جدول جو
جدول جو

معنی عرفاء - جستجوی لغت در جدول جو

عرفاء
(عُ رَ)
جمع واژۀ عریف. (منتهی الارب). رجوع به عریف شود، جمع واژۀ عارف. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عارف، چنانکه علماء و شعراء جمع عالم و شاعر باشد. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). در تداول فارسی معمولاً جمع ’عارف’تلقی شود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عارف شود
لغت نامه دهخدا
عرفاء
مردان عارف و دانا
تصویری از عرفاء
تصویر عرفاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرفان
تصویر عرفان
(دخترانه و پسرانه)
یکی از مراحل سلوک، معرفت، شناخت خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرفان
تصویر عرفان
شناختن، در تصوف شناختن حق تعالی از راه ریاضت و تهذیب نفس
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
شناختن و دانستن بعد از نادانی. (از منتهی الارب) ، درک کردن به یکی از حواس خمسه، اقرار کردن به گناه، پاداش دادن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عرفان. معرفه. عرفه. رجوع به عرفان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اعفر شود، ترید سپید کرده شده، ریگ سرخ، شب سپید، زن سپید. (منتهی الارب). بیضاء. (اقرب الموارد) ، شب سیزدهم از ماه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین بی نشان ویران پا سپرنشده. (منتهی الارب). زمین ’بیضا’ که گامی در آنجا ننهاده باشند. (از اقرب الموارد) ، شاه عفراء، گوسپند که بر سپیدی پشم آن سرخی غالب باشد، و نیز ظبیه عفراء. (از منتهی الارب). مادۀ آهوئی که بر سپیدی وی سرخی غالب باشد، و آنکه پشتش سرخ و پهلو و تهیگاه وی اندک سپید بود. (ناظم الاطباء). ج، عفر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حریف. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گز و آن بر چهار صفت است، یکی از آن اثل است. طرفاه، یکی آن. (منتهی الارب). درخت گز که به هندی جهاو گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات). درخت گز و چوب گز را گویند. (برهان). گز بوستانی و ثمرۀ آن گزمازج است. (شیخ الرئیس در مفردات قانون). گزمازو. (تفلیسی). گزمازک:
آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد
طرفه بود که چشم به طرفا برافکند.
خاقانی.
کسی کو روی گل بیند، به طرفا طرف نندازد
کسی کو توتیا یابد، کشد در دیده خاکش را.
بدر جاجرمی.
گزی که گزانگبین بر آن نشیند. طل (باران نرم) که بر ورق گز نشیند، گزانگبین باشد. (بحر الجواهر). درخت گز است. ارجانی گوید: طرفاء سرد و خشک است در دو درجه و زداینده است و شوینده هر عضوی را، قوت خشک کردن جراحتها در او ضعیف است و قابض است و اگربرگ و شاخهای خرد او در سرکه پخته شود و بر ضماد کرده آید، سختی سپرز را دفع کند و آماسها را این ضمادسودمند است. و اگر به مطبوخ او مضمضه کرده آید، درددندان را تسکین دهد. و اگر برگ او را در شراب بجوشانند و آن شراب را در کاسه ای کنند از چوب گز و روزی چند بگذارند بعد از آن بخورند ورم را دفع کند و اگر خنجهای او دود کرده شود آبله و ریشهای تر را خشک گردانده و پوست گز و میوۀ او در قبض به مازو ماند. و خاکستر او زداینده است مر اعضا را و خشک کننده است مر جراحتها را و قوت بریدن بادهای غلیظ در او بیش است درقبض. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). به پارسی درخت گز بود و آن انواع است، یک نوع ثمر وی را گزمازج گویند وثمر وی را حب الاثل و ثمرهالطرفاء خوانند و طبیعت وی سرد و خشک بود و در وی قبضی بود و تجفیفی و ثمر وی بغایت قابض بود و گویند گرم بود و طبیخ وی چون نطول کنند، سپش بکشد و چون ورق و بیخ و قضبان وی با سرکه یا با شراب بپزند سپرز را نافع بود و درد دندان را نیز نافع بود و بدان مضمضه کردن و ورق وی به آب بپزند و با شراب ممزوج کنند و بیاشامند سپرز را بگدازاند و موافق زنانی بود که رطوبت از رحم ایشان روانه بود و زمان دراز بر آن گذشته باشد چون بر طبیخ آن بنشینند نافع بود. ابن واقد گوید: زنی بر وی جذام ظاهر شد، پس از طبیخ وی با مویز چند نوبت بیاشامید، از وی زایل شد و گوید تجربه کردیم زنی دیگر را هم صحت داد. خوزی گوید: چون دخان کنند ورم سرد را زائل کند و بغایت سود دهد در بیشتر ورمها. رازی گوید: بخور وی سه نوبت، بواسیر را خشک گرداند. شریف گوید: چون بخور کننددر دهان کسی که علق در حلق او چفسیده باشد بیفتد. وثمر وی گزیدگی رتیلا را سود دهد. دیسقوریدس گوید: بدل ثمرهالطرفاء در داروی چشم عفص بود. (اختیارات بدیعی). به فارسی درخت گز گویند. بزرگ او اثل است و ثمرش عذبه و مذکور شد و بری او بی ثمر و کوچک آن مخصوص به این اسم و شکوفه اش سفید مایل به سرخی و ثمرش مثلث وگزمازج نامند. در اول سرد و در دوم خشک و قابض و مجفف و رادع و محلل و طبیخ بیخ او را با سرکه جهت جذام مجرب یافته اند و به دستور جهت سپرز و یرقان و رفع سدد و ورم صلب جگر مجرب است و باید هر روز سی وپنج مثقال بنوشند. و بخور شاخ و برگ او جهت زکام و خشک کردن آبله و زخمها و اخراج زلو از حلق مؤثر و خاکستر اوجهت استرخاء و خروج مقعد و قروح رطبه و سوختگی آتش و سه دفعه بخور برگ او جهت ساقط کردن دانۀ بواسیر وثآلیل مجرب است و در سایر خواص مثل اثل و ثمرش در جمیع صفات مانند عذبه و تکرار موجب اطناب است. (تحفۀحکیم مؤمن). طرفا، گز، سرد است به درجۀ اول و خشک به دوم. در ولایات سردسیر از قد مردی نمیگذرد و در گرمسیر سخت بلند میشود و سطبر، چنانکه دو ستونش یک باع و دو باع میباشد. آن را به سرکه پخته سپرز سخت شده را نافع است. و درد دندان بنشاند و به آب پخته در آن نشینند مادۀ کهن از رحم اخراج کند. ثمره اش را خرمادوج (ظ: گزمازوج) خوانند. سرد است به درجۀ دوم و خشک به سوم. اسهال کهنه و درد دندان و ادرار حیض و اوجاع طحال را مفید است. برگش به غرغره درد دندان را ودودش زکام را و ضمادش قروح رطوبی را مفید است. (نزهه القلوب خطی). