اندام کسی سپس نرمی و فروهشتگی. (از منتهی الارب). سخت گردیدن بدن پس از سست بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عروسه
تصویر عروسه
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیوک، پیوگ، بیوگ، نوعروس، تازه عروس، ویوگ، گلین، بیو
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
چغزلاوه برآوردن آب. (از منتهی الارب). دارای طحلب و خزه شدن آب. (از اقرب الموارد). عرماض. رجوع به عرماض شود
لغت نامه دهخدا
(عِ مِ)
سنگ بزرگ. (منتهی الارب). صخره. (اقرب الموارد) ، ناقۀ استوار. (منتهی الارب). ماده شتر سخت و قوی، از جهت تشبیه به صخره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ مَ)
بوی طبیخ. (منتهی الارب). بوی طبیخ و چیز پخته شده. (از اقرب الموارد) ، خرمن کوفتۀ گرد کرده از باد صاف و پاک نانموده. (منتهی الارب). خرمن که پس از کوفتن جمع شده باشد تا آن را به باد دهند. (از اقرب الموارد). عرمه. رجوع به عرمه شود، ریگ توده. (منتهی الارب). مجتمع و انبوه از رمل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ مَ)
وادیی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ مَ)
بند آب و حاجز میان دو چیز. (منتهی الارب). سد و بندی که در جلو سیل می بندند، و حاجز میان دو چیز. (ناظم الاطباء). سدی که در عرض وادی قرار دهند. (از اقرب الموارد). ج، عرم و یا آن جمعی است بدون واحد، و برخی گویند واحد آن عرمه است. (از منتهی الارب). ج، عرم مثل کلمه و کلم. ویا عرم جمعی است بدون واحد، و گویند آنها احباس و گویهایی است که در وادیها ساخته می شود. (از اقرب الموارد) ، باران سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ذهب بهم سیل العرم، یعنی سیل عرم آنها را از بین برد. (از اقرب الموارد) ، کلاکموش نر. (منتهی الارب). جرذ نر. (از اقرب الموارد). جرذ ذکر است، یعنی موش دشتی نر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
فراهم آمدنگاه ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عرمهالرجل، قبیله و گروه مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
بمعنی عرم است در همه معانی. (از منتهی الارب) ، سیاهی سپیدی آمیخته در هر چه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خجک زدن از سیاهی و سپیدی. (ناظم الاطباء). منقط شدن سیاهی و سپیدی بودن آنکه نقطه ها وسیع گردد. (از اقرب الموارد) ، سپیدی بر لب گوسپند. (ناظم الاطباء) ، گوشت ناپخته. (ناظم الاطباء) ، تخم قطا. (ناظم الاطباء) ، خرمن کوفتۀ گرد کرده و پاک نانموده. (ناظم الاطباء). خرمن از طعام که کوفته می شود آنگاه به باد داده می شود. (اقرب الموارد). ج، عرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عرمه. رجوع به عرمه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زمینی است سخت در کنار صمان، و نام آن در شعر رؤبۀ عجاج آمده است. و گویند آن عارضی است در یمامه. (از معجم البلدان). زمینی است سخت درشت بر سر حد دهنا و مقابل عارض یمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خاموش شدن. (از منتهی الارب). ساکت شدن. (از اقرب الموارد) ، پنهان کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ ثَ)
بر یکدیگر نهادن چیزی را. (از منتهی الارب). بر هم قرار گرفتن و تراکب. (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن بعضی را بر بعضی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ ضَ)
یکی عرمض. (منتهی الارب). واحداز عرمض. (از اقرب الموارد). رجوع به عرمض شود
لغت نامه دهخدا
(طِ ءَ)
به زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بر زمین زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
یک سو شدن و کناره گزیدن از قوم. (منتهی الارب). دور شدن از قوم. (از اقرب الموارد). عطرزه. و رجوع به عطرزه شود، ذلیل و نرم گردیدن از جنگ و منازعت قوم. (از منتهی الارب). خوار گشتن از ستیزه و نزاع با قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
تاریک شدن شب. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِرْ ری سَ)
خوابگاه شیر. (منتهی الارب). مأوای شیر و اسد. (از اقرب الموارد). کنام شیر. عریس. و رجوع به عریس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ)
بمعنی عروس، که زن نوکدخدا باشد. (آنندراج). بیوک و عروس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
ترنجیده شدن. گرفته شدن. ترش روی گردیدن. آژنگ افکندن میان دو ابرو، سپسایکی رفتن، سپسایکی برگشتن، گریختن، محو کردن. پاک کردن نبشته را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
غایب شدن از جنگ یا از شور و شغب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ سَ / سِ)
وزنی معادل دو قیراط. (مفاتیح). وزنه ای که معادل هشت گندم و یا دو نخود باشد. (ناظم الاطباء). نصف دانگ که دو قیراط می شود. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 ب)
لغت نامه دهخدا
(تُ مُ سَ)
سردابه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یقال: حفر ترمسه تحت الارض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حفر ترمسه، ای سرداباً. و در تاج العروس نویسد تاء زائد است. چه آن از رمس الشی ٔ است، پوشانید آنرا... (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَمْ مَ)
مرد درگذرنده و رسا در امور و دانا. (منتهی الارب). ماضی و گذرنده و ظریف، از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترمسه
تصویر ترمسه
سردابه
فرهنگ لغت هوشیار
خرمن: جویاگندم، گوشت، بوی پختنی بند (سد)، موش دشتی: نر خرمن ناکوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمسه
تصویر هرمسه
بانگ خروش مردم داد و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرمه
تصویر عرمه
((عَ رْ مَ یا مِ))
توده ریگ، جای گرد آمدن ریگ
فرهنگ فارسی معین