- عراف
- منجم، غیب گو، کاهن، جادوگر، فال بین، طبیب
معنی عراف - جستجوی لغت در جدول جو
- عراف
- پزشک، جادوگر، پیش بین کت (فالگیر)، اخترمار غیب گوی جادوگر ساحر. غیب گوی جادوگر ساحر
- عراف ((عَ))
- غیبگو، جادوگر، ساحر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ستاره شناسی، غیب گویی، فال بینی، پزشکی
نیشان زمان اندازی (فالگیری فالگویی) پیشگویی، اخترماری، جادوگری
دانا گردیدن بیاران تدبیر کار مردم کردن، غیب گویی کردن فال بینی کردن، غیب - گویی فال بینی. دانا گردیدن بیاران تدبیر کار مردم کردن، غیب گویی کردن فال بینی کردن، غیب - گویی فال بینی
جاها و مکانهای مرتفع و بلند، نام یکی از سوره های قرآن مجید
جمع عرف، مکان های بلند، برزخ، مکانی بین بهشت و جهنم
جایی میان دوزخ و بهشت، هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۰۶ آیه
پر چونه، پر گفتار
شتابان
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
دانا، آگاه، آنکه از راه تهذیب نفس و تفکر به معرفت خداوند دست می یابد، نام شاعر ایرانی قرن چهاردهم، عارف قزوینی
خوا هم آوای هوا خوندماغ، باران تند جاری شدن خون از بینی، خونی که از بینی خارج گردد خون دماغ
تند رو
سیلی که همه چیز را ببرد
واتگر زبان آور پر چانه حراف از ساخته های فارسی گویان است. پر گوی پر چانه، ناطق زبان آور. توضیح این کلمه در کتب لغت عربی نیامده
بر چینگاه هنگام میوه چینی
برگجوی جویدن برگ خوردن برگ از سوی نوزاد کرم ابریشم و خرفستران
انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند
نرجس بری، نرگس صحرایی
ردا، ازار، چادر، شمشیر
سرتاسر کنارۀ نهر یا دریا، کرانۀ آب، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا و راست پنج گاه و آواز افشاری از ملحقات دستگاه شور، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
سیل شدیدی که همه چیز را با خود می برد
دانا، شناسنده، آشنا به چیزی، نقیب، کارگزار قوم
خون آمدن از بینی، خونی که از بینی بیرون می آید
کسی که شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس، برای مثال صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی - لغت نامه - صراف)
سرگردان و بیکار، علف فروش، علوفه فروش، کسی که کاه، جو، گندم، زغال و هیزم می فروشد
زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ، اشترگاو
عارف ها، شناسنده ها، داناها، در تصوف کسانی که خدا او را به مرتبه های شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، حکمای ربانی، صبورها، شکیباها، جمع واژۀ عارف
خیمه چرمین، شرف، مجد
زیرک خرده دان، جمع ظریف، زیرکان خرده سنجان زیرک دانا داننده خرده سنج بسیار دانا
دانا و شناسنده، خدا شناس
کبست (حنظل)، لاغر، زمانه