حجت و بهانه ای که هنگام اعتذار و برای رفع گله بیاورند، بهانه، در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، رگل، خون ریزی ماهیانه، حیض، خون ریزی ماهانه، قاعدگی، پریود، عادت ماهانه، عادت، عادت ماهیانه، دشتانی عذر آوردن: بهانه آوردن، معذور خواستن عذر خواستن: معذرت خواستن، درخواست عفو کردن عذر داشتن: حیض بودن زن
حجت و بهانه ای که هنگام اعتذار و برای رفع گله بیاورند، بهانه، در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، رِگل، خون ریزی ماهیانِه، حَیض، خون ریزی ماهانِه، قاعِدِگی، پِریُود، عادَتِ ماهانِه، عادَت، عادَتِ ماهیانِه، دَشتانی عُذر آوردن: بهانه آوردن، معذور خواستن عُذر خواستن: معذرت خواستن، درخواست عفو کردن عُذر داشتن: حیض بودن زن
جمع واژۀ أعیط، (ناظم الاطباء)، رجوع به اعیط شود، جمع واژۀ عیطاء، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به عیطاء شود، جمع واژۀ عائط، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به عائط شود، شتر برگزیده و جوان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، شتران برگزیده و جوان، (آنندراج) (از اقرب الموارد)، نیک از شتران و جوانان آنها مابین ’حقه’ تا ’رباعیه’، (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ أعیط، (ناظم الاطباء)، رجوع به اعیط شود، جَمعِ واژۀ عَیطاء، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به عیطاء شود، جَمعِ واژۀ عائط، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به عائط شود، شتر برگزیده و جوان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، شتران برگزیده و جوان، (آنندراج) (از اقرب الموارد)، نیک از شتران و جوانان آنها مابین ’حقه’ تا ’رباعیه’، (از اقرب الموارد)
آواز جوانان چابک و سبک، چون همدیگر را آوازکنند. یا کلمه ای است که وقت مستی و بازی و چیرگی بدان بانگ کنند و خروشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن مبنی بر کسر می باشد. (از اقرب الموارد)
آواز جوانان چابک و سبک، چون همدیگر را آوازکنند. یا کلمه ای است که وقت مستی و بازی و چیرگی بدان بانگ کنند و خروشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن مبنی بر کسر می باشد. (از اقرب الموارد)
دراز گردیدن گردن و عنق. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، باردار نگشتن زن و ناقه، مدت سالها، بی آنکه نازا باشد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عیط. عیاط. رجوع به عیط و عیاط شود، بار گرفتن ناقه سال نخست. (آنندراج)
دراز گردیدن گردن و عنق. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، باردار نگشتن زن و ناقه، مدت سالها، بی آنکه نازا باشد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عَیط. عیاط. رجوع به عیط و عیاط شود، بار گرفتن ناقه سال نخست. (آنندراج)
تیز دادن بز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضرط. (المصادر زوزنی) ، بینی افشاندن میش چون بینی افشاندن خر. (از اقرب الموارد). عفیط. و رجوع به عفیط شود، درماندن به سخن. (از منتهی الارب). سخن گفتن به لکنت. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن به هر دو لب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خواندن گوسپندان را و بینی افشاندن آن، راندن شبان گوسپندان را به همان روش که عطسه دهند. (از منتهی الارب). زجر کردن شبان گوسفندان را به صورتی که شبیه ’عفط’ آنها باشد. (از اقرب الموارد)
تیز دادن بز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضرط. (المصادر زوزنی) ، بینی افشاندن میش چون بینی افشاندن خر. (از اقرب الموارد). عَفیط. و رجوع به عفیط شود، درماندن به سخن. (از منتهی الارب). سخن گفتن به لکنت. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن به هر دو لب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خواندن گوسپندان را و بینی افشاندن آن، راندن شبان گوسپندان را به همان روش که عطسه دهند. (از منتهی الارب). زجر کردن شبان گوسفندان را به صورتی که شبیه ’عفط’ آنها باشد. (از اقرب الموارد)
