جدول جو
جدول جو

معنی عرجول - جستجوی لغت در جدول جو

عرجول
(عِ جَ)
گروه. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه و جماعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجول
تصویر عجول
شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جانورکی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِجْ جَ)
گوساله. ج، عجاجیل. (منتهی الارب) ، مشتی از حیس و خرما و پسته با خرما آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که پایش در دام گرفتار شده باشد. (از متن اللغه). آهوی به پای بدام افتاده. مقابل میدی ّ یعنی آهوی دست به دام درافتاده. (یادداشت مؤلف) ، قچقار که پوست آن را از پا به جانب سر کشیده باشند و گر از سر به جانب پا باشد مزقوق است. (فرهنگ خطی). پوست کنده شده از پا و دست. (از ناظم الاطباء) ، که از درد پا شکوه کند. رجل، فهو مرجول، شکا رجله. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
شاخ کژ نخل. (منتهی الارب) (آنندراج). عرجدّ. (اقرب الموارد) ، آنچه از انگور مانند اژخ برآید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اول آنچه از انگور برآید مانند اژخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
شترمادۀ درشت تندار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
شترمادۀ درشت استواراندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
چوب خوشۀ خرما. (دهار) (مهذب الاسماء). ج، عراجین. (مهذب الاسماء) ، خوشه. خوشۀ خرما یا خوشۀ خرما که خشک و کج گردد، یابن آن. یا چوب خوشۀ خرما. (منتهی الارب) ، شاخ خشک شده:
گر در آبی نخل یا عرجون نمود
جز ز عکس نخلۀ بیرون نبود.
مولوی.
، بن خوشۀخرما. (زمخشری). شکاوه. (یادداشت مؤلف). انگون. انگول. (یادداشت مؤلف) ، چوب خوشۀ خرما که بشکل داس خمیده میباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، چوب خوشۀ انگور، درخت کژ شده. (منتهی الارب) : و القمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم. (قرآن 39/36).
ور ز نور آفتابش بهره گیرد خاطرات
پیش روشن خاطرت مر ماه را عرجون کنی.
ناصرخسرو.
رنگ بربسته ترا گلگون نکرد
شاخ بربسته فن عرجون نکرد.
مولوی.
، شاخهای بریده از درخت کژ شده. (از منتهی الارب). ج، عراجین، گیاهی است شبیه به سماروغ سپید، یا نوعی از سماروغ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
واحد عراهیل. (ناظم الاطباء). مفرد عراهیل است بمعنی جماعت و گروه مهمل و بی کار. (از اقرب الموارد). رجوع به عراهیل شود
لغت نامه دهخدا
(فِ جَ)
فرجون یعنی پشت خار. (از اقرب الموارد). پشت خار ستور. (منتهی الارب). چیزی به مانند شانه که پشت ستور را بدان خارند و موی او پاک کنند. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یک نوع بازی مر کودکان را که با دو قطعه چوب بازی کنند و آن را چالیک و الک ودولک نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حرجل. حرجوان. ازیراکس. ازیراکن (مصحف ازیراکس). رجوع به حرجل و حرجوان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرجول
تصویر حرجول
نوعی ملخ میگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورجول
تصویر ورجول
دست به ورجلاگذاشتن، دادوفریادراه انداختن جارو جنجال ایجاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجول
تصویر فرجول
پشت خار (قشو در ترکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجول
تصویر عجول
نیک شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری را انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه کج از کویک و رز سماروغ سپید، داسی خمیده کج چوب خوشه خرما که به شکل داس خمیده میان باشد و خشک و کج گردد، درخت کج شده، شاخه بریده از درخت کج شده جمع عراجین. چوب خوشه خرما که به شکل داس خمیده میان باشد و خشک و کج گردد، درخت کج شده، شاخه بریده از درخت کج شده جمع عراجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرجون
تصویر عرجون
((عُ))
چوب خوشه خرما، بیخ خوشه خرما که خمیده و کج است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرجول
تصویر حرجول
((حَ))
نوعی ملخ، میگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجول
تصویر عجول
((عَ))
شتابکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجول
تصویر عجول
بی شکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تحمل، بی صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا
متضاد: صبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد