عین ها، ذات ها و نفس ها، ذات هر چیز، چشم ها، چشمه ها، چیزهای آماده و حاضر، بزرگ ها و مهتران قوم، مردان بزرگ و شریف، جمع واژۀ عین عیون اعمال: شغل های بزرگ، کارهای بزرگ
عین ها، ذات ها و نفس ها، ذات هر چیز، چشم ها، چشمه ها، چیزهای آماده و حاضر، بزرگ ها و مهتران قوم، مردان بزرگ و شریف، جمعِ واژۀ عین عیون اعمال: شغل های بزرگ، کارهای بزرگ
نعت تفضیلی از دون. نزدیکتر. (غیاث اللغات) ، گاه در تداول عوام ادویه گویند و از آن دارچین کوبیده خواهند: فلفل و ادویه، و گاه ازآن عموم دیگ افزارها مراد است چون: زیره و کرویا و پودنۀ دشتی و فلفل و زردچوبه و هل و میخک و دارچین وقرنفل و شونیز و زنجبیل و خولنجان و زعفران و حرف (حب الرشاد. تخم سپندان) و خردل (تخم سپندان کرد) و قرفه و انجدان و جوز بویا و نمک و تخم گشنیز و نانخواه و غیره. بوزار. چیزها که برای خوشبوی و خوش طعم کردن طعام در پختنی ها کنند. - ادویۀ اغذیه. - ادویۀ اکّاله. - ادویۀ جذّابه. - ادویۀ حارّه، ابازیر. - ادویۀ خاصه. رجوع به ادویۀمخصوصه شود. - ادویۀ خوشبو، افاویه. - ادویۀ ضد تشنج. - ادویۀ ضد تهییج. - ادویۀ ضد حموضت معده. - ادویۀ عفصه. رجوع به قابضات شود. - ادویۀ قابضه. رجوع به قابضات شود. - ادویۀ گرم، حوائج دیگ را گویند از فلفل و میخک و دارچین و زیره و مانند آن. - ادویۀ مبهیه. رجوع به مبهیات شود. - ادویۀ محرکه. رجوع به محرکات شود. - ادویۀ محرکۀ دماغ و نخاع. - ادویۀ محلله. - ادویۀ محمّره. رجوع به محمرات شود. - ادویۀ مخدره. رجوع به مخدرات شود. - ادویۀ مخرج بلغم. - ادویۀ مخصوصه، ادویۀ خاصه. - ادویۀ مدرّۀ بزاق، مدرّات بزاق. - ادویۀ مدرّۀ بول. - ادویۀ مدرّۀ طمث. - ادویۀ مسقط جنین. - ادویۀ مسکنه، مسکنات. - ادویۀ مسهله. رجوع به مسهلات شود. - ادویۀ مضعّفه. - ادویۀ معرّقه. - ادویۀ معطسه، معطسات. - ادویۀ مفتّحه. - ادویۀ مفرده، هر گیاه که در داروهای بیماری هابکار است. - ادویۀ مقرحه. - ادویۀ مقیئه. - ادویۀ ملینه. - ادویۀ منبهه، محرکات. - ادویۀ منفطه. رجوع به منفطات شود. - ادویۀ منومه، مخدّرات. - ادویۀ موضعی. - ادویۀ مهبجه. لکلرک در ترجمه عیون الأنباء گوید: اطباء اسلامی تنها ادویۀ مفردۀ ذیل را شناخته اند و قبل از آنان ملل دیگر آنها را نمیشناخته اند: خانق الذئب. عنبر اشهب یا ند. بلادر یا انقردیا یا حب الفهم یا قرص کمر. فوفل یا رعبه. ارغان یا بادام بربری یا ارژن. آزادرخت. زرشک. اهلیلج. شاه سینی یا تامبول. فادزهر یا تریاق فارسی. کادی. کافور. خیارشنبر. فلوس یا قثاء هندی. لیموی ترش. قطاطالزباد. حب النیل، دند یا خروع چینی یا حب السلاطین. زردچوبه یا عروق الصفراء. خولنجان یا خسرودارو. میخک. گلوبولر (؟). بندق هندی یا رته. یاسمین یا سجلاه. عناب. لیمو. محلب یا نیوندمریم. گز علفی. مانی گت، یا حماما و یا ماهلو. مشک. جوزالطیب یا جوزبویا. هلیله. امله. جوزالقی. جوز ماثل. اگل مارملت (؟). نارنج فلفل. ریوند. بیدانجیر خطائی یا کرچک هندی یا خروع چینی. کباث. صندل. دم الأخوین یا خون سیاوشان. سنا. سیراکست (؟) ، سپستان یا اطباع الکلب یا مویزک عسلی. چاودار. دیوگندم زنگ دیده (؟). شکر. تمر هندی یا صبار. طباشیر. تربد یا جبلاهنگ. جدوار. زرنباد- انتهی
