جدول جو
جدول جو

معنی عردله - جستجوی لغت در جدول جو

عردله
(نَ / نِ)
سستی و فروهشتگی در رفتار. (منتهی الارب). سستی در رفتار. (از اقرب الموارد) (از قاموس). سست و فروهشته رفتن و سستی کردن در رفتار. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عادله
تصویر عادله
(دخترانه)
مؤنث عادل، بانوی با انصاف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عادله
تصویر عادله
عادل (زن)، عادلانه مثلاً قیمت عادلانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردله
تصویر خردله
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، آهوری، سپندان، سپندین
فرهنگ فارسی عمید
(عَ جَ لَ)
گلۀ اسبان، گلۀ بز، گروه پیادگان روان. (منتهی الارب) (آنندراج). گروهی پیادگان. (مهذب الاسماء). گروه مردم. ج، عراجله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ دَ)
مؤنث عرد. (از اقرب الموارد). سخت سفت. سخت صلب. (از اقرب الموارد). صلابت و قوت. (از معجم البلدان ذیل عردات)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
پشته ای است به مطلاء. در اصل آن آبی است از کعب بن عبدبن ابی بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ دَ)
آب جاری غیرمنقطع از آبهای بنی صخره از طی، و آن بین علاء و تیماء و جفر عنزه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ لَ)
شایستگان گواهی. (منتهی الارب). المزکّون للشهود. تزکیه شوندگان از شهود. (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد). عدله
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
مؤنث عدل و قد یؤنث. یقال رجل عدل و امراءه عدل و عدله، زن داد دهنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ ءَ)
نااستوار کردن کار را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
میل کردن از توسط. (از منتهی الارب). جور کردن به طور قصد و میل کردن از توسط. (از ناظم الاطباء). دور شدن از قصد وعدل. (از اقرب الموارد) ، راست نگفتن سخن را. (از منتهی الارب). عرقل علیه کلامه، سخن خود رابر او کج کرد. (اقرب الموارد) ، کج نمودن بر کسی کار و سخن را. (از منتهی الارب). عرقل علی فلان، کردار و سخن را بر فلان کج کرد. (از اقرب الموارد) ، دائر نمودن بر کسی کلام غیرمستقیم را. (از منتهی الارب). وادار کردن کسی را بر لازم داشتن کلامی غیر مستقیم و نادرست را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ ءَ)
به زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بر زمین زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
مؤنث عادل. رجوع به عادل شود.
- حکومت عادله، حکومتی که اساس آن بر عدالت بود.
- فریضه عادله، یعنی عدل در قسمت. (منتهی الارب).
- قیمت عادله در تداول، قیمت متعارف به نرخ معمول بازار
لغت نامه دهخدا
(تُ دِلْ لَ)
ج، ترادل. نوعی از باسترک بزرگ است. تردنشا. تردلاّ. رجوع به ترده شود. (از دزی ج 1 ص 144)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
خوردن بهترین طعام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، بریدن گوشت و جدا کردن آن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) ، بریدن اندامهای گوشت را جداجدا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، پخته گردیدن بیشتر بار خرمابن و کلان شدن غوره های باقی آن. (از لسان العرب) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ لَ)
یک دانه خردل یا خردله. (آنندراج). بهندی آن را رائی نامند. (از غیاث اللغات). یک سپندان. (یادداشت بخط مؤلف) ، مأخوذ از تازی، چیز اندک. (یادداشت مؤلف) :
با عمل مر علم دین را راست دار
آن از این کمتر مکن یک خردله.
ناصرخسرو.
خردول و خر بغائی و نی عقل ونی خرد
اندر سرت بخردلۀ او بخربقه.
سوزنی.
میازار عامی بیک خردله
که سلطان شبانست و عامی گله.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
سخت درشت و درازقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عدله
تصویر عدله
تزکیه شوندگان از شهود، شایستگان گواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عندله
تصویر عندله
خواندن بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عادل داتیک آساییک، روا مونث عادل 0 یا حکومت عادله 0 حکومتی که اساس آن بر عدل باشد 0 یا قیمت عادله 0 قیمت متعارف به نرخ معمول بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردله
تصویر خردله
یک دانه خردل، نوعی ادویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدله
تصویر عدله
((عَ دَ لِ))
جمع عادل، کسانی که برای شهادت دادن شایسته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادله
تصویر عادله
((دِ لِ یا لَ))
مؤنث عادل
حکومت عادله: قیمت حکومتی که اساس آن بر عدل باشد
قیمت عادله: قیمت متعارف به نرخ معمول بازار
فرهنگ فارسی معین
میان دو کتف، حالتی بین هوای ابری و هوای صاف
فرهنگ گویش مازندرانی
گرد و مدور
فرهنگ گویش مازندرانی
صاحب مرده، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ای در غرب آبادی بالا جاده کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی