جدول جو
جدول جو

معنی عرجوم - جستجوی لغت در جدول جو

عرجوم
(عُ)
شترمادۀ درشت استواراندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجوم
تصویر مرجوم
رانده شده، سنگسار شده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
راننده. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج) :
گفت پیغمبر که اصحابی نجوم
رهروان را شمع و شیطان را رجوم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رجم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستاره ها که به آن رانده شوند شیاطین. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج) : با انصار حق و اعوان اسلام که نجوم دین و رجوم شیاطین بودند روی به دیار هند آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). سلطان ارسلان جاذب را بر عقب او بفرستاد تا همچون رجوم نجوم در پی عفاریت بر اثر او میرفت تا او را از حدود خراسان بیرون کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). جمعی از رجوم فساد و نجوم عناد از قسمت حال و وسعت مجال و بطر رفاهیت و شیطنت و عصبیت خودرا به دیوار بالا مالیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 222). همه شب در هواجس آن وحشت و وساوس آن محنت مسامر نجوم بودم و مساور رجوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 68).
هرکه باشد طالع او زآن نجوم
نفس او کفار سوزد در رجوم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حِ ءَ)
عجم به همه معانی. رجوع به عجم شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عجم. (منتهی الارب). رجوع به عجم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قربانگاهی است حاجیان را در بادیه. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شیطان. (ناظم الاطباء). از القاب شیطان است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سنگسار کرده شده. (غیاث اللغات). رجیم. که بر او سنگباران کنند. که سنگسارش کرده باشند. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از رجم و رجوم. رجوع به رجم شود، رانده شده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). مهجور. ملعون. مطرود. رجیم. (متن اللغه). مورد شتم و قذف و لعن و هجو واقع گشته. (از اقرب الموارد). مردود. رانده. (یادداشت مؤلف) :
ای بسا تخت و تاج مرجومان
لخت لخت از دعای مظلومان.
سنائی.
آتش و دودآید از خرطوم او
الحذر ز آن کودک مرجوم او.
مولوی.
همچنان کاصحاب فیل و قوم لوط
کردشان مرجوم چون خود آن سخوط.
مولوی.
رجوع به رجم شود، کشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که بر اثر سنگسار کردن کشته شده باشد یابطور کلی هر مقتول و کشته ای. (از متن اللغه). رجوع به رجوم و رجم شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
تاریکی شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سیاه پررنگ. (از ذیل اقرب الموارد) ، باغ بسیاردرخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، باغی که درختان خرما بسیار داشته باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بیشه و نیزار. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد) ، موج دریا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آب بسیار، غوک و قورباغۀ نر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کنه، آهوی گندم گون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ماده آهوی خواستار گشنی. (از ذیل اقرب الموارد) ، شترمرغ نر، بط نر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، قوچ. (از اقرب الموارد) ، بز کوهی، گاو نر کلان سال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ماده الاغ بسیارگوشت، ماده شتر کلانسال. (از ذیل اقرب الموارد) ، شتر سخت و توانا، شتر برگزیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نام مرغی سپید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جماعت مردم. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد). ج، علاجیم
لغت نامه دهخدا
(عُ)
شاخ کژ نخل. (منتهی الارب) (آنندراج). عرجدّ. (اقرب الموارد) ، آنچه از انگور مانند اژخ برآید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اول آنچه از انگور برآید مانند اژخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
شترمادۀ درشت تندار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ جَ)
گروه. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه و جماعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
چوب خوشۀ خرما. (دهار) (مهذب الاسماء). ج، عراجین. (مهذب الاسماء) ، خوشه. خوشۀ خرما یا خوشۀ خرما که خشک و کج گردد، یابن آن. یا چوب خوشۀ خرما. (منتهی الارب) ، شاخ خشک شده:
گر در آبی نخل یا عرجون نمود
جز ز عکس نخلۀ بیرون نبود.
مولوی.
، بن خوشۀخرما. (زمخشری). شکاوه. (یادداشت مؤلف). انگون. انگول. (یادداشت مؤلف) ، چوب خوشۀ خرما که بشکل داس خمیده میباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، چوب خوشۀ انگور، درخت کژ شده. (منتهی الارب) : و القمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم. (قرآن 39/36).
ور ز نور آفتابش بهره گیرد خاطرات
پیش روشن خاطرت مر ماه را عرجون کنی.
ناصرخسرو.
رنگ بربسته ترا گلگون نکرد
شاخ بربسته فن عرجون نکرد.
مولوی.
، شاخهای بریده از درخت کژ شده. (از منتهی الارب). ج، عراجین، گیاهی است شبیه به سماروغ سپید، یا نوعی از سماروغ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
زفت ناکس. (منتهی الارب). بخیل. (اقرب الموارد). بخیل و زفت ناکس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نازک و نرم ازهر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، قوی و سخت. (از اقرب الموارد)،
{{اسم}} باران، درخت گز خشک شده. (منتهی الارب)، عرجون. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). خوشۀ خشک خرما، درخت انگور وقتی که ظاهر شده باشد سر آن. (منتهی الارب). فطر (ف / ف ) و انگور که سر آن آشکار شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
رجم، سنگسار کردن و راندن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوم
تصویر مرجوم
سنگسار شده، رانده شده سنگسار شده، رانده جمع مرجومین
فرهنگ لغت هوشیار
درختستان، آب فراوان، غوک نر، تاریکی شب، کوهه خیزابه (موج)، آهو، شتر خروس، بز کوهی، ورزا گاو نر، بت نر، کنه، کویکستان (نخلستان)، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرهوم
تصویر عرهوم
چترمار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه کج از کویک و رز سماروغ سپید، داسی خمیده کج چوب خوشه خرما که به شکل داس خمیده میان باشد و خشک و کج گردد، درخت کج شده، شاخه بریده از درخت کج شده جمع عراجین. چوب خوشه خرما که به شکل داس خمیده میان باشد و خشک و کج گردد، درخت کج شده، شاخه بریده از درخت کج شده جمع عراجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوم
تصویر مرجوم
((مَ))
سنگسار شده، رانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علجوم
تصویر علجوم
((عُ لْ))
قورباغه نر، مرغی است سفید رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرجون
تصویر عرجون
((عُ))
چوب خوشه خرما، بیخ خوشه خرما که خمیده و کج است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
((رُ جُ))
سنگسار کردن، راندن، دشنام دادن
فرهنگ فارسی معین
به قاعده، ردیف شده، جفت و جور شده
فرهنگ گویش مازندرانی