نعت تفضیلی از دون. نزدیکتر. (غیاث اللغات) ، گاه در تداول عوام ادویه گویند و از آن دارچین کوبیده خواهند: فلفل و ادویه، و گاه ازآن عموم دیگ افزارها مراد است چون: زیره و کرویا و پودنۀ دشتی و فلفل و زردچوبه و هل و میخک و دارچین وقرنفل و شونیز و زنجبیل و خولنجان و زعفران و حرف (حب الرشاد. تخم سپندان) و خردل (تخم سپندان کرد) و قرفه و انجدان و جوز بویا و نمک و تخم گشنیز و نانخواه و غیره. بوزار. چیزها که برای خوشبوی و خوش طعم کردن طعام در پختنی ها کنند. - ادویۀ اغذیه. - ادویۀ اکّاله. - ادویۀ جذّابه. - ادویۀ حارّه، ابازیر. - ادویۀ خاصه. رجوع به ادویۀمخصوصه شود. - ادویۀ خوشبو، افاویه. - ادویۀ ضد تشنج. - ادویۀ ضد تهییج. - ادویۀ ضد حموضت معده. - ادویۀ عَفصه. رجوع به قابضات شود. - ادویۀ قابضه. رجوع به قابضات شود. - ادویۀ گرم، حوائج دیگ را گویند از فلفل و میخک و دارچین و زیره و مانند آن. - ادویۀ مبهیه. رجوع به مبهیات شود. - ادویۀ محرکه. رجوع به محرکات شود. - ادویۀ محرکۀ دماغ و نخاع. - ادویۀ محلله. - ادویۀ مُحَمِّره. رجوع به محمرات شود. - ادویۀ مخدره. رجوع به مخدرات شود. - ادویۀ مخرج بلغم. - ادویۀ مخصوصه، ادویۀ خاصه. - ادویۀ مدرّۀ بزاق، مدرّات بزاق. - ادویۀ مدرّۀ بول. - ادویۀ مدرّۀ طمث. - ادویۀ مسقط جنین. - ادویۀ مسکنه، مسکنات. - ادویۀ مسهله. رجوع به مسهلات شود. - ادویۀ مضعّفه. - ادویۀ معرّقه. - ادویۀ معطسه، معطسات. - ادویۀ مفتّحه. - ادویۀ مفرده، هر گیاه که در داروهای بیماری هابکار است. - ادویۀ مقرحه. - ادویۀ مقیئه. - ادویۀ ملینه. - ادویۀ منبهه، محرکات. - ادویۀ منفطه. رجوع به منفطات شود. - ادویۀ منومه، مخدّرات. - ادویۀ موضعی. - ادویۀ مهبجه. لکلرک در ترجمه عیون الأنباء گوید: اطباء اسلامی تنها ادویۀ مفردۀ ذیل را شناخته اند و قبل از آنان ملل دیگر آنها را نمیشناخته اند: خانق الذئب. عنبر اشهب یا ند. بلادر یا انقردیا یا حب الفهم یا قرص کمر. فوفل یا رعبه. ارغان یا بادام بربری یا ارژن. آزادرخت. زرشک. اهلیلج. شاه سینی یا تامبول. فادزهر یا تریاق فارسی. کادی. کافور. خیارشنبر. فلوس یا قثاء هندی. لیموی ترش. قطاطالزباد. حب النیل، دند یا خروع چینی یا حب السلاطین. زردچوبه یا عروق الصفراء. خولنجان یا خسرودارو. میخک. گلوبولر (؟). بندق هندی یا رته. یاسمین یا سجلاه. عناب. لیمو. محلب یا نیوندمریم. گز علفی. مانی گت، یا حماما و یا ماهلو. مشک. جوزالطیب یا جوزبویا. هلیله. اَمله. جوزالقی. جوز ماثل. اُگل مارمِلت (؟). نارنج فلفل. ریوند. بیدانجیر خطائی یا کرچک هندی یا خروع چینی. کباث. صندل. دم الأخوین یا خون سیاوشان. سنا. سیراکست (؟) ، سپستان یا اطباع الکلب یا مویزک عسلی. چاودار. دیوگندم زنگ دیده (؟). شکر. تمر هندی یا صبار. طباشیر. تربد یا جبلاهنگ. جدوار. زُرُنباد- انتهی
بغیر. بجز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی. بلا. (یادداشت مؤلف) : بتلاء، عمرۀ بدون حج. (منتهی الارب). اراضی بدون مالک، یعنی بی مالک. بدون او این کار میسر نیست، یعنی بی او. (از یادداشت مؤلف)
بغیر. بجز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی. بلا. (یادداشت مؤلف) : بتلاء، عمرۀ بدون حج. (منتهی الارب). اراضی بدون مالک، یعنی بی مالک. بدون او این کار میسر نیست، یعنی بی او. (از یادداشت مؤلف)