نگار کردن جامه را به نگار عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازلسان العرب). صورتهای عرجون در جامه تصویر کردن. (از اقرب الموارد) ، زدن کسی را به عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آلودن و طلا نمودن به خون یا به زعفران یا خضاب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نگار کردن جامه را به نگار عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازلسان العرب). صورتهای عرجون در جامه تصویر کردن. (از اقرب الموارد) ، زدن کسی را به عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آلودن و طلا نمودن به خون یا به زعفران یا خضاب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
ثبات و پایداری قدم در رفتار. (ناظم الاطباء). رفتار سخت. (منتهی الارب) ، خرفه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رجل شود، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رجل شود، جمع واژۀ راجل. (ناظم الاطباء). رجوع به راجل شود
ثبات و پایداری قدم در رفتار. (ناظم الاطباء). رفتار سخت. (منتهی الارب) ، خرفه. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ رَجُل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رَجُل شود، جَمعِ واژۀ رَجَل، جَمعِ واژۀ رَجِل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رَجِل شود، جَمعِ واژۀ راجل. (ناظم الاطباء). رجوع به راجل شود
جای روییدگی عرفج. (ناظم الاطباء). جای روییدگی خرفه در مرغزار. (آنندراج) (منتهی الارب). جای روییدگی خرفه در باغ. (از اقرب الموارد) ، ثبات قدم در رفتار. (ناظم الاطباء). رفتار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد پیاده. (ناظم الاطباء) ، نوعی از ترۀ خرفه. (از اقرب الموارد). مثل: هو احمق من رجله او رجله (و العامه تقول بالفتح) ، یعنی او احمق تر است از خرفه لأنها لاتنبت الا فی مسیل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). بقلهالحمقاء. (از تاج العروس) (اختیارات بدیعی). بقلۀ یمانیه. پرپهن. فرفخ. بقلهالحمقاء. مویزآب. بخله. تخمکان. بیخله. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آبراهۀ سیل از زمین و دشت بسوی زمین نرم. ج، رجل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) رجله. جمع واژۀ رجل. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب)
جای روییدگی عرفج. (ناظم الاطباء). جای روییدگی خرفه در مرغزار. (آنندراج) (منتهی الارب). جای روییدگی خرفه در باغ. (از اقرب الموارد) ، ثبات قدم در رفتار. (ناظم الاطباء). رفتار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد پیاده. (ناظم الاطباء) ، نوعی از ترۀ خرفه. (از اقرب الموارد). مثل: هو احمق من رِجْله او رَجْله (و العامه تقول بالفتح) ، یعنی او احمق تر است از خرفه لأنها لاتنبت الا فی مسیل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). بقلهالحمقاء. (از تاج العروس) (اختیارات بدیعی). بقلۀ یمانیه. پرپهن. فرفخ. بقلهالحمقاء. مویزآب. بُخْله. تخمکان. بیخله. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آبراهۀ سیل از زمین و دشت بسوی زمین نرم. ج، رِجَل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) رَجَله. جَمعِ واژۀ رَجُل. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ رَجَل. (منتهی الارب). رجوع به رَجَل شود، جَمعِ واژۀ رَجِل. (منتهی الارب)
میل کردن از توسط. (از منتهی الارب). جور کردن به طور قصد و میل کردن از توسط. (از ناظم الاطباء). دور شدن از قصد وعدل. (از اقرب الموارد) ، راست نگفتن سخن را. (از منتهی الارب). عرقل علیه کلامه، سخن خود رابر او کج کرد. (اقرب الموارد) ، کج نمودن بر کسی کار و سخن را. (از منتهی الارب). عرقل علی فلان، کردار و سخن را بر فلان کج کرد. (از اقرب الموارد) ، دائر نمودن بر کسی کلام غیرمستقیم را. (از منتهی الارب). وادار کردن کسی را بر لازم داشتن کلامی غیر مستقیم و نادرست را. (از اقرب الموارد)
میل کردن از توسط. (از منتهی الارب). جور کردن به طور قصد و میل کردن از توسط. (از ناظم الاطباء). دور شدن از قصد وعدل. (از اقرب الموارد) ، راست نگفتن سخن را. (از منتهی الارب). عرقل علیه کلامه، سخن خود رابر او کج کرد. (اقرب الموارد) ، کج نمودن بر کسی کار و سخن را. (از منتهی الارب). عرقل علی فلان، کردار و سخن را بر فلان کج کرد. (از اقرب الموارد) ، دائر نمودن بر کسی کلام غیرمستقیم را. (از منتهی الارب). وادار کردن کسی را بر لازم داشتن کلامی غیر مستقیم و نادرست را. (از اقرب الموارد)
کرسی مقاطعه ایست به همین اسم درولایت برنات (پیرنه) علیا بفرانسه. موقع آن در وادیی است به همان نام در کنار نهر گاواسو و مقاطعۀ آن مشتمل بر پنج ناحیه است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
کرسی مقاطعه ایست به همین اسم درولایت برنات (پیرنه) علیا بفرانسه. موقع آن در وادیی است به همان نام در کنار نهر گاواسو و مقاطعۀ آن مشتمل بر پنج ناحیه است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
قریۀ مشهوری است بین اربل و موصل و از اعمال موصل است و در آنجا بسال 508 هجری قمری میان لشکر زین الدین مسعود بن زنگی بن اقسنقر و یوسف بن علی کوچک صاحب اربل جنگی اتفاق افتاد که در آن یوسف پیروز گردید. ودر این قریه چشمۀ پرآبی است. (از معجم البلدان)
قریۀ مشهوری است بین اربل و موصل و از اعمال موصل است و در آنجا بسال 508 هجری قمری میان لشکر زین الدین مسعود بن زنگی بن اقسنقر و یوسف بن علی کوچک صاحب اربل جنگی اتفاق افتاد که در آن یوسف پیروز گردید. ودر این قریه چشمۀ پرآبی است. (از معجم البلدان)