جدول جو
جدول جو

معنی عراقیین - جستجوی لغت در جدول جو

عراقیین(عِ)
منسوبان به عراق، پیروان مذهب اهل رأی و مذهب ابی حنیفه را گویند. رجوع به حنفی شود. در مقابل اهل مدینه که اهل حدیث و اتباع سلف صالح معروف به ودند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایین
تصویر رایین
(پسرانه)
نام سردار اردشیر دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرایین
تصویر فرایین
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، از بزرگان و مشاوران دربار قباد پادشاه ساسانی، نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرایین
تصویر شرایین
شریان ها، سرخ رگ ها، جمع واژۀ شریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرانین
تصویر عرانین
عرنین ها، بینی ها، مهترها و شریفهای قوم، جمع واژۀ عرنین
فرهنگ فارسی عمید
(عِ قَ)
تثنیۀ عراق (در حالت نصبی) چرا که عراق دواند یکی عراق عرب و دیگری عراق عجم و در منتخب نوشته اند که عراقین کوفه و بصره نیزباشند. (از غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عراقان شود:
بانگ آهنگ او به نصرت و فتح
در عراقین و در خراسان باز.
مسعودسعد.
شاه عراقین طراز کز پی توقیع او
کاغذ شامیست صبح خامۀ مصری شهاب.
خاقانی.
عمر بن عبدالعزیز وصیت کرده است به عبدالرحمن ابن عبدالحمید به وقتی که او را به عراقین روانه میگرداندند. (تاریخ قم ص 184)
لغت نامه دهخدا
راین، نام بلوک و قصبه ای است در جنوب شرقی کرمان بین این شهر و بلوک ساردوئیه و قصبۀ خبیص در شمال آن قرار گرفته است، (المضاف الی بدایع الازمان ذیل ص 18) : فخرالدین عباس را با چند امیر دیگر ... بکرمان فرستادند از جهت استخلاص ولایت خبیص و اندوگرد و رایین، (المضاف الی بدایع الازمان ص 18)، و رجوع به راین و سرزمینهای خلافت شرقی ص 330 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شریان. به دو ’یاء’ است ولی بعضی ها ’یاء’ اول را به همزه تبدیل کنند و شرائین گویند و آن برخلاف زبان عربی است و همچنین است استعمال معائیر در معاییر و معائب در معایب و مشائخ در مشایخ. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 6-7). رجوع به شریان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عرجون شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عراق (در حالت رفع). بصره و کوفه. (معجم البلدان) (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قی یَ)
معدنی است و دهی است بزرگ نزدیک حمای ضربه مرضباب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ)
مصغر عراقی، منسوب به عراق بقصد تحقیر، خطابی تحقیرآمیز ’عراقی’ را: و این نابکار عراقیک رادست کوتاه کنی از کرد و عرب. (تاریخ بیهقی ص 527)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سختی ها و کارهای دشوار و سخت و دشواریها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
دهی است از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین اراک، واقع در دامنه. سردسیر 183 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات وبنشن و پنبه و شغل اهالی زراعت است. از فرمهین بدانجا اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عِ قی یَ)
شتران که گیاه باقی مانده را خورند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عرنین. (منتهی الارب). رجوع به عرنین شود
لغت نامه دهخدا
(عِ قی ی)
از مردم عراق. اهل عراق. منسوب به عراق. عراق عرب یا عجم
لغت نامه دهخدا
کبایه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رِ قی یی)
جمع واژۀ رواقی. رواقیان. رواقیون. اهل اسطوانه. رجوع به رواقیان و رواقیون و اهل اسطوانه ذیل مادۀ اسطوانه شود
لغت نامه دهخدا
عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب. عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرانین
تصویر عرانین
جمع عرنین، پیشوایان شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراقیین
تصویر اشراقیین
جمع اشراقی حکمای پیرو اشراق اشراقیین
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق. منسوب به عراق از اهل عراق از مردم عراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرانیین
تصویر عبرانیین
عبری یهودی جمع عبرانیون عبرانیین، زبان یهود عبری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مراقب، زناوندان هو داران نگهبانان امیدواران جمع مراقب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرابین
تصویر عرابین
جمع عربان، از ریشه پارسی ربون ها، بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
نویسنده محرر محرر کتاب. یا راقم (این) سطور نویسنده از خود چنین تعبیر آورد، بافنده جامه جمع راقمین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شریان، سرخرگ ها جمع شریان رگهایی که خون را از قلب به طرف اعضا و انساج برند رگهای جهنده سرخ رگها. توضیح این کلمه به دو یاء است ولی بعضی یاء اول را به همزه تبدیل کنند و شرائین گویند و آن بر خلاف قاعده عربی است
فرهنگ لغت هوشیار
عهد کننده پیمان کننده، گره زننده استوار کننده، اجرا کننده صیغه در معامله، کسی که عقد نکاح بندد جمع عاقدین. یا عاقد قرارداد. کسی که قرار دادی را با شخصی یا موسسه ای دولتی منعقد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراقیل
تصویر عراقیل
به گونه رمن دشواری ها
فرهنگ لغت هوشیار
خویچین دستارچه نوعی کلاه از پارچه یا منسوج نازک که در زیر کلاه یا عمامه گذارند و یا به تنهایی در خانه بسر نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقچین
تصویر عرقچین
نوعی کلاه ساده از پارچه نازک که در زیر کلاه یا عمامه بر سر گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرایین
تصویر شرایین
((شَ))
جمع شریان
فرهنگ فارسی معین
برازنده بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی