- عرعری (عَ عَ)
منسوب به عرعر. مانند عرعر. بسان درخت عرعر.
- قامت عرعری، قامت آخته و راست:
ترا ره نمایم که چنبر که را کن
به سجده مر این قامت عرعری را.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 14).
، بچۀ نحس و بداخلاق. عرعرو. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به عرعرو شود.
- عرعری کردن، خاصیت و جلوۀ درخت عرعر داشتن.
بید ار چه سبز و نغز و لطیف است در بهار
کی در چمن به جلوه کند بید عرعری.
مجد همگر
- قامت عرعری، قامت آخته و راست:
ترا ره نمایم که چنبر که را کن
به سجده مر این قامت عرعری را.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 14).
، بچۀ نحس و بداخلاق. عرعرو. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به عرعرو شود.
- عرعری کردن، خاصیت و جلوۀ درخت عرعر داشتن.
بید ار چه سبز و نغز و لطیف است در بهار
کی در چمن به جلوه کند بید عرعری.
مجد همگر
