جدول جو
جدول جو

معنی عذو - جستجوی لغت در جدول جو

عذو
(حَ)
خوش باد گردیدن شهر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفو
تصویر عفو
کثیرالعفو، بسیار آمرزنده و درگذرنده از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذب
تصویر عذب
پاکیزه، گوارا، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علو
تصویر علو
بلند شدن، بالا رفتن، بلندی، بزرگی قدر و مرتبه، بلندقدر شدن، بزرگوار شدن
علو همت: بلندی همت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذو
تصویر حذو
در قافیه، حرکت ماقبل ردف و قید مانند حرکت «د» و «پ»، برای مثال ای به همت بر آفتابت دست / آسمان با علوّ قدر تو پست (انوری - ۵۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، بخشایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتو
تصویر عتو
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذب
تصویر عذب
خاشاک، شاخه های درخت، اطراف چیزی، آن قسمت از عمامه یا دستار که بر دو شانه می افتد، بند ترازو
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
کسی که از شدت تشنگی نخورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه میان او و میان آسمان حائل نباشد، ستور ایستاده که آب و علف نخورد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَوْ وَ)
فاحش و فراخ شکم (خر) ، مرد بدخوی سنگدل، پادشاه سخت و درشت. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نیک خورنده، ذائقه گیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). عدوف (الذال لغه ربیعه و بالمهمله لسائر العرب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عدوف شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عذق. رجوع به عذق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ملامت کننده. (آنندراج). بسیار سرزنش کننده مردم را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرانه آسمان، گروه مردمان بندی گردیدن، فروتنی، خواری نمودن، آشکار کردن، دشوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذر
تصویر عذر
بهانه، معذور داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علو
تصویر علو
بزرگ و بزرگوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظو
تصویر عظو
زشت کردن، بدی کردن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
آمرزیدن و در گذشتن از گناه و عقوبت نا کردن مستحق عذاب را، مغفرت و پوشاندن ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزو
تصویر عزو
شکیبایی درسوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضو
تصویر عضو
پاره تن، جارحه، جزوی از بدن مانند دست و پا و سر و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسو
تصویر عسو
سپندار (شمع)، کلانسال گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذب
تصویر عذب
خوشگوار، پاکیزه از آب و خورش، آب و طعام گوارا، خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذج
تصویر عذج
نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذی
تصویر عذی
کشت بارانخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذف
تصویر عذف
خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
کویک خرما دار، دشنام دادن، بریدن شاخه کویک خوشه انگور، خوشه خرما، ارجمندی، گل آذین دیهیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذل
تصویر عذل
سرزنش و ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدو
تصویر عدو
دشمن، بدخواه، جمع اعداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذو
تصویر حذو
برابر کسی نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذول
تصویر عذول
((عَ))
عیب جو و سرزنش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشش، آمرزش، بخشایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمو
تصویر عمو
کاکا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عذر
تصویر عذر
بهانه، دست آویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عضو
تصویر عضو
هم وند، اندام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علو
تصویر علو
بالندگی
فرهنگ واژه فارسی سره