جمع واژۀ عذبه بمعنی چابق تازیانه: در زیر عذبات عذاب و زخم چوب و شکنجه سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341). - یوم العذبات، از روزهای عربان است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به عذبهشود
جَمعِ واژۀ عذبه بمعنی چابق تازیانه: در زیر عذبات عذاب و زخم چوب و شکنجه سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341). - یوم العذبات، از روزهای عربان است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به عذبهشود
جمع واژۀ عثره. لغزش. (از غیاث اللغات) ، خطا و سهو. (ناظم الاطباء) : تا در حضرت پادشاه عثرات ایشان را شفیع شد. (جهانگشای جوینی). سلطان عفو و اغضا کرد و از عثرات او تجاوز و اغماض واجب داشت. (جهانگشای جوینی). رجوع به عثرت و عثره شود
جَمعِ واژۀ عثره. لغزش. (از غیاث اللغات) ، خطا و سهو. (ناظم الاطباء) : تا در حضرت پادشاه عثرات ایشان را شفیع شد. (جهانگشای جوینی). سلطان عفو و اغضا کرد و از عثرات او تجاوز و اغماض واجب داشت. (جهانگشای جوینی). رجوع به عثرت و عثره شود
نام معشوقۀ وامق که بر او عاشق بود و آن کنیزکی بود بکر ودوشیزه. (برهان) (آنندراج). در اشعار و روایات پارسی از او نام بسیار برده شده است، بیشتر بصورت عذرا بی همزۀ آخر. منظومۀ ’وامق و عذرا’ را عنصری در بحرمتقارب سروده بوده است که ابیاتی از آن باقی است: حجله همان است که عذراش بست بزم همان است که وامق نشست. نظامی. مجنون به لیلی رسید و وامق به عذرا. (جهانگشای ج 2 ص 78). نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید اسیر قید محبت نه چون تو عذرائی. سعدی (بدایع). کسی ملامت وامق کند به نادانی عزیز من که ندیده ست روی عذرا را. سعدی. خون هزار وامق خوردی به دلفریبی دست از هزار عذرا بردی به دلفریبی. سعدی. ، نام یکی از زنان اسکندر ذوالقرنین نیز عذرا بود بنت شاهنشاه بن ایوب و دختر برادر سلطان سلاح الدین ایوبی است و المدرسه العذرائیه از آثار او است به دمشق. وی به سال 593 هجری قمری بدمشق درگذشت.
نام معشوقۀ وامق که بر او عاشق بود و آن کنیزکی بود بکر ودوشیزه. (برهان) (آنندراج). در اشعار و روایات پارسی از او نام بسیار برده شده است، بیشتر بصورت عذرا بی همزۀ آخر. منظومۀ ’وامق و عذرا’ را عنصری در بحرمتقارب سروده بوده است که ابیاتی از آن باقی است: حجله همان است که عذراش بست بزم همان است که وامق نشست. نظامی. مجنون به لیلی رسید و وامق به عذرا. (جهانگشای ج 2 ص 78). نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید اسیر قید محبت نه چون تو عذرائی. سعدی (بدایع). کسی ملامت وامق کند به نادانی عزیز من که ندیده ست روی عذرا را. سعدی. خون هزار وامق خوردی به دلفریبی دست از هزار عذرا بردی به دلفریبی. سعدی. ، نام یکی از زنان اسکندر ذوالقرنین نیز عذرا بود بنت شاهنشاه بن ایوب و دختر برادر سلطان سلاح الدین ایوبی است و المدرسه العذرائیه از آثار او است به دمشق. وی به سال 593 هجری قمری بدمشق درگذشت.
جمع واژۀ عشره. رجوع به عشره شود. - دعای عشرات، یکی از ادعیۀ مشهور است که آغاز میشود به ’سبحان اﷲ و الحمد ﷲ و لااله الااﷲ و اﷲاکبر...’. رجوع به کتب ادعیه شود. ، (اصطلاح حساب) آن را دهائی گویند و دهائی همه نه اند چنانکه ده و بیست و سی و چهل و پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد و نود. (غیاث اللغات) (آنندراج). مرتبۀ بعد از آحاد از اعداد را گویند که از ده تا نود باشد، و دهاک نیز گویند. (ناظم الاطباء). دهگان. (التفهیم). مرتبۀبعد از آحاد که از ده تا نودونه را شامل است. دهگان در اصطلاح فرهنگستان. (از فرهنگ فارسی معین) : آن نبینی که یکی ده گردد چون ز آحاد رسد در عشرات. خاقانی
جَمعِ واژۀ عشره. رجوع به عشره شود. - دعای عشرات، یکی از ادعیۀ مشهور است که آغاز میشود به ’سبحان اﷲ و الحمد ﷲ و لااله الااﷲ و اﷲاکبر...’. رجوع به کتب ادعیه شود. ، (اصطلاح حساب) آن را دهائی گویند و دهائی همه نه اند چنانکه ده و بیست و سی و چهل و پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد و نود. (غیاث اللغات) (آنندراج). مرتبۀ بعد از آحاد از اعداد را گویند که از ده تا نود باشد، و دهاک نیز گویند. (ناظم الاطباء). دهگان. (التفهیم). مرتبۀبعد از آحاد که از ده تا نودونُه را شامل است. دهگان در اصطلاح فرهنگستان. (از فرهنگ فارسی معین) : آن نبینی که یکی ده گردد چون ز آحاد رسد در عشرات. خاقانی
جمع واژۀ عوره. رجوع به عوره و عورت شود، در زبان فارسی بمعنی زنان بکار رود: بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمی بخشاید. (سندبادنامه ص 59). تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و خاص و عام و اطفال و عورات هر کس بحسب حال طبقات و درجات به الوان اسباب... (ترجمه محاسن اصفهان ص 17). و رجوع به عورت شود
جَمعِ واژۀ عَوره. رجوع به عوره و عورت شود، در زبان فارسی بمعنی زنان بکار رود: بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمی بخشاید. (سندبادنامه ص 59). تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و خاص و عام و اطفال و عورات هر کس بحسب حال طبقات و درجات به الوان اسباب... (ترجمه محاسن اصفهان ص 17). و رجوع به عورت شود
بکر، دوشیزه، جمع آن عذرای است، ناسفته، آشکارا، آبام خوشه، بر نام مریم علیها السلام بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودن، د بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم. بکر دوشیزه (دختر)، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم
بکر، دوشیزه، جمع آن عذرای است، ناسفته، آشکارا، آبام خوشه، بر نام مریم علیها السلام بکر دوشیزه (دختر)، گوهر ناسفته، چنان باشد که هر که متواتر یازده ندب از حریف ببرد گویند عذرابرد و از حریف یکی به سه آن چه گرو کرده بودن، د بستاند باز چون حریف دوم یازده ندب متواتر ببرد گویند وامق برد و یکی از حریف بستاند، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم. بکر دوشیزه (دختر)، یکی از دوره های ملایم موسیقی قدیم