بهانه. (از منتهی الارب) (آنندراج) : هیچ عذر نماند و خوارزم به دست ما آمد ناچار ما را این خون بباید خواست تا کشندۀ داماد را بکشیم به خون وملک و میراث بگیریم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 690). پس آن به که بگریزی از عذر او کزو خیر هرگز نخواهدت خواست. ناصرخسرو. - عذر زنانه، حیض و نفساء و استحاضه. (غیاث اللغات). و رجوع به عذر داشتن و عذر دیدن شود. ، پوزش رفع کردن گناه و سرزنش. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) : واسطه شود تا خداوند سلطان عذر من بپذیرد. (تاریخ بیهقی ص 355). عذر من بین در آخر قرآن لفظ الناس را مکن انکار. خاقانی. عذر احمق بدتر از جرمش بود عذر نادان زهر هر دانش بود. مولوی. گر صورتی چنین به قیامت درآورند عاشق هزار عذر بگوید گناه را. سعدی. آن غضب ناپسند باشد و زشت که چو کردی مجال عذر نهشت. اوحدی. پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد گو باده صاف ده که به عذر ایستاده ایم. حافظ. عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش. حافظ. هر گنه عذری و هر تقصیر دارد توبه ای نیست غیر از روز رفتن عذر بیجا آمدن. صائب. - عذر آوردن، بهانه آوردن. علت موجه گفتن ارتکاب گناهی را. جواب مقنع گفتن کار زشت یا ناروائی را: تنت از بهر طاعت بد به عصیانش بفرسودی چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان. ناصرخسرو. عذر میاور نه حیل خواستند این سخن است از تو عمل خواستند. نظامی. اگر هزار جفا سروقامتی بکند چو خود بیاید عذرش بباید آوردن. سعدی. - ، پوزش خواستن: سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است وقت عذر آوردن است استغفراﷲ العظیم. سعدی. بنده همان به که ز تقصیرخویش عذر به درگاه خدا آورد. سعدی. - عذر بدتر از گناه، پوزش که از خطا عظیم تر است و آن مثلی است مشهور و برای کسی آرند که در انجام ندادن کاری یا ارتکاب خطایی عذری آورد که از خود گناه نامقبول تر و بدتر باشد: عقل تو از بس که آمد خیره سر هست عذرت از گناه تو بتر. مولوی. عذر خواهی کندم بعد از قتل عذر بدتر ز گناهش نگرید. محتشم
بهانه. (از منتهی الارب) (آنندراج) : هیچ عذر نماند و خوارزم به دست ما آمد ناچار ما را این خون بباید خواست تا کشندۀ داماد را بکشیم به خون وملک و میراث بگیریم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 690). پس آن به که بگریزی از عذر او کزو خیر هرگز نخواهدت خواست. ناصرخسرو. - عذر زنانه، حیض و نفساء و استحاضه. (غیاث اللغات). و رجوع به عذر داشتن و عذر دیدن شود. ، پوزش رفع کردن گناه و سرزنش. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) : واسطه شود تا خداوند سلطان عذر من بپذیرد. (تاریخ بیهقی ص 355). عذر من بین در آخر قرآن لفظ الناس را مکن انکار. خاقانی. عذر احمق بدتر از جرمش بود عذر نادان زهر هر دانش بود. مولوی. گر صورتی چنین به قیامت درآورند عاشق هزار عذر بگوید گناه را. سعدی. آن غضب ناپسند باشد و زشت که چو کردی مجال عذر نهشت. اوحدی. پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد گو باده صاف ده که به عذر ایستاده ایم. حافظ. عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش. حافظ. هر گنه عذری و هر تقصیر دارد توبه ای نیست غیر از روز رفتن عذر بیجا آمدن. صائب. - عذر آوردن، بهانه آوردن. علت موجه گفتن ارتکاب گناهی را. جواب مقنع گفتن کار زشت یا ناروائی را: تنت از بهر طاعت بُد به عصیانش بفرسودی چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان. ناصرخسرو. عذر میاور نه حیل خواستند این سخن است از تو عمل خواستند. نظامی. اگر هزار جفا سروقامتی بکند چو خود بیاید عذرش بباید آوردن. سعدی. - ، پوزش خواستن: سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است وقت عذر آوردن است استغفراﷲ العظیم. سعدی. بنده همان به که ز تقصیرخویش عذر به درگاه خدا آورد. سعدی. - عذر بدتر از گناه، پوزش که از خطا عظیم تر است و آن مثلی است مشهور و برای کسی آرند که در انجام ندادن کاری یا ارتکاب خطایی عذری آورد که از خود گناه نامقبول تر و بدتر باشد: عقل تو از بس که آمد خیره سر هست عذرت از گناه تو بتر. مولوی. عذر خواهی کندم بعد از قتل عذر بدتر ز گناهش نگرید. محتشم