گز و آن بر چهار صفت است، یکی از آن اثل است. طرفاه، یکی آن. (منتهی الارب). درخت گز که به هندی جهاو گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات). درخت گز و چوب گز را گویند. (برهان). گز بوستانی و ثمرۀ آن گزمازج است. (شیخ الرئیس در مفردات قانون). گزمازو. (تفلیسی). گزمازک: آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد طرفه بود که چشم به طرفا برافکند. خاقانی. کسی کو روی گل بیند، به طرفا طرف نندازد کسی کو توتیا یابد، کشد در دیده خاکش را. بدر جاجرمی. گزی که گزانگبین بر آن نشیند. طل (باران نرم) که بر ورق گز نشیند، گزانگبین باشد. (بحر الجواهر). درخت گز است. ارجانی گوید: طرفاء سرد و خشک است در دو درجه و زداینده است و شوینده هر عضوی را، قوت خشک کردن جراحتها در او ضعیف است و قابض است و اگربرگ و شاخهای خرد او در سرکه پخته شود و بر ضماد کرده آید، سختی سپرز را دفع کند و آماسها را این ضمادسودمند است. و اگر به مطبوخ او مضمضه کرده آید، درددندان را تسکین دهد. و اگر برگ او را در شراب بجوشانند و آن شراب را در کاسه ای کنند از چوب گز و روزی چند بگذارند بعد از آن بخورند ورم را دفع کند و اگر خنجهای او دود کرده شود آبله و ریشهای تر را خشک گردانده و پوست گز و میوۀ او در قبض به مازو ماند. و خاکستر او زداینده است مر اعضا را و خشک کننده است مر جراحتها را و قوت بریدن بادهای غلیظ در او بیش است درقبض. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). به پارسی درخت گز بود و آن انواع است، یک نوع ثمر وی را گزمازج گویند وثمر وی را حب الاثل و ثمرهالطرفاء خوانند و طبیعت وی سرد و خشک بود و در وی قبضی بود و تجفیفی و ثمر وی بغایت قابض بود و گویند گرم بود و طبیخ وی چون نطول کنند، سپش بکشد و چون ورق و بیخ و قضبان وی با سرکه یا با شراب بپزند سپرز را نافع بود و درد دندان را نیز نافع بود و بدان مضمضه کردن و ورق وی به آب بپزند و با شراب ممزوج کنند و بیاشامند سپرز را بگدازاند و موافق زنانی بود که رطوبت از رحم ایشان روانه بود و زمان دراز بر آن گذشته باشد چون بر طبیخ آن بنشینند نافع بود. ابن واقد گوید: زنی بر وی جذام ظاهر شد، پس از طبیخ وی با مویز چند نوبت بیاشامید، از وی زایل شد و گوید تجربه کردیم زنی دیگر را هم صحت داد. خوزی گوید: چون دخان کنند ورم سرد را زائل کند و بغایت سود دهد در بیشتر ورمها. رازی گوید: بخور وی سه نوبت، بواسیر را خشک گرداند. شریف گوید: چون بخور کننددر دهان کسی که علق در حلق او چفسیده باشد بیفتد. وثمر وی گزیدگی رتیلا را سود دهد. دیسقوریدس گوید: بدل ثمرهالطرفاء در داروی چشم عفص بود. (اختیارات بدیعی). به فارسی درخت گز گویند. بزرگ او اثل است و ثمرش عذبه و مذکور شد و بری او بی ثمر و کوچک آن مخصوص به این اسم و شکوفه اش سفید مایل به سرخی و ثمرش مثلث وگزمازج نامند. در اول سرد و در دوم خشک و قابض و مجفف و رادع و محلل و طبیخ بیخ او را با سرکه جهت جذام مجرب یافته اند و به دستور جهت سپرز و یرقان و رفع سدد و ورم صلب جگر مجرب است و باید هر روز سی وپنج مثقال بنوشند. و بخور شاخ و برگ او جهت زکام و خشک کردن آبله و زخمها و اخراج زلو از حلق مؤثر و خاکستر اوجهت استرخاء و خروج مقعد و قروح رطبه و سوختگی آتش و سه دفعه بخور برگ او جهت ساقط کردن دانۀ بواسیر وثآلیل مجرب است و در سایر خواص مثل اثل و ثمرش در جمیع صفات مانند عذبه و تکرار موجب اطناب است. (تحفۀحکیم مؤمن). طرفا، گز، سرد است به درجۀ اول و خشک به دوم. در ولایات سردسیر از قد مردی نمیگذرد و در گرمسیر سخت بلند میشود و سطبر، چنانکه دو ستونش یک باع و دو باع میباشد. آن را به سرکه پخته سپرز سخت شده را نافع است. و درد دندان بنشاند و به آب پخته در آن نشینند مادۀ کهن از رحم اخراج کند. ثمره اش را خرمادوج (ظ: گزمازوج) خوانند. سرد است به درجۀ دوم و خشک به سوم. اسهال کهنه و درد دندان و ادرار حیض و اوجاع طحال را مفید است. برگش به غرغره درد دندان را ودودش زکام را و ضمادش قروح رطوبی را مفید است. (نزهه القلوب خطی). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 161 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 237 و جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 30 و کلمه گز در همین لغت نامه شود