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 161 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 237 و جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 30 و کلمه گز در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نخلی است مر بنی عامر بن حنیفه را در یمامه. (معجم البلدان ج 6 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(ظُ رَ)
جمع واژۀ ظریف، جمع واژۀ ظراف
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ)
جمع واژۀ عسیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسیف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دختر مهاصربن مالک، از بنی ضبه بن عبد، از عذره. از زنان شاعر بود و داستان عشق او با پسرعمش عروه بن حزام شهرت دارد، چه آنان از کودکی بر هم عاشق بودند ولی پدر عفراء در غیاب عروه او را بدیگری ازدواج داد و او با شوی خود به شام رفت. عروه چون از این واقعه آگاه گشت به دیدار او رفت و پس از این دیدار درگذشت. عفراء چون این بدید اشعاری در رثاء عروه سرایید و بر قبر او رفت و همانجا درگذشت و در کنار عروه دفن شد (در حدود سال 50 ه. ق). (از الاعلام زرکلی از التاج ج 3 ص 621) (جمهره الانساب ص 420) (اعلام النساء ص 1025) (الدرالمنثور ص 346). و رجوع به عروه بن حزام و ’عروه و عفرا’ و اعلام النساء ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قصر عفراء، جائی است به شام قریب نوا. (منتهی الارب). نام قریه ای به شام نزدیک نوی. (ابن البیطار در ذیل کلمه آآکثار)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نزدیک کردن. (منتهی الأرب). نزدیک ساحل گردانیدن کشتی. (منتهی الأرب). نزدیک آوردن کشتی بکناره. (زوزنی). کشتی را بساحل نزدیک آوردن.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث اعجف. لاغر، زمین بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
جائی است یا آبی مربنی عمیل را. (منتهی الارب). نام جایگاهی است مشهور، و ’ال’ بر آن داخل نشود. و آن آبی است از آن بنی عمیله، و گویند آبی است از آن بنی قشیر، و نیز گفته اند که آب ونخلی است از آن طی ٔ در جبلین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِفْ فا / عُ رُفْ فا)
جندب کلان و بزرگ مانند ملخ. و آن جز در گیاه ’رمث’ و ’عنظوان’ یافت نشود. ویا کرمکی است که در رمل و شنهای ’عالج’ یا ’دهناء’ موجود میباشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِفْ فا)
گویند جایگاهی است به عینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
معلی بن عرفان. تبع تابعی است. (منتهی الارب). از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
نام زنی سرودگوی که در این فن ید طولی داشت. (منتهی الارب). یکی از مغنیه ها و آوازه خوانهای عصر عباسی، و معاصر عریب المأمونیه بوده است. (از اعلام النساء از الاغانی)
نام صاحب آن راعی و چوپان که در حق صاحب خود چنین گفته است:
کفانی عرفان لکری و کفیته
کلوء النجوم و النعاس معانقه.
(از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفراء
تصویر عفراء
شب سیزدهم از هر ماه، زمین بی نشان، زن سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفان
تصویر عرفان
شناختن و دانستن بعد از نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرماء
تصویر عرماء
مار خجک دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرباء
تصویر عرباء
تازی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
آنجا که حج کنند، موقف حاج است در روز نهم ذی الحجه بفاصله دوازده مایلی مکه معظمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجفاء
تصویر عجفاء
زمین ناتوان خاک ناتوان، تیره چون: بج تیره (بج لثه) مونث عجف لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ظریف، تاژان زیرکان زیرک، خوش طبع نکته سنج، بذله گوی، زیبا خوشگل جمع ظرفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفاء
تصویر طرفاء
گز از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شریف، بزرگ قدر، نجیبان، گوش دراز، جمع شریف، نژادگان مهان جمع شریف بزرگان نجیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرفاء
تصویر حرفاء
جمع حریف، هماوردان جمع حریف همکاران رقیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاء
تصویر ارفاء
شانه زدن، نزدیک شدن، سخت گیری (در داد و ستد)، بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرفاء
تصویر ظرفاء
((ضُ رَ))
جمع ظریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرفاً
تصویر عرفاً
((عُ فَ نْ))
از روی عرف، براساس رسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرفان
تصویر عرفان
((عِ))
شناختن، خداشناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرفاء
تصویر شرفاء
((شُ رَ))
جمع شریف، بزرگان، نجیبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرفات
تصویر عرفات
((عَ رَ))
جای توقف حجاج در روز نهم ذی الحجه در نزدیکی مکه
فرهنگ فارسی معین