زنی که تازه ازدواج کرده، نوعروس، تازه عروس، عروسه، بیوک، پیوگ، ویوگ، گلین، بیو، بیوگ زن نسبت به خانوادۀ شوهرش، زن پسر یا زن برادر، کنایه از هر چیز بسیار زیبا، آراسته، خوب عروس پس پرده: کاکنه، گیاهی علفی و خودرو، با برگ های بیضی، گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد عروس چرخ: کنایه از خورشید عروس خاوری: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس روز: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس فلک: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس دریایی: در علم زیست شناسی جانوری سخت پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک های بسیار دارد
زنی که تازه ازدواج کرده، نُوعَروس، تازِه عَروس، عَروسِه، بُیوک، پَیُوگ، وَیوگ، گَلین، بَیو، بَیوگ زن نسبت به خانوادۀ شوهرش، زن پسر یا زن برادر، کنایه از هر چیز بسیار زیبا، آراسته، خوب عروس پس پرده: کاکنه، گیاهی علفی و خودرو، با برگ های بیضی، گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد عروس چرخ: کنایه از خورشید عروس خاوری: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس روز: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس فلک: کنایه از خورشید، عروس چرخ عروس دریایی: در علم زیست شناسی جانوری سخت پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک های بسیار دارد
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که در شبه جزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات و چند کشور دیگر رایج است، مربوط به قوم عرب مثلاً رقص عربی
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که در شبه جزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات و چند کشور دیگر رایج است، مربوط به قوم عرب مثلاً رقص عربی
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، عبّاس، گره پیشانی، ترش روی، بداخم، اخم رو، سخت رو، بداغر، دژبرو، تندرو، تیموک، زوش، متربّد، روترش، ترش رو، عبوس
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، عَبّاس، گِرِه پیشانی، تُرش روی، بَداَخم، اَخم رو، سَخت رو، بَداُغُر، دُژبُرو، تُندرو، تیموک، زوش، مُتَرَبِّد، روتُرش، تُرش رو، عَبوس
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عنابس. رجوع به عنابس شود، نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج، عنابس. (از اقرب الموارد)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عُنابِس. رجوع به عنابس شود، نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج، عَنابِس. (از اقرب الموارد)
نام محلی پیرو (گونه ای از سرو کوهی) در گیلان. رجوع به پیرو شود، ستونی از ستونهای بنا. ستونی از ستونهای خانه، جمع واژۀ ربیعالجداول. (منتهی الارب). و الجداول، جمع واژۀ جدول و هو النهر الصغیر. (تاج العروس)
نام محلی پیرو (گونه ای از سرو کوهی) در گیلان. رجوع به پیرو شود، ستونی از ستونهای بنا. ستونی از ستونهای خانه، جَمعِ واژۀ ربیعالجداول. (منتهی الارب). و الجداول، جَمعِ واژۀ جدول و هو النهر الصغیر. (تاج العروس)
ابن سعید المرادی. قاضی و ازوالیان و پیشوایان بود. مسلمه بن مخلد به سال 49 هجری قمری وی را شرطگی مصر سپس ولایت دریا داد و عابس در مرزها غزو کرد. دیگر بار وی را مسلمه به سال 57 بشرطگی بازگرداند و به سال 60 خلیفتی خویش در فسطاط بدو گذاشت. آنگاه قضاوت و شرطگی با هم یافت و بدان دو شغل بود تا به سال 68 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی)
ابن سعید المرادی. قاضی و ازوالیان و پیشوایان بود. مسلمه بن مخلد به سال 49 هجری قمری وی را شرطگی مصر سپس ولایت دریا داد و عابس در مرزها غزو کرد. دیگر بار وی را مسلمه به سال 57 بشرطگی بازگرداند و به سال 60 خلیفتی خویش در فسطاط بدو گذاشت. آنگاه قضاوت و شرطگی با هم یافت و بدان دو شغل بود تا به سال 68 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی)
ابن ثعلبه. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. (از منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
ابن ثعلبه. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. (از منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
جانوری است گزنده و موذی از جنس چلپاسه و پای کوتاه دارد و بیشتر در ویرانه ها می باشد گویند هر کرا بگزد دندان او در زخم بماند و سام ابرص همان است. (برهان). چلپاسه. (آنندراج). نوعی از چلپاسۀ زهردار بزرگ که به تازی سام ابرص گویند. (ناظم الاطباء). کرباسو. کرپاسو. کربسه. کربسو. (آنندراج). کرباسک. کربشه. کرباسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. رجوع به کرباسو، کرباسه، چلپاسه و مترادفات دیگر کلمه شود
جانوری است گزنده و موذی از جنس چلپاسه و پای کوتاه دارد و بیشتر در ویرانه ها می باشد گویند هر کرا بگزد دندان او در زخم بماند و سام ابرص همان است. (برهان). چلپاسه. (آنندراج). نوعی از چلپاسۀ زهردار بزرگ که به تازی سام ابرص گویند. (ناظم الاطباء). کرباسو. کرپاسو. کربسه. کربسو. (آنندراج). کرباسک. کربشه. کرباسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. رجوع به کرباسو، کرباسه، چلپاسه و مترادفات دیگر کلمه شود
چیز متراکم، و آنچه بر هم سوار باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر بسیار، یا شتران که نزدیک هزار رسیده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکابس. و رجوع به عکابس شود
چیز متراکم، و آنچه بر هم سوار باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر بسیار، یا شتران که نزدیک هزار رسیده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عُکابِس. و رجوع به عکابس شود
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی